۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

یارِ دبستانی من

همین موقع ها بود.. 15 سال پیش
.
.
.
باتوم
.
.
.
خون
.
.
.
تیر
.
.
.
اعتراض
.
.
.
میکشم میکشم آنکه برادرم کشت!
.
.
.
توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد
به مادرم بگوید دیگر پسر ندارد
.
.
.
23 تیر
.
.
.
اشک تمساح
.
.
.
ریش تراش دزدی
.
.
.
 تبرئه با خنده تهوع اور
.
.
.
اما این پایان ماجرا نبود و نیست  و نخواهد بود. روزی دوباره ما فریاد میزنیم: یار دبستانی من، با من و همراه منی.. و ان روز خنده بر لبانمان داریم برای به زانو در آوردن ظلم. و ظلم پایدار نمیماند و عزت عزت ها برقرار است.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر