۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

قانونهای احمقانه ای که معترض ندارند!


گاهی کاسه صبر ادم لبریز میشه از این همه سکون و سکوت سوئدیها! مردمانی که اعتراض رو یاد نگرفتند! 
در یک ماه اخیر به اندازه تمام یکسالی که از سوئد و سوئدیها و قوانینشون دفاع کردم ، علیهشون شدم! برای اینکه یکی دو تا از این قانونهای احمقانه شون خورد بهم! مهمترینش استفاده از تخفیف دانشجویی بود! بنده از سال گذشته تا حالا از تخفیف دانشجویی بهره مند بودم و این هیچ جا به نفعم نبود جز برای خرید کارت اتوبوس ماهانه ! البته کلا این شهری که من هستم با اینکه شهر دانشجویی محسوب میشه اما تخفیفات دانشجویی زیاد نداره، و در واقع من دانشجو با بقیه در خرج و مخارج فرقی ندارم، این اتوبوس هم چهار ماه اول مثل بقیه بود بعد نمیدونم آفتاب از کدوم ور بالا اومده بود که قانونش عوض شد و 30 درصد به دانشجوها تخفیف دادن ! 
اول مارچ که رفتم کارتم رو شارژ کردم دو سه روز بعدش کارت دانشجوییم اومد (ما هر ترم باید برای گرفتن کارت دانشجویی اقدام کنیم قبلا عضو انجمن دانشجویی میشدم و ترمی 250 کرون میدادم ولی این دفعه دیدم من که فقط میخوام از تخفیف استفاده کنم بیخیال عضویت در انجمنی بشم که نودو نه درصدش فقط به درد سوئدیها میخوره و لیسانس ها! ) خلاصه کارت امد و دیدم این دفعه روی کارت هولوگرام شرکت حمل و نقل استکهلم رو نزدن! و این یعنی من اگر در اتوبوس به کنترل بلیط بخورم و کارت دانشجویی رو نشون بدم که این هولوگرام رو نداره باید 1200 کرون جریمه بدم- چیزی حدود 300 هزار تومن!-  بلافاصله به انحمن ایمیل زدم و گفتم کارت رو اشتباه دادید که جواب داد شما دانشجوی نیمه وقت حساب میشی(چون تعداد واحدهات از 22 واحد کمتره) و برای دانشجوی نیمه وقت تخفیف سفر در نظر گرفته نمیشه! 
حالا بقیه تخفیف ها حساب میشه که شامل ده درصد تخفیف روی محصولات اپل هست! مثلا تصور کنید یک مک بوک 13000 کرونی 10 درصد تخفیف میگیره، خب بازم برای یک دانشجو زیاده و به کارش نمیاد! و یاد 5 درصد تخفیف در فلان فروشگاه که سال تا سال پا توش نمیذاری! خب این ها که به کار من نمیاد رو هنوز میتونم داشته باشم اونی که به کارم میاد و لازمه نه! یعنی کارد میزدن خونم در نمیامد! تصور کنید من فقط یه درس ده واحدی دارم اما تمام هفته باید برم دانشگاه-غیر از اخر هفته- اونوقت چون 10 واحد هست دانشجو نیمه وقت حساب میشم، یعنی به این فکر نمیکنن که دانشجو هر روز داره میره سر کلاس و باید این مسیر رو بره و بیاد! یه نامه بلند بالا و با لحن تند و البته تمسخر قانونشون نوشتم و مودبانه جواب دادن: همینه که هست! 
این همینه که هست نه از سر لجبازی و یا بدجنسیه، بلکه این بیچاره ها یاد نگرفتن در برابر یه قانون احمقانه اعتراض کنن و فکر میکنن چون قانونه پس درسته و اگر غلط باشه نماینده های مجلس حتما یه کاری خواهند کرد! و تا وقتی قانونه با تمام بدیش ما باید تابعش باشیم! این رو بارها در رفتارهاشون دیدم، سر این قضیه هم با بعضی از بچه های دانشگاه صحبت کردم دیدم میگن: آره واقعا قانون احمقانه ای !
دیروز یکی از بچه ها داشت میگفت که جریمه شده برای همین کارت اتوبوس چون هنوز کارت دانشجوییش نرسیده بوده، هرچی به مامور بلیط میگه بابا من اقدام کردم این هم قبضش خوب دو هفته طول میکشه تا کارت برسه، میگه به من مربوط نیست، و جرینگ 1200 کرون جریمه مینویسه! حالا دوستم تا دو هفته فرصت داره بره و ثابت کنه دانشجو هست و نامه ببره و مراحل اداری و دادگاهی طی کنه و 1200 رو پس بگیره!  حالا فکر کنید دوست من همون موقع اس ام اس زده به شماره ای که مربوط به همین کارته و فورا کارتش به صورت اینترنتی رو موبایل با لوگو دیده شده اما مامور میگفت نه و کار خودش رو میکرد! چون قانونش میگه کارت رو ببین نمیگه کارت موقت رو ببین!  
امروز هم رفتم یه بسته ای رو پست کنم، تنها پاکتی که روی پیشخوان بود از این پاکتهای بزرگ دو لایه بود و من فکر کردم فقط همون رو دارن و باید از همون استفاده کرد، صف هم انقدر شلوغ بود که با عجله باید آدرس رو مینوشتم و پست میکردم، تا مسئولش اومد گفتم لطفا پست سفارشی! و بعد بلافاصله پرسیدم چند روز طول میکشه برسه؟ گفت 3-4 روز! بعد اضافه کرد که پست معمولی هم 3-4 روز طول میکشه اما هزینه اش کمتره، چشمام چهار تا شد و گفتم خب برای چی پس هزینه پست سفارشی بیشتره؟ وقتی از نظر زمان یکی هستن؟ گفت شما پول بشتر میدی برای گارانتی! پوز خندی زدم و گفتم یعنی کسی که پول کمتر میده ممکنه بسته اش نرسه؟! گفت نه، ولی گارانتی نداره! گفتم اکی لطفا سفارشی! و تند تند آدرس رو نوشتم! وقتی اومدم پول بدم گفت: اها یادم رفت بگم شما اضافه بر پولی که برای سفارشی میدی باید پول پاکت رو هم بدی، اما برای معمولی فقط پول پاکت و تمبر رو میدی! یهو برق سه فاز از سرم پرید و داد زدم، زمانش که یکیه و فرقی نداره اما پولش دو برابره حالا باید یه چیزی هم اضافه تر بدم؟ گفت خب میتونستی از یه پاکت دیگه استفاده کنی؟ پاکت معمولی هزینه نداره! گفتم : پاکت دیگه اینجا هست من بردارم؟ گفت میتونستی بپرسی منم گفتم تو این شلوغی که همه میخوان زودتر کارشون رو راه بندازن و من از کجا بدونم که چنین چیزهایی شامل پست سفارشیه؟من میبینم یه نوع پاکت در سایزهای مختلف گذاشتید و فکر میکنم همونه فقط. خلاصه همه اینها رو با داد میگفتم و دلم میخواست بزنمش چون واقعا پول مفت بود و اخرش با عصبانیت گفتم: واقعا مسخره است، قانونتون مسخرست. پست عادی و پست سفارشی زمانش یکیه اونوقت یه چیزی هم باید اضافه بدیم! گفت نه شما گارانتی میکنی بسته ات رو! با پست معمولی هم سر سه یا چهار روز میرسه اما ممکنه گاهی دو سه روز بیشتر بشه و انوقت هیچ تضمینی نیست، اما اینجوری تضمین هست که سه چهار روزه برسه! گفتم نخواستم همون پست معمولی بزنید و خودکارو کوبیدم رو میزشون! 
و تا خود خونه داشتم بهشون بد و بیراه میگفتم، آخه مگه میشه پست عادی و سفارشی یکی باشه از نظر زمانی؟! پس واسه چی سفارشی؟! 
تو اتوبوس هم نشستم راننده راه نمیفتاد چون منتظر بود بلیط اس ام اسی یکی از مسافرها برسه به موبایلش! نمیگه که میتونه راه بیفته بعد هر وقت اس ام اس رسید بلیط رو چک کنه، چون قانون میگه بدون بلیط کسی سوار نشه! از اون بدتر وقتیه که یه نفر کارتش کار نمیکنه یا داره بلیط رو تو خود اتوبوس میخره تمام این سوئدیها پشتش میمونن تا کارش تموم بشه در حالیکه میتونن از کنارش رد بشن و بیان تو و اتوبوس معطل سوار کردن بقیه نشه! اما عمرا این کار رو بکنن؟ قانون میگه پشت سر هم! قانون میگه اعتراض نه! قانون میگه همینه که هست! 

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

حسادت میکنم

حسادت میکنم، به زنی که آمده، اینجاست کنار ما! حرف میزنیم ، میخندیم دست به یکی میکنیم ، میرقصیم، اما تحمل ندارم وقتی نگاهش میافتد روی او، و چند ثانیه ای بی تحرک نگاهش میکند عمیق! حتما به یاد می آورد تمام روزهای کوتاهی که با هم داشته اند در گذشته، شاید به یاد می آورد تمام محبتهای بی دریغش را ، شاید... 
سعی میکنم مثل همیشه باشم، بی تفاوت، بدون حس حسادت، اما ناخوداگاه بهم میریزم وقتی سر بر میگردانم و میبینم نگاهش به سمت زن است برای ثانیه ای، دلسوزانه و دوستانه ، شاید به سختیهایی که کشیده فکر میکند، و شاید به یاد می آورد...
تب داشتم، صدایشان را می شنیدم، میدانستم دوسال منتظر بودن تا با هم صحبت کنند، بدون نگرانی و ترس، میدانستم منتظر است بشنود رنج نامه اش را ، میدانستم اما نمیخواستم تحمل کنم! به خودم نهیب میزدم، گفتگوهای این مدتم را با مستر کامپلیکیت به یاد می آوردم که هرچند کم شده، و هرچند به دور از صحبت های شخصی شده اما هرچه هست مستر کامپلیکیت است و جذابیتش و مطمئنا برای مدتی در ذهنم میشیند گفتگو و نگاهش! نهیب زدم به خودم و یاد آوردم همین دوروز پیش وقتی در آغوشش بودم مست از یک هم اغوشی دلچسب و گفتم دوستانم قصد دارند من و یکی را با هم دوست کنند!  هیچ چیز نگفت و من این حق را به خودم دادم برای ناهمزمانی ها، برای قولی که به پدرم دادم، برای تمام غیر ممکنهای راه ما! بی توجه به اینکه او هم میتواند ناراحت شود! اما هیچکدام اینها از حساسیتم کم نکرد، هر لحظه تجسم میکردم نکند دست همدیگر را بگیرند، همدیگر را ببوسند، نکند خاطرات یاد اوری کنند، نکند.....!
همین نیمساعت پیش زن برایم هدیه خرید، دوست داشتنی است اما وقتی داشت مجسمه سر داوود را نشان میداد و میگفت:" این رو خریدم با اشک و آه!" شک نکردم خاطره ای نهفته در این مجسمه است، برای اینکه تغییر چهره ام دیده نشود اتاق را ترک کردم، به خودم تهیب زدم " تو چت شده؟ نه انقدر عاشقی، نه میتوانی همراه همیشگی باشی؟ نه این زن میتواند مداوم به دیدارش بیاید" اما هیچ طوری این هراس و حس بد تمام نمی شود! چقدر زن شده ام، چقدر حق خواهی میکنم، چقدر فداکاری عشق را کنار میگذارم، جقدر میخواهم مالکیت داشته باشم، چقدر...
میدانم میخواند، شاید مثل همیشه جمله هایی را هایلایت کند، شاید لبخندی هم حتی بر لبش بنشیند برای این حس حسادت من! اما اینها نمیتواند کاری کند تا من لذت ببرم از این همراهی اجباری چهار روزه با کسی که روزی معشوق معشوقم بود!؟

۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

عید 91 و بی احساسی



سال 91 هم رسید! این دومین عیدی بود که دور از خانواده سپری میکنم. سال گذشته وقتی عید رسید تازه فهمیدم دلتنگ شدم، دلتنگ خانواده، فامیل، دوستان و "ایران". اما امسال بی تفاوت تر بودم. یعنی قبلترهاش دلتنگی کردم و کلا برام هیچ حال و هوایی نداشت، با اینکه دو هفته دیگه تعطیلات عید پاک اینجایی هاست و همه جا گلهای مخصوص بهار رو گذاشتن و همه جا تخم مرغهای رنگی میشه دید، و کلا جنب و جوش خاصی بین مردم اینجا برقراره، با اینکه هوا شدیدا بهاریه، و آفتابی شده و همه مثل ندید بدیدها ریختن تو خیابون و اصلا دل آدمها جوون شده، با اینکه حتی اینجا یه زن اروپای شرقی هست که تو مرکز شهر همیشه داره دایره زنگی میزنه و تورو یاد حاجی فیروز های تهران میندازه، اما وقتی تو خود ایران نیستی، تو اون حال و هوای خرید ماهی قرمز، سبزه سبز کردن، چیدن سفره، خرید شیرینی و آجیل با قیمت سرسام آور، در به در دنبال اسکناس تازه گشتن برای عیدی دادن ، خرید لباس نو، خونه تکونی و.... همه باعث میشه که حس و حال عید رونداشته باشی. مثلا میخواستم خونه تکونی کنم اما شرتی فرتی خونه رو تمیز کردم، دو سه هفته پیش خیلی بیشتر وقت گذاشته بودم برای جارو زدن و لته زدن اما این بار تند تند ، اتاقم کماکان بهم ریخته است، دو هفته پیش منظم کرده بودم وسایلم و اما باز بهم ریخت حال نداشتم دم عیدی تمیز ترش کنم، فقط جارو کشیدم و تمام، سال گذشته رفته بودم کلی چیز تازه خریده بودم، اما امسال نه! سفره هم نچیدم! کی حوصله داشت بره تو این اوضاع گرونی کلی کرون بده برای یه وجب سمنو و یه سبد سبزه؟ اما از همه اینها بدتر، لحظه تحویل سال خواب بودم، و این اولین سال در عمرمه که لحظه تحویل سال رو نفهمیدم!
چقدر همه چیز تغییر کرده نه؟ یه عده اسمش رو میذارن غربت زدگی، یه عده میذارن غرب زدگی! ولی من اسمش رو میذارم اتفاق طبیعی زندگی! وقتی دل کندی از یه جا دیگه دل کندی، تو الان زندگیت وابسته به سبک وسیاق دیگه ایه و نمیتونی بمونی تو فضایی که ازش بریدی! البته این میتونه برای ادمها سبکش فرق کنه، واسه من اینطوری بود، البته بماند که دلم هوای عید دیدنی ها رو کرده! دیروز با چند نفر تلفنی صحبت کردم که خیلی چسبید یکیس سعید بود و یاد اوری تمام عیدهایی که تو هوای بهاری رامسر و لب دریا و جواهر ده رو گز میکردیم!
بگذریم ، سال 91 هم رسید، چشم به هم بزنیم این سال هم تموم میشه، دقایق نود قرن14 شمسی هستیم و هنوز تو قرن یکش موندیم، تا تونستیم مدرن شدیم در ابزار اما افکارمون مال همون زمانهاست، امیدوارم به 15 که رسیدم  به حداقلهایی رسیده باشیم که صد ساله داریم براش مثلا تلاش میکنیم، البته تلاشهای بی هدف کوتاه مدت!

امیدوارم سال جدید برای همه شما سال خوبی باشه و ایران هم دوباره در جامعه جهانی قد علم کنه به دور از تهدیدها و تحریم ها!

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

چهارشنبه سوری در غربت

امروز کاری رو کردم که تو عمر دوران تحصیلم نکرده بودم یعنی رفتن پیش استادها و اینکه ازشون بخوام طوری تصحیح کنن که من نمره بگیرمناراحت میدونین چرا اینجا این کار رو کردم؟ چون مطمئن بودم من درست نوشتم اما درست ننوشتم! یعنی فهمیدم چی باید بگم و میدونم چی میخوام بگم ولی بخاطر عدم تسلط به انگلیسی نتونستم برسونم. برای همین ورقه به دست رفتم پیش دو تا استادی که از بخششون کمترین نمره رو گرفته بودم و دوساعت با زبان الکن انگلیسی باهاشون صحبت کردم تا بهشون حالی کنم اشکال از درک نیست از نوشتنه! مثلا یه خطی رو استاده هی میخوند و میگفت من نمیفهمم چی نوشتی؟ منم تو دلم میگفتم بابا اینکه واضحه(البته برای خودم واضح بود) در نتیجه مجبور شدم هی براش توضیح بدم و توضیح بدم اخرش گفت آهاااااااااان منظورت این بوده!!!
خلاصه با یه استاد هفته پیش و با استاد دیگه امروز صحبت کردم و به نظر میاد که پاس شدم حالا نتیچه نهایی فردا مشخص میشه..
یعنی روزی صد بار به اینکه فقط آیلتس اونم با حداقل نمره ملاک پذیرش بود رو فحش میدم. عزیزانی که قصد ادامه تخصیل در خارج از کشور دارید گور بابای آیلتس لطفا زبان انگلیسی رو مثل فارسی صحبت کنید تا مثل خر تو گل نمونید.

از اون بالاتر عزیزانی که قصد سفر و اقامت در اسکاندیناوری رو دارید درسته که انگلیسی بلد باشید کارتون راه میفته اما اگر دنبال کار یا موفقیت هستید یادتون باشه رمز موفقیت در بلد بودن زبان اصلی این کشورها اون هم بلبل وار است.

و اما برگردیم به اجرای دیشب. امروز هر جا رفتم و پیش هر کس رفتم از برنامه دیشب تعریف کردن. خودم هم که فیلمش رو دیدم خیلی راضی بودم. همه بچه ها خیلی زحمت کشیده بودن ولی واقعا پوست من یکی کنده شد، از رزرو کردن جا، هماهنگ کردن بچه ها، هر دفعه به دوش کشیدن لپ تاپ و اسپیکر و بردن سر جلسه تمرین، سعی در کم کردن حرکتهای رقصم برای هماهنگ شدن بچه ها و آسونتر بودن حرکات برای بقیه، پیدا کردن آهنگ که مورد توافق همه گروه قرار بگیره، طراحی حرکت ها بر اساس نظراتی که در کل بچه ها داده بودن و ....... اما خشحالم، تمام این سختیها به نتیجه اش می ارزید. ما چها ر تا رقص داشتیم به چهار تم و ریتم متفاوت، که توی هیچ کدوم این رقصها حرکت مشابه با رقص قبلی نداشتیم. یعنی این یکی از اصول رقص خودمه که تا جایی که میشه نباید حرکت های خاص یکسان داشت . تو رقص تکی خودم هم همیشه همینطوره به ندرت من با یک اهنگ دو بار یه شکل برقصم حتما هر دفعه یه جرکات دیگه ای دارم! خلاصه این مسئله رو در رقص گروهی هم انجام دادیم .اما از ابداعات دیگه ما در رقص گروهی که البته از ذیق وقت ناچار به انجامش شدیم ولی در اخرش خودمون راضی بودیم هرچند بعضی بیننده هامون به همون حالت سنتی همیشگی رقص گروهی بیشتر راضی بودن، این بود که ما تعداد رقصهای هماهنگمون کم بود و بیشتر دو به دو میرقصیدیم و متفاوت اما به طوری این رو انجام دادیم وسعی کردیم اینطور باشه که زننده نباشه و مثلا اگر یک گروه حرکات بیشتری داره گروه بعدی که در سمت دیگه میرقصه حرکات ساده ای داشته باشه. یا اگر دو نفر رو به جمع بودن دو نفر دیگه رو به هم میرقصیدن.. خلاصه من خودم از این ابتکار اجباری راضی بودم. لباسهامون چهار رنگ بود، طلایی، آبی، زرشکی و سبز و پارچه مخمل، یه حریر هم به صورت تور پشتمون دوخته بودن شبیه فرشته ها شده بودیم؟ کارایی این حریر چی بود؟ موقع اجرای مراسم قاشق زنی رو سرمون باید مینداختیم. بله ما وسط رقصمون دو مراسم معروف چهارشنبه سوری، قاشق زنی و فالگوش رو هم انجام دادیم!
جالبترین نکته برای من این بود که با اینکه خب ما بسیاری از اقایون رو داریم که در مهمانیها و مراسم ها پا به پای خانمها میرقصند اما انگار هنوز در ذهن مردم ما رقص زن عادی و مرد غیر عادیه برای همین تا وقتی ما چهار تا دختر میرقصیدیم تشویقها عادی بود اما وقتی وسط سومین رقص یهو همایون وارد صحنه شد سالن از تشویق و سوت و ... منفجر شد. یعنی کاملا جنبه سورپرایزی بود برای مدعوین. بعد از احرای ما هم که دیگه برنامه رقص بود پسرها که اکثرا دوستان دانشجو بودن با اینکه دوست داشتن بیشتر در وسط مجلس برقصند اما ناچار کنار میکشیدن چون به قول دو سه تا از دوستان فقط دخترها و زنها وسط میرقصیدند. اما باز به ما دانشجوها که دختر و پسر شروع کردیم با هم رقصیدن و کلا فکر کنم رنگ و بوی دیگه ای به جشن انجمن دادیم که معمولا خیلی سنگین رنگین هستند و بیشتر خانوادگی و بزرگسال.

همین امروز برای دو تا برنامه نوروز دعوت شدیم یکی از طرف یکی از اعصای انجمن برای محل کارشون، و یکی از طرف انجمنی که اولین برنامه ما رو حمایت کرده بود. از الان هم برای دو ماه دیگه برای یک جشن دیگه انجمن یاری دعوت شدیم البته من شرط گذاشتم که باید برای یک رقص تنها برنامه داشته باشم که قبول کردند!
خب اگر فکر میکنید این وسط برای این همه هنرنمایی در مدی هم کسب میکنیم سخت در اشتباهید ما این کار رو فقط برای دل خودمون و از روی عشق انجام میدیم.

مخصوصا من که حاضرم تمام وقتم و بذارم برای رقص !