۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

همیشه قرمزته

 همیشه از اینکه سال جدید و جشن و سرور فارسی زبانها با بهار همراه بود احساس خوبی داشتم. سالهای اول وقتی دوران آمادگی برای کریسمس و سال نو می شد تو دلم میگفتم: آخه وسط زمستون سال نو چه معنا داره؟ همه جا تاریک و سرد و خیلی جاها هم برفیه! اما حالا در آستانه تجربه پنجمین کریسمس، به ایده جشن در اوج تاریکی آفرین می گم. من اگه الان یک مهاجر بی خانواده نبودم مث خیلی ها هر روز داشتم بعد از کار فروشگاه ها رو گز میکردم که هدیه کریسمس برای نزدیکان بگیرم، بعد، یه درخت بزرگ میخریدم و هی میرفتم وسیله تزیینی براش میخریدم! در حال تدارک شیرینی جات مخصوص کریسمس بودم و دنبال دستور غذا واسه ناهار کریسمس! خب همه اینها وقت رو پر میکرد و مانع از این میشد که تاریکی و هوایِ بدِ ابری، باعث بی حالی و افسردگی های ساده بشه! بهار که نیازی به این چیزها نداره، همون شکوفه زدن درختا، روزهایی که میرن طولانی بشن و آفتاب، خودش آدم رو شاد میکنه نیازی به جشن نیست! به هرحال در اوج حال خرابی هایم تنها راه آماده شدن برای کریسمس بود. پس دکور پاییزی خونه رو عوض کردم و همه چی حالا قرمزه! به زودی عکس میذارم!

نکته انحرافی: فردا هم ابری باشه، این نوامبر تاریکترین نوامبر صد سال اخیره! کلا در این ماه سه ساعت آفتاب در اومده! سه ساعت ناقابل در کل ماه! درک کنید که غر غرو تر شدم!