۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

بار سنگين، اشك روان

 انگار يك بار سنگين روي دوشم بود! نميدونم از كي، ولي زمان طولاني با من بود! هركاري ميكردم ازش خلاصي نداشتم. توي وبلاگم نوشتم فكر ميكردم تمام ميشود اما نه! كافي نبود. چند ماه پيش بالاخره صحبتش شد. يك ايونت براي موضوع "بكارت" خودم پيشنهاد دادم و خودم گفتم تهيه مطلب با من! تابستان شلوغي بود و عمده كار افتاد در ١٠-١٥ روز اخير. پيدا كردن مطالب متعدد، ترجمه كردن، دنبال كردن موضوعات مرتبط و... هربار بيشتر از قبل سنگيني مسئوليت روي دوشم بود. براي هر موضوعي كه خواندم نوجواني هاي معصومانه ام ، سركوبهاي جواني ام جلوي چشمانم رژه ميرفت. امروز اين بار سنگين را زمين گذاشتم. ايونت فعال شد، مطلبي كه همان دو سه ماه پيش نوشته بودم را فرستادم. ترجمه ها آماده است! ايونت رو كه شروع كردم دستهام ميلرزيد! تنم يخ كرد و احساس كردم بيش از هرچيز به يك هواي تازه و سيگار احتياج دارم! اشك ها هم سرازير شد! 
خواندم، نوشتم و هزار بار ديگر مينويسم براي تمام دختراني كه به ناحق سهم نوجواني و جوانيشان سركوب بود! به ياد تمام آنها كه حبس شدند، فلج شدند، سوزانده شدند، سنگسار شدند، كشته شدند، نقص عضو شدند، مجنون شدند، محروم شدند، رسوا شدند، بدنام شدند بخاطر فرهنگ رسواي مردسالاريمان! 
به من نخنديد، بيكار نيستم، من فقط احساس مسئوليت ميكنم
من مسئوليت دارم، در قبال نسل آينده، براي دختران نوجوان امروزي. براي تمام عشقهاي پاك كودكي و جواني! 

۱ نظر:

  1. سلام احسانم-خیلی قشنگ بود.شاید درد خیلی هاست.درد منم بوده ایکاش واقعا بفهمیم کدوم راه درسته...

    پاسخحذف