۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

از دست مامان خانوم

حدود يك ماه پيش دوست گيلكم بهم گفت ايران ميره و اگرچيزي ميخوام بدم يا از اونور بگيرم بهش بگم! 
خودم چيزي براي فرستادن نداشتم اما دلم يك زنجير طلا ميخواست و ميدونستم مامان چقدر خوشحال ميشه بشنوه من "طلا" ميخوام! بهش زنگ زدم و ليست كردم: ١- زنجير طلاي سفيد نه بلند نه كوتاه! 
٢- يك بسته زرشك

مامان مدام پرسيد ديگه چي و من محكم مدام جواب دادم "هيچي، فقط همين دو تا" 
روز قبل از تحويل بسته به دوستم زنگ زد و گفت مطمئني هيچي نميخواي، بادوم آستانه؟ گفتم: نه. دوباره اصرار كرد و دلم سوخت گفتم: باشه ولي يه كم؟ خيلي كم! 

هفته پيش دوستم برگشت و من خوشحال رفتم بسته ام رو بگيرم ! محتويات اين بود: "دو" بسته زرشك سحرخيز، حدود "دوكيلو" بادام زميني و "يك كيلو" شاه بلوط! 
خوشبختانه به همين ختم شد اما همين هم كافي بود براي انفجار من از عصبانيت! 

 اون همه بادوم رو چه كار ميكردم، اگه روزي يك مشت هم ميخوردم حالا حالاها تمام نميشد( عوارض دل درد به كنار) شاه بلوط كه همين حالاش نصفش پوسيده بود چون كلا موندگار نيست و فكر كنيد بسته چهارشنبه به دوستم داده شده كه تازه شنبه ميرسيده سوئد و من چهارشنبه بعدش تحويل گرفتم! 
زرشك كه هنوز يه بسته از قبل داشتم و در واقع سفارش جديدم براي اضافه داشتن بود! 
استاتوس گذاشتم و نوشتم اضافه ها بذل و بخشش ميشه! ميخواستم به همين تمام كنم اما ولد چموش درون كرم ريخت و نوشتم مادرم باز اينجوري كرده و فكر كنم بخاطر سنش يك بسته رو دو بسته ميشنوه و... 
ثانيه اي از گذاشتن استاتوس نگذشته بود كه اس ام اسهاي عصباني برادرم رسيد و خبر ميداد كه مامان داره گريه ميكنه!
ديروز دلم براي مامانم تنگ شده بود و ميدونستم و حس ميكردم كه اون بيشتر دلش تنگ شده ولي خب قهريم مثلا! من دلخورم و اون هم! براش بدون توضيح دو سه تا سلفي جديدم رو فرستادم جوابش اين بود:

گر زبی مهری مرا از شهر بیرون میکنی 
دل که در کوی تو میماند به او چون ميكني؟

حالا موندم جواب شعر مامان رو چي بدم؟ يه جواب ميخوام كه نشون بده چقدر از اينكه اصافه بر خواسته هام چيزي ميفرسته آزار ميبينم و براي من توهينه نه محبت! 

ايده اي داريد؟

۱ نظر: