۱۳۹۷ فروردین ۶, دوشنبه

کابوس زنان ایرانی

در هفته اخیر دوبار کابوس دیدم که هر دویش به زن بودن در قانون جمهوری اسلامی ارتباط داشت. کابوس اول درست شبی بود که مسیح فیلم گذاشت از برخوردی که با او در دفتر حفاظت منافع ایران شده بود. در خواب من هنوز مست تماشای کنش مسیح بودم که ناگهان یادم می‌افتد پاسپورتم که هنوز پاسپورت ج.ا. ایران است در حال انقضاست و کارت اقامتی را که منتظرشم، بر اساس مدت زمان اعتبار پاس می‌زنند.  گریه می‌کردم و به زمین و زمان لعنت می‌فرستادم که اگر اداره مهاجرت کارش را سریع انجام می‌داد و اگر قوانین سوئد ال بود و بل بود من نیاز به تمدید این پاس نداشتم. وحشت زده می‌رفتم و میامدم که مگر می‌شود زنان در ایران زندگی‌شان را به خطر بیندازند بعد من بروم برای پاس حجاب بذارم؟
خلاصه که کشمکش بدی بود، وقتی با قیافه ای درهم شال رنگی بر سر گذاشته عکاس آماده عکس گرفتن شد از خواب پریدم.
اما کابوس دوم مربوط به دیشب بود. ایران بودم. در شبهای محرم لاهیجان بودم. خیابان‌ها، ساختمان‌ها، سبک زندگی‌ها همه شیک‌تر و مدرن‌تر شده بود. اما اتفاق عجیب این بود که برای تماشای دسته باید نام نویسی می‌شد. من هم که سالها بود دسته نرفته بودم گفتم اسم من را هم بنویسید. فردایش دیدم مادرم باچهره‌ای غمگین آمد و گفت: « گفتن که باید اجازه پدر یا همسر را داشته باشی که بتونی بیای».
با مادرم رفتیم دفتری که مسئول این مراسم بود. اولش محترمانه گفتم: « فکر نمی‌کنید اشتباهی شده؟» مردک با قیافه حق به جانب  گفت: « نه، باید اجازه پدر داشته باشید».
داد زدم: «سی و شش سالمه، یک انسان مستقل هستم، مگه بچه‌ام که اجازه پدر بگیرم. جمع کنید این مسخره بازی‌ها رو».
بقیه خواب درگیری من بود با این آدمها و اتفاقات دیگری در ایران که با گفتن: «... در این ظاهرِ شیک، هنوز بدبختیم» از خواب پریدم.

۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه

حسود هرگز نیاسود

تازگی‌ها فهمیدم خار چشم یک عده ایم که خودم خبر نداشتم چون اصلا مراوداتی ندارم! یادم افتاد در دوران دانشجویی هم دختری بود که از من بدش میامد من هم خبر نداشتم. نه همکلاسی بودیم نه هم رشته نه هم خوابگاهی. یک بار دوستانم گفتند: مرمر گناه داره انقدر اذیتش نکن! گفتم: من اصلا نمی‌شناسمش چطوری اذیتش می‌کنم؟!   گفتند: همین  که انقدر شادی، سر نترس داری کلی پسرا دورتن اذیتش می‌کنه. 
بعدها فهمیدم اصلا یک شب در خوابگاهشان شیون راه انداخته و من را نفرین می‌کرده بخاطر اینکه آنچه که آرزویش بود را من داشتم و او نداشت. 

حالا هم انگار هستند آدمهایی که با اینکه بسیار سعی دارند خودشان را خوشبخت و موفق نشان بدهند اما به نظر کمبودهایی دارند که با حمله و کنایه به من و بسیاری زنان موفق دیگر قصد دارند آن را بپوشانند. 
البته قابل درک است این که اینجا زنانی هستند که زیر سایه اسم شوهر نیستند، از صبح تا شب بچه‌داری نمی‌کنند که شوهر به کارهای مهمش برسد ، هویت دارند، مستقلند، تنهایی از پس زندگی بدون عجز و‌ناله بر میایند به علاوه جایگاه خوبی در کشور جدید با همت و اتکا به خود نه اطرافیان به دست  می‌آورند باید هم برای آنها که فاقد چنین توانایی هایی هستند خشمگین کننده باشد.

۱۳۹۶ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

عید ۱۳۹۷

برای اولین بار در عمرم و برای اولین بار در سوئد، سبزی تازه خریدم، پاک کردم، شستم، ساطوری کردم تا سبزی پلو شب عید درست کنم. 
دستهایم بوی سبزی می‌دهد، دستهایم بوی دستهای شهربانو خانوم*  را می‌دهد. خانه، بوی خانه مامان و بابا را گرفته. خانه در سرما و برف و باد زمستان سوئد دارد تلاش می‌کند هوای ایران را داشته باشد. 

*شهربانو خانوم کمک خانه ما بود. کسی که من  بیشترین ساعات زندگی ام را تا نوجوانی‌ با  او گذراندم. زنی که سواد خواندن و نوشتن نداشت اما بینشش از هزاران باسواد بیشتر بود. جایگاهش با مادربزرگم یکی بوده و یادش بی اغراق همیشه با من است.

۱۳۹۶ اسفند ۲۸, دوشنبه

گداپروری اینقدر وقیحانه؟

میرحسین موسوی در مناظره اش با احمدی نژاد به رسم «گداپروری» ای که او باب کرده بود تاخته بود. همه ما هم برایش سوت و کف زده بودیم. 
امروز نزدیکان موسوی رسم گداپروری را اجرا می‌کنند و «محصورین» را به مثابه «امام‌زاده»   کرده و به «نیت»شان هدیه میلیونی به یک شهروند می‌دهند. وقتی آن شهروند که به کرامت انسانی اش اینطور توهین شده این گداپروری را عیان می‌کند، آن افراد نه تنها دست به توجیه گداپروری به سبک احمدی‌نژاد می‌زنند که بی‌شرمانه می‌گویند چرا «محبت» و«هدیه» را درک نکرده! یعنی فکر می‌کنند همه باید مثل خودشان حقیر و پاپتی باشند. 
اما از آن بدتر ادعا دارند که این آنها بودند که مریم شریعتمداری‌ها را بزرگ کرده اند! اینها را کسانی می‌نویسند که ادعای اخلاق دارند. یک عده متوهمِ مستبد. 

۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

استمرار قدم به قدم در ایران و اصلاحات قدم به قدم در عربستان

آن فعالین زنان اصلاح طلبی که هنوز می‌گویند دنبال اصلاحات قدم به قدمند( البته در بیست سال گذشته ق قدم اول هم برداشته نشده) یه نگاه به اصلاحات قدم به قدم در عربستان بیندازند تا بفهمند معنی اصلاحات چیست. 
بعد از حق رای در کمتر از دو سال اجازه رانندگی، حضور در سیاست، حضور در استادیوم‌ها،  شرکت در دوی ماراتن و حالا حق حضانت فرزند بعد از طلاق بی نیاز از دعوی حقوقی وهمینطور پاسپورت فرزند به مادر اعطا شد! 

حالا هی بشینند این ور و اونور بنویسند در ده دوازده سال پیش ما کمپین داشتیم حق طلاق و حق حضانت . حالا اینکه هیچ جا هم قانونی نرسیدیم مهم نیست ولی همه چی به همان ربط دارد و هرکار دیگر فاقد ارزش است!

۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

دوسالگی دلداده‌گی

بعد از ساعتها گفتگو حول و حوش موضوعات مختلف، از باور به وجود  یا عدم وجود خدا گرفته، تا چه چیز آزارجنسی محسوب می‌شود، از بحث دانشگاهی تا بحث چطور در جامعه میزبان وارد شویم و ... موقع خداحافظی ناگهان بوسه ای بر روی لبانم گذاشت و یک خداحافظ گفت و به سرعت رفت. من سر چهارراه با لبخندی از شوق، لبانم را محکم به هم میماسیدم تا باورم بشود بوسه واقعی بود. لبخند زنان سوار اتوبوس شدم. تا رسیدم خانه پیامی بلند بالا دریافت کردم. نوشته بود کارش زشت بوده و عذرخواهی کرده. نوشته بود می‌فهمد که نخواهم دیگر ببینمش. کلماتش را می‌خواندم و بلند بلند برای خودم می‌خندیدم*. برایش خیلی کوتاه نوشتم اینطور که فکر میکنی نیست. نوشت یعنی میتونم باز ببینمت نوشتم با کمال میل. و اینطور قصه عشق ما آغاز و امروز دوساله شد. هنوز یادآوری این خاطره همان لبخند را برلبم می‌نشاند. 
دوسال گذشته و من به جرات هر روز عاشق‌تر شدم. دوسال عاشقانه دوست داشتم و دوست داشته شدم. بدون بده بستان، بی نیاز به ترفند و نقش بازی کردن، بی نیاز به اینکه فقط باشم برای شکم و زیر شکم مرد! بی نیاز از زنانگی افراطی و سطحی، بی نیاز از تغییر رفتار و گفتار و اندام و صورتم برای نگه داشتن همسر. بی نیاز از گذشتن از خودم و علایقم. رابطه ما در عین یک رابطه عاشقانه و شریک زندگی کاملا استقلال فردی را در خودش دارد. 
دوسال که هر روزش احساس امنیت دارم. امنیت از بودن مردی کنارم که برای پیشرفتم از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کند. دوسال ما خندیدیم، بغض کردیم، دعوا کردیم، خل بازی های مخصوص خودمان را درآوردیم، دلخور شدیم، عذرخواهی کردیم، بخشیدیم، به هم کمک فکری کردیم، پشت هم ایستادیم، دلبری کردیم و در یک کلام زندگی را با هم ساختیم. 
این روزها بیش از هر زمان دیگری بودنش نعمتی است برایم. روزهایی که نهایت تصمیم گرفتم از کاری که دیگر جای پیشرفت نداشت بیایم بیرون و برای مدتی استراحت کنم تا بتوانم یک مسیر درست برای زندگی انتخاب کنم. بدون حمایت او چنین تصمیمی عملی نبود. 

* اینکه من از این کار او ناراحت نشده بودم و خوشحال هم شده بودم دلیل بر این نیست که چنین رفتاری برای همه خوشایند باشد. اولا ما قبل از این بوسه چند بار همدیگر را دیده بودیم و صحبت کرده بودیم. در طی صحبتها به نوعی تمایلم به دیدار بیشتر را نشان داده بودم و مشخص بود چقدر از همصحبتی با او لذت میبرم. یعنی به قول سوئدی ها شیمی ما بهم می‌خورد. تجربه مشابه برعکسی دارم که بعد از یک بار همصحبتی با یک آقایی موقع خداحافظی سعی کرد مرا ببوسد و من پسش زدم. البته او بهش برخورد. اما مسئله این است که ادم هر همصبحتی را دلیلی بر مجوز بوسیدن نداند. اگر در موقعیت مشابهی قرار گرفتید و شک دارید بهتراست پیش از بوسیدن بپرسید.

۱۳۹۶ اسفند ۲۰, یکشنبه

بزرگ شدن در ایران منزوی


دیشب در کانال دانش سوئد مستندی پخش شد به نام " دهه نود" که به شکوفایی موسیقی در دهه نود آمریکا پرداخته بود. از گروههای راک مثل نیروانا و پیرل جم ( عشق بزرگوار نیکلاس که فکر کنم از من و خانواده اش هم بیشتر دوستشون داره) رسید به ظهور رپ‌های گنگستری و مرگ توپک. بعد، به موسیقی رپ تا امینم و درنهایت پاپ که به نوعی افول کیفیت موسیقی بود. تا رسیدن به سالهای میانی و آخر، من هیچ کدام ترانه‌ها و گروه‌ها و تاریخچه و عاقبتشان را نمی‌دانستم. اما وقتی رسید به امینم و پشتش اسپایس گرلز، بک استریت بویز، اِن سینک، بریتنی اسپیرز، تانیا شاون، کریستینا آگلریا، گوئن استفانی،  همه را می‌شناختم. نیکلاس فکر کرده بود داستان صرفاً سلیقه شخصی است و غرمی‌زد که چقدر چیزهای ضعیف را دوست دارم. اما برایش توضیح دادم که  سری اول هنوز در سالهای ایزوله ما ایرانی ها بود. بجز عده ای که مثلا پدر مادرشان از زمان شاه دنبال موسیقی غربی و راک بودن و زیرزمینی به اهنگهای مثلا نیروانا دسترسی داشتند بقیه چنین دسترسی نداشتند و اصلا شناختی نداشتند. در واقع این که اسپایس گرلز و بک استریت بویز محبوب نوجوان‌های ایرانی متولد سالهای اول انقلاب بودند دلیلش این نبود که ما سلیقه خوبی نداشتیم، دلیلش این بود که شاید آنها اولین گروه‌هایی بودند که ما به واسطه آمدن ماهواره و کشف چیزی به نام ام تی وی، یا کانالهای ترکیه ای که روزی یک ساعت را به پخش موسیقی غربی اختصاص می‌دادند، پا به پای همسن وسال هایمان در کشورهای دیگر شناختیم. آن روزها من نوجوان بودم. چند سالی بود ویدئو دیگر از یک وسیله قاچاقی که بین همسایه‌ها با پیچاندن در پتو ردو بدل می‌شد، در آمده بود و فیلم کنسرت ‌های مایکل جکسون از بس دیده شده بود کیفیتش پایین آمده بود. آن سالها ماهواره ظهور کرد. درست به قاچاقی بودن ویدئو در سالهای پیشین. همسایه ای داشتیم که همیشه پیشرو بود و ما بعضی شبها می‌رفتیم خانه آنها و ماهواره تماشا می‌کردیم درست مثل کودکی‌ها که راهی خانه همسایه می‌شدیم که کارتون در ویدیوی نوار کوچیک ببینیم. چندین ماه طول کشید تا ما هم موفق شدیم ترس را کنار گذاشته و ماهواره بگداریم. قرار بر این بود که کسی هم به کسی نگوید. وقتی می‌گویم کسی به کسی نگوید یعنی به جز همان همسایه که نصاب ماهواره را معرفی کرده بود هیچ دوست و آشنا و همسایه دیگر نباید می‌دانست. حتی اگر می‌پرسیدند باید انکار می‌کردیم. تصور کنید چه وضعیت مضحکی بود. تقریبا همه همسایه ها یکی یکی در حیاط پشتی ماهواره می‌گذاشتند اما همه هم انکار می‌کردند. انکار در چند قدمی هم! به ما بچه ها هر روز یادآوری می‌کردند نباید در مدرسه به کسی بگوییم. ما با آن همه هیجان از دیدن چیزهایی که در کشور همسایه اتفاق می‌فتاد، از دیدن دخترکان رقصنده به سن خودمان با آن لباسهای دلبر که ما نمی‌توانستیم داشته باشیم مجبور به سکوت بودیم و هیجانمان را برای هم تعریف نمی‌کردیم. اما کافی بود ناخودآگاه چیزی از زبان کسی بپرد بیرون که آن دیگری هم که پنهان‌‌کاری می‌کرد چشمهایش برق بزند و احساس امنیت کند که این دوست خودی است. این اتفاق برای من افتاده و سوتی داده بودم که دوست صمیمی ام با چشم و ابرو به من فهماند و اینطوری ما دو تا به هم گفتیم که ماهواره داریم. چندی بعد تر در خانه دوستان خانوادگی بودیم. بله دوستان خانوادگی که پدر من و مرد خانواده محل کسب و کارشان رو به روی هم بود، قدمت دوستی‌شان چهل سال بود و ماهی دو سه بار هم مهمانی خانوادگی داشتیم. آن شب شام را که خانه‌شان خوردیم پدرم بی اختیار گفت: «بو آکشام» ۰ به ترکی یعنی امشب و لغتی بود که پدرم در بین تبلیغات ترکی خیلی دوست داشت. ما بچه ها جا خوردیم که چنین بی احتیاطی از پدر رخ داده. من حدس زده بودم آن دوستان ماهواره دارند چون دخترشان هم کلاسی ام بود و گاهی سوتی میداد که ما به روی خودمان نمیاوردیم تا مشخص نشود ما هم ماهواره داریم. سکوتی در سالن حاکم شد و بعد انگار نه انگار هیچکس به روی خودش نیاورد. نه آن میزبان گفت خب حالا که شما ماهواره دارید بیایید با هم تماشا کنیم نه ما حرف پدر را تایید کردیم. به همین سادگی ما آموخته بودیم انکار هم باشیم و دروغ بگوییم. 

افشای ماهواره داشتن در میان پزشکان شهر بعد از ریختن به خانه های چند پزشک و جمع کردن ماهواره‌هایشان رخ داد. آنجا بود که همه منکران یکی یکی به هم زنگ زدند که فلانی الان وقت انکار نیست ماهواره ات را جمع کن. در کوچه ما تمام خانه های دور تا دورمان را ریختند و ماهواره را بردند به جز خانه ما. برداشت همسایه ها این بود که چون پدرم در شهر محبوبیت دارد و بسیاری از سپاهی ها هم مریضش هستند در واقع لطف کردند و به خانه ما نریختند پس ما باید قدردان این لطف باشیم و خودمان مثل بچه آدم ماهواره را جمع کنیم. چهره برافروخته پدرم فراموشم نمی‌شود. داشتن ماهواره شده بود مثل داشتن کیلو کیلو تریاک و پدر من نگران آبرو و حرمت خانه و خانواده بود. به جمع کردن ماهواره رضایت نداد بلکه دستور داد باید کاملا تخریب شود تا اثری از این جرم بزرگ نماند. پایه هایی که ال ان بی رویش وصل بود را من و برادرم با ساطور تیکه تیکه کردیم و هر کدام از اعضای خانواده مقداری از آن تکه ها را در جیب وکیف ریخته و در مسیر کار و مدرسه در زباله دانهای شهر ریختیم. ال ان بی را پوکاندیم. دیش را با عذابی عظیم منهدم کردیم و رسیور را هم در پتوپیچانده به خانه امن اشنایان فرستادیم. آن روز و هفته شبیه عزاداری بود. دیگر از موسیقی های هیجان انگیز ترکی و غربی خبری نبود. باز باید پناه می‌بردیم به تلویزیونی که تازه سه کاناله شده بود و برنامه هایش سطحی، سیاه و پر از دروغ بود. اما دیگر بازگشت به عقب مفهومی نداشت. تلویزیون بایکوت شد. برادرم که علاقه عجیبی به ضبط برنامه داشت نوارهای ویدیویی که از موسیقی ها در زمان داشتن ماهواره ضبط کرده بود را میگذاشت و ما با همان بارها و بارها روزمان را سر می‌کردیم. سه سال گذشت و حوالی سال ۹۶ میلادی (۷۴-۷۵ خورشیدی) که دیگر آن انکار و خفقان کمتر بود به اصرار ما بچه‌ها، مجددا ماهواره گذاشتیم. هربار هم میریختند خانه کسی ما فقط برای یک مدت جمع می‌کردیم تا دوباره آبها از آسیاب بیفتد. کم کم دیشها انقدر زیاد شدند که از دست نیروی انتظامی کاری برنمیامد. امروز میریختند در خانه کسی و دیشش را می‌بردند، شبش دیش جدید نصب می‌شد. همزمان کانالهای ایرانی رشد کردند، ام تی وی دیگر کانال موزیک نبود و ما دنیای رنگی نوجوانی و موسیقی و رقصمان دنیای سیاسی شد. 
دیشب در یاد آن روزهای نوجوانی گذشت.. آن روزها که فهمیده بودم دنیای نوجوانی ما با تمام دنیا متفاوت است. آنجا که فهمیدم چقدر بدبختیم و چقدر بدبختی خودمان را اوج خوشبختی می‌دیدیم. آن روزها که دروغگویی و انکار، ذات ما شده بود و بهش افتخار هم می‌کردیم. آن روزها که وقتی چشممان به دنیای دیگری باز شده بود بازگشت به عقب را برنمی‌تابیدیم. آن روزها که نوجوانی‌مان در حسرت گذشت. حسرت دامنهای کوتاه چهارخانه، موهای دم گوشی، دلبری از پسر همسایه با موهای ژل زده، حس اولین لمسهای عاشقانه و بوسه ها. حسرت موسیقی غربی با صدای بلند گوش کردن، روی تخت بالا و پایین پریدن و کنسرت رفتن و غش کردن از شدت علاقه به آن خواننده! 
 با تمام تفاوتهای این روزها با دوران شصت و هفتاد، نوجوانهای ما زندگی شان شبیه هم نسلان خودشان در نقاط دیگر جهان نیست، درست است ایران امروز آن انزوای سالهای ۶۰-۷۰ و اوایل ۸۰ را ندارد اما هنوزمنزوی است.
نوجوان‌های این روزها حسرت روزگار ما را ندارند، محدودیت های ما را ندارند اما حسرتهای جدید دارند، محدودیتهای دیگری دارند. به این نوجوان ها یاد ندهیم حقشان را انکار کنند، تن بدهند به تقیه حکومتی و انکار خود و اسمش را بگذاریم استراتژی! یاد ندهیم که تظاهر و دروغ رمز بقا است چون باعث می‌شود به آن چه دارند قانع باشند و فکر کنند چقدر خوشبختند.

۱۳۹۶ اسفند ۱۹, شنبه

رسالت کوچک من

اینجا از رادیو و روزنامه‌ها تماس میگیرن، ادم دوساعت با حرارت جواب سوالهاشونو میده بعد  در حد دو جمله پخش می‌کنند😂😂 ولی برام مهم نیست. رسالتی دارم و انجامش میدم. در لحظه آخر ازم پرسید چیز بیشتری میخوای بگی؟ گفتم آره، دلم میخواد بگید که در حالیکه کشورهای دیگر هشت مارس رو با رقص و شادی، انواع سمینارها برگزار کردند زنان ایرانی برای یک اجتماع کتک خوردن و بازداشت شدند!

۱۳۹۶ اسفند ۱۸, جمعه

مردان طلبکار

شما هم حتما از مردان زیادی شنیده‌اید که «اه چقدر درباره زنان فیلم می‌سازند»، « اه چقدر تبعیض‌آمیزه که برای استخدام و توازن جنسیتی، زن را انتخاب می‌کنند». «اه شورشو درآوردین دیگه چقدر از زنان حرف می‌زنید» و...
این مردها از قضا با این جمله شروع می‌کنند: «من خودم طرفدار برابری ام» و در نهایت می‌رسند به این‌که: «اما حیوونی ما مردها خیلی تحت ظلمیم»! 

شاید بد نیاشد از خودشان بپرسن که چقدر برای ما زنان دیدن فیلمهایی با محوریت مردان در تمام این سالها خسته کننده بوده، چقدر این تبعیض دردآور بود که دهه‌ها فقط مردها بی رقیق استخدام شده اند و موضوع و محوریت تمام بحثها صرفا مردان بوده‌اند. 

این دسته از مردان فکر می‌کنند مرد مرکز ثقل جهان است و اینکه همه جا حضورش را به ما اجبار کردن ایراد ندارد اما با چند فیلم از خیل هزاران فیلم تولیدی هرساله  درباره زنان به تنگ آمده اند. یا از حضور زنان در مشاغلی که انگار ملک این آقایان بوده احساس تبعیض می‌کنند. یا بحث از مسائل زنان موضوع آنها نیست!

برایم جالب شد که این مردان( آنهایی که این شکلی اند) با این همه  اهن و اوهونشان چقدر حقیرند! جای ما، که سالها حضور مطلق مردان را در تمام عرصه ها دیدیم، بودند چه می‌کردند؟

۱۳۹۶ اسفند ۱۷, پنجشنبه

و اینک هشت مارس

دیروز برایتان از مصیبت‌ها نوشتم، از تبعیض‌های ساختاری و سیستماتیک، از قوانین دگم و تغییرنیافته. دیروز نوشتم که بدانیم چرا باید روز جهانی زنان را گرامی بداریم و‌چرا در چنین روزی بیش از پیش حقوق خود را مطالبه کنیم. هشت مارس روز مبارزه است نه روز گل و بلبل هدیه دادن! هشت مارس روزی است که به شما یادآوری می‌کند حق گرفتنی است. همه ما می‌دانیم که چه قوانین تبعیض‌آمیزی داریم. همه ما می‌دانیم که به عنوان یک زن در ایران متحمل چه ظلمهایی می‌شویم. همه ما می‌دانیم و اگر بیش از این سکوت کرده و تن به قوانین زن‌ستیز وکلیشه‌های جنسیتی بدهیم حقی را نه به ما می‌دهند نه می‌توانیم بگیریم. 

راه بس طولانی وبس سخت است، اماناامیدی در این روز معنایی ندارد. عزمتان را جزم کنید و از امروز تا هشت مارس سال دیگر برای آگاهی خود و دیگران از حقوق برابر تلاش کنید و فراموش نکنید «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود». 

امروز در خیابان یا سخنرانی‌ها و حتی شبکه‌های اجتماعی خواسته‌های زنان ایران را فریاد می‌زنیم. ماامروز مصمم‌تر از همیشه به تبعیض‌های جنسیتی در تحصیل، بازار کار و خانه اعتراض می‌کنیم. ما خواستار منع ازدواج کودکان، ختنه زنان، خشونت خانگی، خشونت علیه زنان، آزار جنسی در محیط کار و خیابان هستیم. ما خواستار رفع حجاب اجباری، تغییر قوانین ازدواج و خانواده، شکستن کلیشه‌های جنسیتی هستیم. ما خواهان حق برابر مشارکت در امور سیاسی، دستیابی به مقامات بالا، مشارکت در ورزش و حضور در استادیوم‌ها هستیم. ما خواستار «آزادی و برابری» هستیم. 

روزِجهانیِ زنان، روز مبارزه با قوانین تبعیض‌آمیز جنسیتی بر تمام برابری‌خواهان گرامی. 

۱۳۹۶ اسفند ۱۶, چهارشنبه

پیشواز هشت مارس

 هرسال از چند ماه قبل از هشت مارس کلی فکر می‌کنم که باید این را بنویسم، آن را بنویسم و در نهایت هشت مارس می‌رسد و همه پروژه‌های بزرگتری که در ذهنم دارم می‌ماند در همان جا بدون اینکه به انجام برسد. من می‌مانم و یک حس وظیفه که «اوهوی خیر سرت فمینیستی و اندکی کنشگر باید چیزی بنویسی»! 
بعد فکر می‌کنم چه بنویسم تکراری نباشد؟ مخصوصا که من در لایوهایم هم از مسائل زنان در قالب روایت‌های شخصی صحبت می‌کنم! 
بعد دوباره فکر می‌کنم آیا اصلا تغییری در شرایط زنان می‌بینم که بنویسم و تکراری نباشد؟ 

قوانین زن‌ستیز کشورمان هنوز پابرجاست. یعنی در چهل سال اخیر از نظر قانونی ما یک قدم هم جلو نرفتیم. زنان در همه موارد اقتصادی و قانونی نصف مرد شناخته می‌شوند. از دیه و حق ارث، تا شهادت در دادگاه و جرم. در قرن بیست و یک میلادی هستیم و زنان ایران از نظر تحصیلی و موقعیت اجتماعی پیشرفت کرده اند، شخصیت مستقل دارند اما به لحاظ قانونی هنوز تحت تکفل پدر یا همسر هستند. شرایط ازدواج از منظر قانونی نابرابر است و باید برای داشتن سند ازدواج برابر، با هزار مصیبت شروط ضمن عقد را ثبت کرد. در آستانه هشت مارس مردی جوان، خوش‌پوش و احتمالا تحصیلکرده راهی محل تحصیل همسرش می‌شود، او را از پله پرت می‌کند، با قیافه حق به جانب در میان جمعی مبهوت و بی‌خاصیت می‌گوید: «زنمه خوشم نمیاد درس بخونه». مسئولی از دانشگاه از او میخواهد از دادگاه نامه ای بیاورد که زنش نباید تحصیل کند، یعنی جملات آن مرد اگر نامه دادگاه داشته باشد قابل پذیرش است! 

چهل سال هر روز بسیاری از زنان ایران با حجاب اجباری دست و پنجه نرم می‌کنند. آن‌ها حمله بسیجیان اول انقلاب با شعار «یا روسری، یا تو سری» را پشت سر گذاشتند، به «گشت عفاف» با مینی بوسهای هولناک سالهای ریاست جمهوری رفسنجانی رسیدند. آن را پشت سر گذاشته به «گشت ارشاد» دوران احمدی نژاد رسیدند. از آن نیز عبور کردند و حالا از روی سکوهای برق به زمین پرت می‌شوند. شدت خشونت نسبت به زنان در این سی و نه سال نه تنها کم نشده که بیشتر هم شده. 

امروز زنان بیشتری وارد دانشگا‌ه‌ها می‌شوند. از روز اول تمام انگیزه‌هایشان از سمت خانواده، جامعه و بازار کار به هیچ گرفته می‌شود. آن‌ها تحصیل می‌کنند و مدرک به مدرک می‌افزایند اما تنها سهمشان از بازار کار ۱۱٪ است که این سهم برای زنان مجرد حتی کمتر است. تحصیل زنان بخاطر سیاست‌های تبعیض جنسیتی یک خرج اضافه توصیف می‌شود و راه حلش را نه تلاش برای برداشتن تبعیض‌ها که اضافه کردن تبعیضی دیگر می‌بینند و آن سهمیه بندی جنسیتی برای برخی رشته‌های دانشگاهی است. زنان شاغل و غیر شاغل ساعتهای بسیاری را به کار بی مزد و مواجیب و جانفرسای در خانه می‌پردازند و مسئولیت نگهداری از فرزند و والدین بیمار بر دوش زنان است. همه این‌ها باعث می‌شود زنان نه تنها سهم کمتری در بازار کار و اقتصاد داشته باشند، که قشر فقیرتر، بیمارتر و آسیب‌پذیر تر جامعه بشوند. 

زنان بسیاری با تمام محدودیت‌ها به ورزش حرفه‌ای روی می‌آورند، با پوششی عموما نامناسب برای ورزش، تلاش می‌کنند تا جایگاه شایسته ای در جامعه بین‌المللی ورزش کسب کنند، اما بخاطر عدم رضایت همسر از حضور در مسابقات بین المللی محروم می‌شوند. زنان ورزش دوست هنوز نه تنها در حسرت حضور در استادیوم هستند که حالا بخاطر بودن در اطراف استادیوم بازداشت شده و آزار روحی وروانی را متحمل می‌شوند. 

در قرن بیست و یک میلادی و سال ۱۳۹۶ خورشیدی هنوز نیازجنسی، آزادی جنسی و‌ مالکیت بربدن برای زنان ایرانی امری ممنوعه،  نه تنها از سوی حاکمیت که جامعه مردسالار است. عمل موهومی به نام «ترمیم بکارت» روز به روز رو به افزایش است و این نشان می‌دهد زنان بسیاری دست از سرکوب جنسی خود برداشته اند اما هنوز موفق نشده‌ دست از تفکر سنتی بردارند. در عین حال، این نشان می‌دهد مردان بسیاری با زنی خارج از ازدواج رابطه دارند اما با همان زن ازدواج نمی‌کنند. آنها می‌روند سراغ زنی دیگر و از او طلب گواهی بکارت دارند بی آنکه خودشان گواهی بکارت بدهند. در همین بین، عده‌ای پزشک بی وجدان برای پرکردن جیبهایشان به این سنت کثیف دامن میزنند و قدم به قدم کلینیک ترمیم بکارت سبز می‌شود.

قبلا اگر کلیشه‌های جنسیتی تنها در تلویزیون بود حالا به فضای مجازی کشیده شده و صفحاتی که هیچ بار علمی ندارند با فالوئرهای چند صد هزارنفری به زنان می‌گویند تنها دلیل وجودی و هویتی‌اش برای مرد و زیر شکم مرد است پس باید راههای برده جنسی بودن را بیاموزند آن هم با انواع روشهای عشوه کردن یا تحقیر خود! 

واقعا از چه باید نوشت در هشت مارس وقتی زنان ایران از هر سو تحت فشار و نابرابری قرار دارند؟ وقتی انقدر همه چیز دردناک و سیاه و خشمگین کننده است؟ جوابش را فردا می‌نویسم. شاید موجهای هشت مارس به من کمک کند تا برای هشت مارس چیزی بنویسم که تکراری و دردآور نباشد! 



کانال تلگرام: https://t.me/freevar

۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

اهمیت پزوهاشهای علوم روانی و اجتماعی

امروز در برنامه صبحگاهی تلویزیون سوئد با یک پژوهشگر روانشناسی صحبت می‌کردنند. مجری پرسید: بعضی ها میگن چرا باید پول صرف چنین پژوهشهای شود؟ 
پژوهشگر جواب داد:  اینکه ببینیم مغز و روان انسانها چطور کار می‌کند در آینده به نفع جامعه است. 

علوم اجتماعی به اندازه علوم تجربی و ریاضی مهمند. کشورهای اروپایی موفق، کشورهایی هستند که در تمام مسایل از علوم اجتماعی بهره می‌برند و میلیونها هزینه می‌کنند برای پژوهش‌هایی که از نگاه محافظه کاران بی تاثیر است اما در واقع بسیار موثر است. 

جامعه متشکل از افراد است. اگر ما نتوانیم کارایی هر فرد در جامعه را تشخیص بدهیم، اگر افراد جامعه بیمار روحی باشند، در فشارهای روانی مدام باشند، هویتشان را درنیابند، بخاطر قضاوتهای سطحی و غیر معتبر تقسیم بندی شوند و مورد تبعیض قرار بگیرند، آن جامعه هرچقدر از لحاظ اقتصادی موفق باشد اما جامعه ای افسرده و پر نفرت است. اما وقتی به هر فرد و نیازهایش توجه شود، آسیب‌های اجتماعی و روانی شناخته شود، مورد تحلیل قرار بگیرد و بازیابی شود  جامعه ای سالمتر خواهیم داشت که به رشد اقتصادی اش کمک بیشتری خواهد کرد. درست مثل دیکتاتوری با اقتصاد خوب و دموکراسی است. اقتصاد خوب دموکراسی نمیاورد اما دموکراسی حتما اقتصاد  خوب را در پی دارد.اقتصاد خوب سلامت روحی و روانی نمیاورد اما سلامت روحی و روانی به شکوفایی اقتصاد کمک می‌کند. 

توضیحات: در سوئد کارفرماهای جدی و شرکتهای معتبر امکانات فراوانی برای کارمندانشان فراهم می‌کنند چون برایشان سلامت و رضایت کارمندشان مهم است. مثلا پرداخت هزینه باشگاه یا rehabilitation را تمام یا درصد بالایی پرداخت می‌کنند. جدیدا چند شرکت وارد پروژه‌ای شده اند که یک ساعت از ساعت کار را به ورزش اختصاص بدهند که اگر در کاهش استرس و افزایش بازدهی تاثیر داشت  ادامه اش بدهند. یا برای خانواده‌دار ها امکاناتی چون کار از خانه( که وسایل مرتبط به کار را کارفرما تهیه می‌کند)و ساعات قابل انعطاف فراهم می‌کنند.  همه این کارها در نتیجه پژوهشهای علوم اجتماعی و کنشگرانش است که نه تنها نارضایتی در میان کارفرمایان ایجاد نکرده که خود این شرکت‌ها و صنایع، هزینه‌هایی را برای پژوهش‌ها در نظر می‌گیرند که به افزایش بازدهی کمک کند!