۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

مدرسه بي ديوار، مدرسه با ديوار

يكي از تلخي هاي زندگي ميتونه اين باشه كه دقيقا دوروز پيش براي هزارمين بار تصميم داشتم درباره مدارس بي ديوار و پارك مانند اوپسالا بنويسم، مدارسي كه تو از كنارشون رد ميشي و انگار داري از وسط حياط مدرسه ميري( گاهي واقعا راه تردد از وسط حياط مدرسه است) 
همچين حال خوشي داشتم از اين مشاهدات هرروزه ٥ ساله كه گفتم نه اينبار جدي بايد بنويسم كه يادم بره تلخي اون ديوارهاي بلند دورتادور مدارسمون و براي ما دخترها كه شيشه هاي رو به خيابان رنگ هم ميشد و بي شباهت به زندان نبود. 

اما ديروز يك نژادپرست تهي مغز، به يكي از همين مدارس باز با لباس جنگ ستارگان وارد شد و با شمشيرش يك معلم و يك دانش آموز را به قتل رسوند و سه دانش آموز ديگر هم به شدت آسيب ديدند! 

بله تلخي اينه كه حالا ديدن مدارس باز بي نگهبان و كودكان خندان در حال بازي به جاي لبخند ميتونه نگراني بياره، نكنه يك ديوانه اي ديگه بياد و اين خنده ها رو به سكوت ابدي تبديل كنه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر