۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

ما همه با هم هستیم

دو روز نخوابیدم و تمام ذهنم در فضای سیاست ایران بود. درست مثل تمامی کسانی که مشارکت داشتند در تب و تاب بودم، با اینکه رای نداده بودم اما دلم میخواست امید مردم نا امید نشود، خیلی بود که در اوج سیاهی آدم بتواند این همه امید داشته باشد و من این را در مردم دیده بودم و به اشتباه "توهم" میخواندمش. پس من از همه هم میهنانم عذر خواهی میکنم. از اینکه در بسیاری مطالبم "شعور" شان را نادیده گرفتم عذر خواهی میکنم و از اینکه از خشم زورم به کسی جز مردم نمیرسید هم عذر خواهی میکنم. این عذرخواهی دلیلش این نیست که من فرهنگ نادرستمان را دیگرنقد نکنم و یا فکر کنم هیچ ایرادی نداریم ، اما این درس بزرگی برای من و امثال من بود که گاهی نیمه پر لیوان را هم نگاه کنیم. این نتیجه دلیلش این نبود که تحلیلها اشتباه است یا تحلیلگران بلد نبودند و شناخت نداشتند و از این چیزها که بعضی این روزها میگویند ، بلکه بر اساس داده های موجود است و قطعا در نظام های استبدادی بسیاری داده ها هم مخفی است. من هم مثل بسیاری تحلیلگران و فعالین سیاسی معتقدم در کنار عامل اصلی نتیجه دیروز که "جضور مردم" و "مقاومت" شان بود، عامل تحریمهای اقتصادی به شکاف بین مسئولین و ضعیف کردن قدرت تاثیر به سزایی داشت که امیدوارم با این رای مردم هم خواسته های وطنی تا درصد قابل قبولی تامین شود و هم روابط بین الملل بهبود یابد تا مسئله تحریم به خودی خود از میان برود. 


از دیروز که دارم در فیس بوک مطالب را میخوانم یک نکته خیلی چشمگیر بود، اکثریت فعالین سیاسی و آدمهای عادی مثل من که یا تحریم کرده بودند یا رای نمیدادند از مردم عذرخواهی کردند. عذر خواهی و پذیرش اشتباه کار بزرگ و قابل تحسینی است . هیچ فعال سیاسی خائن و بدخواه کشور نیست همانطور که هیچ رای دهنده ای صد در صد مدافع نظام اسلامی نیست. این چیزیست که همه ما چه انها که رای دادند چه آنها که رای ندادند باید بهش ایمان داشته باشیم. نکته چشمگیر دیگر این بود که به جز تعداد معدودی کمتر کسی از رای دهنده ها به رای ندهنده ها حمله کرد و پذیرفت " رای دادن یا ندادن" مسئله ای شخصی است. اما بودند عده ای که انتظار داشتند حالا که کسی رای نداده نباید حرفی بزند، یا شادی بکند، یا نظری بدهد! این البته رفتار غلط و خطرناکی است اما چون تعدادش کم بود امیدوارم دیده نشود یا خودشان پی به اشتباهشان ببرند و مثل ما که جرات عذر خواهی داشتیم جرات عذر خواهی داشته باشند. از آن سو معدودی هم سعی در بی اهمیت نشان دادن نتیجه دیروز بودند و مثل همیشه "سگ زرد برادر شغاله" راه انداختند و یا این را نقشه از پیش تعیین شده نظام دانستند. من در باره مورد سوم نمیتوانم نظر قطعی بدم چون بسیاری اطلاعات را هیچ کس ندارد و نمیشود گفت چه عاملهای دیگری علاوه بر حضور مردم حاکمیت را وادار به تمکین کرد ولی این که از شادی مردم شاد نباشیم و یا کماکان دنبال توطئه پشت پرده باشیم هم رفتار غلط و خطرناکی است و امیدوارم این دسته از افراد که البته آنها هم در واقع بدخواه ملت نیستند هم بلاخره یاد بگیرند هم از مردم عذرخواهی کنند هم به رای مردم احترام بگذارند. 

فکر میکنم دلیل این رفتارها همان نقدهاییست که دائم ردو بدل شده، گاه کاملا مدنی گاه تا حد بدو بیراه و تهمت زدن. اما مهم این بود که حرف زده میشد، هم دامنه تحملها بالا میرفت ( در بعضی مواقع البته پایین میامد) هم نقد ها بلاخره تاثیر دارند. مطمئنم خیلی از کسانی که رای دادند فقط برای اینکه به خیلی از منتقدینشون بگن " نه ما کم شعور نیستیم" رفتند رای دادند، پس میبینیم نقد بد نیست! حتی اگر روز گذشته محمدرضا خاتمی میاید و میگوید "حالا باید درخواستهایمان را به کاخ ریاست جمهوری سرازیر کنیم" ، به نظر من نتیجه همان نقدهایی است که مخالفین اصلاح طلبان بارها انجام دادند و  اصلاح طلبان را متهم به سازشهای بیش از حد و سکوت کرده اند. 
از امروز رییس جمهور ایران "حسن روحانی" است . منتخب کمی بیش از نیمی از جمعیت بالغ مردم ایران،  اما این جمعیت نمیتواند آن چهل و چند درصد باقیمانده را دعوت به سکوت کند. این حق آنهاست که به نقد کردنشان ادامه بدهند. حتی به نظر من بیشتر!

نکته جالب دیگر هم شعارهای دیشب مردم بود، داشتن عکس موسوی و پارچه های سبز که به همه نشان داد "جنبش سبز نمرده" . و به من هم نشان داد که اشتباه میکردم فکر میکردم مردم فراموش کرده اند و ساکتند داستان همان داستان آتش زیر خاکستر بود. از استاتوسها و متنهای رای دهنده هایی که در صفحه ام دارم هم مشخص است که همگی عزم جزم کرده اند اشتباهات دوران اصلاحات را نکنند، پرسش گر باشند و مطالبه گر، همه میخواهند حداقلهای مطالباتشان را به دست بیارند.این هم بسیار نیکو است و امیدوار کننده.

از هفته پیش هم چند چیز از سمت اطلاح طلبان و خاتمی دیدم که برایم قابل تامل بود، البته بیشتر از چند هفته، اولا من بسیار خوشحال شده بودم که آقای خاتمی به درخواست فداییانش عمل نکرد و وارد بازی نشد و این یکی از بهترین کارهای ایشون بود که تحسینش کردم. اتفاق بعدی سخنرانی قبل از ائتلاف بود که آقای خاتمی دو سه جمله کلیدی گفتند و بعد ائتلاف که درست ترین کاری بود که اصلاح طلبها میتوانستند انجام بدهند و گزینه اصلاح طلب را با یک میانه روی مقتدر تر عوض کنند و از این بابت هم از درایتی که به خرج دادند و از اشتباه 84 درس گرفتند ممنونم هم از آقای عارف که پذیرفت که کنار برود. ایشان کار بزرگی کردند.
این یعنی میشود دوباره به اصلاح طلبان فرصت داد پس من هم سعی میکنم به عنوان یک طرفدار اصلاحات قدیمی که دو سال اخیر بیشترین نقد را به اصلاح طلبان داشتم و در بسیاری جاها مصلحت طلب و منفعت طلب خواندمشان ، نقدهایم را منصفانه تر کنم و امیدوار باشم که نمیخواهند گذشته های پر اشتباه را تکرار کنند. 

حالا مثل همه شماها که امید هایتان جواب داده و حالا باید امیدوارتر باشید من هم امیدواری های بیشتری دارم، حتی برای خودم یک وظیفه تعیین کردم، وظیفه ای که از اولی که از ایران خارج شدم برای خودم تعریف کرده بودم ولی شاید راه  و روشش را نمیدانستم. حالا که همه ایرانی ها باید دوباره کنار هم بایستند، به نظرم  کسانی که خارج از کشوریم وقطعا از فضای جامعه دورتر و خیلی چیزها را لمس نمیکنیم میتوانیم به صورت دیگری نقش بسیار مهمی در پیشبرد کشور داشته باشیم و آن هم این است که وظیفه مان این باشد که از این فضاهای دموکراتیکی که زندگی میکنیم آموزش ببینیم و به هر نخوی که ممکن است به ایران انتقال بدهیم. این میتواند از طریق نقد ضعف ها و ریشه های فرهنگ و روش ایرانی باشد یا از طریق توصیف شرایط اینجا. قطعا تجربه زیست در کشور دموکراتیک تحربه گرانبهایی است که با صد ها کتاب در این زمینه هم نمیشود به آن رسیدپس باید ما از آن استفاده بهینه ببریم و سهم خودمان از ایرانی بودن را اینطور بپردازیم.

در اولین قدم در این انتقال تجربه این است که آزادی بیان یعنی آزادی بیان ، یعنی هرچه " میخواهی" بگو. پس لطفا با ملا نقطه بودن و چپ راست گفتن اینکه "توهین شده "آزادی بیان را از کسی نگیرید. 

و در نهایت، حالا که شعارهای جنبش سبز دوباره بر زبانها افتادند و به شکلی دیگر ، من هم این متن را با این شعار تمام
 "میکنم: " ما "همه" با هم هستیم 



۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

سر اومد زمستون

راستش باید اعتراف کرد ، اعتراف کرد که استدلالات درست بود و بر اساس واقعیت اما نتیجه انطور نبود که از آن استدلالات در میامد، یعنی تا این لحظه که مینویسم نتیجه همان حداقل احتمالی است که میبینیم به وقوع پیوست. پس همانطور که بارها گفتم بسیار از خوشحالی مردم ایران خوشحالم.
نمیدونم چرا ولی تمام امروز یاد دو خرداد 76 بودم، داستان تکرار تاریخ در ایران هم داستان جالبیست. حالا یک نقطه عطف دیگر که باید باور کنیم باز سر منشاش خاتمی بود، خاتمی حمایت کرد، و حمایتش میلیونها رای ریخت به نام روحانی.
گفتنی ها رو همه دارند میگن و مینویسند، بعد از مدتها دوباره شورو هیجانی در مردم به وجود آمده، امیدوارم ماندگار باشد، امیدوارم مطالباتمان فراموش نشود، امیدوارم دو فردای دیگر وقتی در جایی میگویند رییس جمهورتون روحانیه سرمون رو بالا بگیریم بگیم بله!
نمیدونم روحانی چقدر تغییر کرده اما امیدوارم الگویش موسوی باشد.
از رای نداده ام پشیمان نیستم و دهها بار دیگر بشود جمعه 24 خرداد 92 ، من رای نخواهم داد. دلایلش هم بارها نوشتم!
شاد باشید و به امید روزهای بهتر و آباد تر و آزادتر
پی نوشت: من برگشتم به وبلاگ فارسی هربار فیلتر یا مسدود شد به اینجا سر بزنید ادرس جدید بگیرید:)

به منتخب مردم

سلامی دوباره به ایران و به مردم ایران که ما را شرمنده کردند!

سلام به شما خواننده های عزیزم که تنها و تنها بخاطر شما آمدم در فضای فارسی ، و هر بار دیگر هم که بسته شود فقط یک عدد به عدد قبلی اضافه کنید. همیشه در فارسی خواهم ماند( البته آن وبلاگ هم موازاتش میماند برای حفظ امنیت)

تبریک صمیمانه برای این پیروزی بزرگ.

این هم نامه من به آقای روحانی:

رییس جمهور منتخب هم میهنانم
جناب آقای روحانی ، سلام.

من یک زن جوان ایرانی هستم، به شما رای ندادم، بعد از وقایع هشتاد و هشت و حصر رییس جمهور منتخبم به دلایلی که برای خودم مستدل و موجه است دیگر نخواستم رای بدهم، حقیقت را بگویم علیه شما فعالیتی نکردم ولی روی خوش هم نشان ندادم، شما از مجمع روحانیت مبارز بودید که کاندیدای مورد نظر مجمع روحانیون مبارز می شدید، شما هرگز اصلاح طلب نبودید اما بخاطر حمایت اصلاح طلبها کاندیدای آنها شدید. راستش خوشتان بیاید یا نه، مردم بیشتر به جنبش سبزی رای دادند که شما حمایتی نکرده بودید، و به خاطره خوش دوران اصلاحات  و خاتمی. اما امروز شما، منتخب مردم هستید. مردمی که با تمام تحقیرهای این سالها باز رای دادند و این بار نام شما را با افتخار نوشتنند و ثبت کردند با حداقل ترین مطالبات ، با کمترین انتظارها و خواسته ها و با بیشترین مماشات و اغماض گری ها. 24 خرداد مردم 2 خرداد و 22 خرداد را این بار با نام شما تکرار کردند تا بگویند هنوز امیدوارند به اصلاح، به اندکی تغییر و به کمی حق آزاد زیستن.
آقای روحانی، از امروز، 25 خرداد، روزی که در تاریخ ایران نه فقط به نام شما که به نام مردم ایران و راهپیمایی سه میلیونی سکوت ، ثبت شده شما وظیفه سنگینی دارید. وظیفه شما این است که مردم را دلسرد نکنید و از امروز تا چهار سال به تنها کسانی که باید اعتماد کنید مردمانی هستند که به شما رای دادند. یادتان باشد شما میلیونها رای مردم را دارید، مردم از شما یک تدارکاتچی نمیخواهند یک " رییس جمهور مقتدر " میخواهند. مردم از شما میخواهند که در عین اعتدال گرایی و تدبیر، گامهایتان به سوی مردم باشد.  یادتان باشد که در هر لحظه ای که به بحران یا مشکل برخوردید تنها راه نجات شما، اعتبار شما، و محبوبیت شما در میان گذاشتن با مردم و کمک گرفتن از آنهاست و شک نکنید اگر به آنها رو بیندازید تنها کسانی هستند که با دل و جان حمایت میکنند.
 به خوبی میدانم شما آواره ای را در دست خواهید گرفت که آباد کردن دوباره اش نه چهار سال که شاید چهل سال طول بکشد. به خوبی میدانم شرایط شما دشوارتر از هر رییس جمهور دیگری است،برای همین جسارت و شجاعت شما برای پذیرفتن این پست را ارج مینهم. اما به عنوان یک شهروند ایرانی ، برای اینکه بتوانم در اینده مملکت سهم بیشتری داشته باشم و مشارکت کنم از شما خواسته هایی دارم که باور کنید بزرگ و غیر قابل دستیابی نیست.

1- آقای روحانی یادتان باشد در پایتخت ایران، تهران، در کنج کوچه اختر و جایی دیگر که نامعلوم است، سه بزرگوار، سه همراه مردم، سه انسان شریف برای حق مردمی که به شما رای دادند در حصر هستند ، من به عنوان یک ایرانی، برای اینکه ایمان دارم نیمی از آرا شما در صفحه به نام شما و در دل به نام میر حسین موسوی بود از شما انتظار دارم با همان تدبیرتان رهاییشان را هر چه زودتر فراهم کنید و اولین هدیه شیرین ریاست جمهوری را به مردم بدهید.
2- بسیاری از مردمی که دو دل به رای دادن بودند به واسطه قهرمانان دربندشان، و حمایت انها از شخص شما حتی از پشت میله های زندان نام شما را بر برگه های رای نوشتند، پس من، از شما انتظار دارم که تدابیری بیندیشید تا هم این عزیزان از پشت میله های زندان در بیایند هم دیگر شاهد دیدن کسی پشت آن میله ها برای ابراز عقیده اش نباشیم.
3-  امیدوارم در طی چهار سال اتی ، تلاش های مثبتی از شما  و دولتتان برای برپایی انتخابات هایی ازاد و سالم ببینم که با اطمینان بتوانم چهار سال آینده در انتخاباتی با معیارهای جهانی رایم را به نام کاندیدای اصلح بنویسم و مشارکت فعال داشته باشم به جای ضد مشارکت فعال.
4- به عنوان یک زن ایرانی از شما انتظار دارم که عزت و اعتبار زنان و مشارکت آنها در اجتماع را به آنها باز گردانید.
5- به عنوان یک جوان ایرانی انتظار دارم همچون آقای خاتمی" به شعر و شعور جوانان" احترام بگذارید و آنها را در اولویت قرار بدهید که بزرگترین سرمایه های دولت شما این جوانان هستند ، که میدانم شبهای انتخابات تا صبح برای راضی کردن مردم دو دل چه زحمتها کشیدند و خون دلها خوردند و حالا با اندکی امید چشم به آینده ای که با شما قرار است بسازند دوخته اند.
6-  به عنوان یک شهروند ایرانی، از شما انتظار دارم هرگز به مردم پشت نکنید، قدرت شما " مردم" هستند، با آنها سخن بگویید.

در نهایت از اینکه از این به بعد میتوانم دوباره سرم را در کشوری غریب بالا بگیرم شما را نشان بدهم و بگویم " رییس جمهورمان " خوشحالم و امیدوارم در راه سختی که قدم برداشتید، با حمایت و صبوری مردم گامهای مهمی بردارید و کشور را به عزت گذشته بازگردانید.

با احترام
م.م

۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

آرزو بر ایرانیان عیب نیست


برای مشارکت سیاسی باید اصول و خط قرمزی داشت، این اصول و خط قرمز پرنسیب افراد را مشخص می کند، متاسفانه از ابتدای انقلاب این اصول و خطوط قرمز و در نهایت پرنسیب انچنان در هم شکسته شده که تقریبا کمتر افرادی هستند که هنوز آن را حفظ کرده باشند. به بهانه اصلاحات و هزینه ندادن های گزاف تن به هر خفتی دادند در هیچ جای دنیا و تاریخ سیاسی کشوری افتخار نیست اما تقریبا در ایران تبدیل به افتخار شده و البته رهروان این مکتب "خواری مدرن" هرگونه نقد روششان را "توهین" تلقی میکنند و البته خود را حق مطلق زیرا فکر میکنند دارند با مشارکت سیاسی به هر قیمتی درایت و شعورشان را از مفهوم "اصلاحات" نشان میدهند. شاید هم درست میگویند ، در هر حال نظرشان قابل احترام است اما من مخالف آن هستم.
فعال سیاسی و تحلیل گر مسائل سیاسی نبودم و نیستم، اما پیگیرش بودم و در حد یک فرد و شهروند ایرانی حق ابرازش را دارم، اما من قرار نیست خط و ربط و راه حل بدهم، کما اینکه بسیاری از این تازه تحلیل گرها که به واسطه انتخبات هشتاد و هشت راهی دیار غربت شدند هم از نظر من صلاحیت ندارند، تحلیل گر باید تحصیلات آکادمیک در زمینه مربوطه را داشته باشد یا تجربه کاری  و تحقیقی فراوان که بعید میدانم نیمی ازتحلیل گرهای امروزی واحد این شرایط باشند. پس لطفا خوانندگان این سطور توقع راه حل از یک فرد عادی نداشته باشند.
هرچند پیش از شروع ثبت نام کاندیداها نظرم را که چرا رای نمیدهم در دو پست نوشته بودم و هیچ تغییری نکرد، اما برای بحث های متعددی که این روزها انجام دادم خواستم این را به عنوان آخرین نظر شخصیم بنویسم، من رای نمیدهم، زیرا برای خودم اصول و خطوط قرمزی داشتم که همه انها مابین 30 خرداد 88 و 25 بهمن 89 شکسته شد. اصول من به من اجازه نمیدهد بیش از این تن به سازش بی فرجام بدهم پس رای نمیدهم. اصول من چیزهای بزرگی نبودند حداقل های هر انسانی برای مشارکت سیاسی بودند که حالا دیگر وجود ندارند. اما این روزها میبینم که بسیاری تلاش دارند که مردم را به پای صندوق رای بکشند و از سوی دیگر عده ای هم تلاش بر دور کردن مردم از صندوق رای دارند. تحلیلهای هر کدام هم احساسی است هم منطقی. برخلاف تصور بسیاری من موافق تحریم انتخابات نیستم، من میتوانم رای ندهم و البته میتوانم دلایلم را بیارم و بگذارم به بر کسی که میخواند که با من همراه می شود یا خیر، ولی اصرار نمیکنم رای نباید داد! با طرح مسئله مشروعیت نظام کلا میانه ای ندارم، نظام جمهوری اسلامی در عمر سی و چند ساله اش شاید تنها سال اول انقلاب و کوتاه زمانی در دوران اصلاحات مشروعیت داخلی و جهانی داشت و در بیشتر سالهای عمرش فاقد مشروعیت بود و تقریبا برای سران ان هم اهمیتی نداشت، مانند بسیاری از چیزهای دیگر به دروغهایشان ادامه میدادند و کک کسی هم نمیگزید. اگر کسی بخواهد با استناد به رای مردم مشروعیت را بسنجد با این حساب باید بگوییم پس اعترافات تلویزیونی هم میتواند در ذهن جهانیان و بسیاری مردم ایران واقعی تلقی شوند در حالیکه به خوبی میدانیم چنین چیزی نیست. در واقع مردم رای بدهند یا ندهند مشروعیت نظام زیر سوال است و مردم رای بدهند یا ندهند نظام میگوید من مشروعم!  برای همین تحریم به این عنوان که مشروعیت نظام را نفی کنیم چیز بیهوده ای میدانم. اما رای ندادن میتواند دلایل منطقی داشته باشد و رای دادن هم! این روزها بحث های بسیاری خواندم و شرکت کردم، از ایران هم بلاخره با کسانی که صحبت میکنم گزارش هایی از وضعیت شهر میدهند، مردم عادی انقدر که افراد به اصطلاح روشنفکرمان دارند گلو پاره میکنند برای رای دادن خوش بین نیستند و تمایلی به رای دادن ندارند انگار، ولی مسئله رای دادن در میان بسیاری افراد چه خارج از کشور و چه داخل مطرح شده و البته بیشتر هم از میان اصلاح طلبان چه در راس کار چه در گوشه کنار! از بین تمام استدلالها برای من تنها یک استدلال منطقی بود" امید داشتن برای وقوع احتمال زیر یک درصد خوانش آرا" از نظر من این تنها استدلال منطقی بود چون حتی علم آمار و احتمال هم این را ثابت میکند که میشود چیزی که انتظار وقوعش خیلی پایین هست هم اتفاق بیفتد. اما استدلالاتی چون ، سال 84 رای ندادیم احمدی نژاد آمد پس سال 92 رای بدیم که تکرار نشه ( نادیده گرفتن عمدی وقایع 88) ، اگر همه مردم شرکت کنند و به یکی از کاندیدهای کمی رو به اصلاح طلبان رای بدهند آن فرد حتما رییس جمهور می شود( نادیده گرفتن عمدی تخلفات در انتخابات قبلی و دست داشتن سپاه و رهبری در نتیجه انتخابات) ، اگر آقای ایکس بیاید فردا روابط ایران با دنیا خوب می شود، تحریمها برداشته می شود، اقتصاد شکوفا می شود و ... ( نادیده گرفتن نقش مستقیم رهبری  و سپاه در مناسبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشور که حتی شخص محمد خاتمی به عنوان یک اصلاح طلب از رییس جمهور به عنوان یک تدارکاتچی نام برده بود) و بسیاری دیگر از این دست استدلالات چیزی جز توهم نیست. قطعا بین امید و توهم فاصله بسیار است. آدم امیدوار انتظارات مافوق الطبیعه ندارد برای همین اگر هم احتمالی که در نظر گرفته بود به وقوع نپیوندد ناراحت می شود ولی نا امید نمی شود، ادم متوهم انتظاراتش ورای واقعیت است و در تخیلات سیر میکند، برای همین وقتی به وقوع نپیوندد به سرعت مایوس می شود و از آن ور بام میفتد. و البته همه اینها هم هیجانات لحظه ایست و میرود تا انتخابات بعدی! البته این طرفداران رای دادن در انتخابات از کل انتخابات و اهمیت داستان فقط انتخابات ریاست جمهوری را مهم میدانند( در حالیکه انتخابات مجلس به گمان من خیلی مهمتر از انتخابات ریاست جمهوری است) و تمام این افرادی که امروز فریاد رای دادن سر میدهند انتخابات مجلس را تحریم کرده بودند! والبته این یک بام و دو هوا بودن هم جزو همان " اصول نداشتن" هست.
خوشبختانه بسیاری از دوستان من جزو دسته های " امیدوار" ها هستند ولی قطعا عده ای هم هستند که تحت تاثیر استدلالات احساسی میخواهند رای بدهند و فکر میکنند با رایشان رییس جمهور انتخاب می شود و البته عده ای هم که به عادت همیشه قصد در فدیس سازی و بزرگ نمایی دارند بیشتر به این توهمات دامن میزنند. این دسته از دوستان را مراجعه میدهم به دیدن چندین باره مستند بیست و چندم خرداد و مستند/ انیمیشن موج سبز( دومی خیلی مهم تر است)،  نه به این دلیل که منصرف شوند از رای دادن، اتفاقا به نظرم خوب است رای بدهند ولی قصدم اسن است که از توهم در بیایند. چرا که بعد از این انتخابات اگر نام کسی دیگر در آمد یک درصد هم فکر رفتن به خیابان و اعتراض را نکنند چون نه اعتراضشان عظمت اعتراض 25 خرداد 88 را خواهد داشت نه دیگر فریادشان به گوش کسی خواهد رسید. من به شخصه با خودم عهد بستم اگر بعد از انتخابات اعتراضاتی رخ داد و کسی بازداشت یا کشته شد، من این ور یک شراب باز کنم و به خوشحالی بپردازم. و هرگز و هرگز نه برای زندانی امضا کنم، نه سعی کنم وقتی از من میپرسند ایران چه خبر است بگویم" ایران یک دیکاتوری دارد که نمیگذاره مردم نفس بکشند، بیچاره حوانها و روزنامه نگارها و فعالین سیاسی- اگر فعالی باقی مانده باشد- را بی گناه میگیرند و شکنجه میکنند و ...." . راستش در همین سه سال انقدر با پوزخند غربی ها روبرو شده ام که دیگر ترجیح میدم توضیحی از وضعیت اسفناک ایران ندهم. چرا که برای آنها این ناله ها دو زار ارزش ندارد. در باور غربی ها که "دموکراسی"،" انتخابات"، " آزادی بیان"، "اصلاحات" و ... همه و همه ساخته ذهن های خودشان است و سالیان سال است که دارند تجربه اش میکنند و البته به آسانی به دستش نیاوردند، کافیست مردم " بخواهند" دیگر هیچ دیکتاتوری باقی نمیماند. این خواستن به معنای ریختن در خیابان و انقلاب کردن نیست، خواستن یعنی عدم تن دادن به تمام بازی های یک نظام دیکتاتوری، یعنی اصول و خط قرمزی در مشارکت سیاسی داشتند. یعنی اتحاد، یعنی دادن هزینه هایی برای رسیدن به آزادی و ...
تجربه شخصیم در یک کارگاه حقوق بشر با موضوع مبارزه با دیکتاتوری، این بود که تنها من ایرانی بودم که تا منتهی الیه سازش و خفت و خواری را میرفتم در برابر یک دیکتاتور، باقی بیش از یک حد ادامه نمیدادند و بعد گرداننده کارگاه که تحصیلات علوم سیاسی  از انگلستان داشت و کتاب هم نوشته بود به من سازش کار امتیاز مثبتی نداد بلکه به کسانی که در نهایت به تحریم اقتصادی میرسیدند رای مثبت میداد و میگفت از یک حدی باید در برابر دیکتاتور ایستاد و تن به خواسته هایش نداد، نه گفتن به دیکتاتور از طریق مشارکت منفی اگر در چندین مرحله اول پاسخ نداد دیگر پاسخ نمیدهد.
یکی از دوستان هم استاتوسی امروز گذاشته بود که برای من بارها و بارها اتفاق افتاده:
"اینجا با گردنی فراخ و توپی پر به سوئدیه گفتم که عده زیادی از مردم ما با جمهوری اسلامی مخالف هستن. اونم نه گذاشت و نه برداشت فوری جواب داد: "اگه اینطوریه پس چرا در انتخاباتش شرکت می کنین؟ آدم با چیزی که مخالفه سازش نمی کنه، بهش اعتراض می کنه. من فکر می کنم مردم شما این حکومت اسلامی رو می خواد وگرنه تا حالا عوضش کرده بود یا دست کم تو برنامه هاش حضور پیدا نمی کرد."
 
البته دلیل شرکت بسیاری از مردم در انتخابات قطعا به این دلیل نیست که حکومت را میخواهند اما در نهایت فقط به ماندگاری شرایط و حکومت کمک میکنند و این چیزی است که جامعه بین المللی از دور میبیند و برای همین است که مثلا کاخ سفید اعلام میکند برای انها فرقی نمیکند چه کسی رییس جمهور ایران بشود( در حالیکه برای هر کشوری بخاطر روابط و شرایط بعدش مهم است که چه کسی رییس جمهور آن کشور دیگر میشود و چه سیاست خارجی خواهد داشت). اگر هم عده ای میگویند از غربی ها کمکی نمیخواهند پس جز استدلالاتشان " بهبود روابط بین المللی" را به زبان نیاورند، به این دلیل که این دو بهم ربط دارند.

در هر صورت امیدوارم هر کسی که میخواهد رای بدهد برود و با امید رای بدهد- نه با توهم- و البته واقعا امیدوارم که این بار آقا خواب نما شده و بگذارد رییس جمهور با رای مردم انتخاب شود نه نظر ایشان! و شرایط مملکت بهتر از چیزی که هست بشود. و فکر میکنم ضرب المثل شیرین "آرزو بر جوانان عیب نیست" را باید به "آرزو بر ایرانیان عیب نیست تغییر دهیم. "







پی نوشت: تصویر برگرفته از صفحه فیس بوک مانا نیستانی است.

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

دل به رودخونه زدن

زندگی تو شهر کوچیک اون هم در دهه های 60 و 70 یک مشکلاتی رو در آینده آدم درست میکنه، یکی از اونها نداشتن تجربه های کافی مخصوصا در امور تفریحی است.
از روزی که آمدم اینجا در کنار هزار دلیل بزرگی که همراه خارجی ها نمیتونستم بشم، دلیل کوچکتری هم بود ،من هیچ کدام کارهایی که اونها میخواستند انجام بدن رو بلد نبودم و در نتیجه همراهی معنا نداشت ! به طور مثال؛ من نه کوهنوردی بلد بودم، نه اسکی، نه هاکی، نه پاتیناز، نه شنا ، نه ماهیگیری، نه دو چرخه سواری و ...! من جرات و جسارت کارهایی مثل رفتن به جنگل و شب چادر زدن رو نداشته و ندارم، از بس تیتیش مامانی* هستم که تصور اینکه تو گل و شل و جایی که هزار حشره و خزنده و چرنده هست بخوابم هم نمیتونم بکنم! خلاصه اینکه همان یکی دو همکلاسی خارجی که داشتیم بعد از یکی دوبار پیشنهاد برنامه دادن و رد کردن من بیخیال می‌شدند. سر ناهار هم دائم داشتند از تجربیات متعددشون صحبت می‌کردند که خب حوصله ام سر میرفت چون نمیفهمیدمشون. البته اوایل خجالت می‌کشیدم وقتی میگفتم شنا بلد نیستم ، اسکی بلد نیستم ، ایکس رابلد نیستم ایگرگ را بلد نیستم! ولی کم کم فهمیدم خب خجالت نداره شهر من فاقد این امکانات بود و این چیز جالبی نیست ولی بعید هم نیست.
 دو سه هفته پیش سوپروایزهام ایمیل زدند که قراره بریم قایق سواری بعد هم باربیکیو! کلمه " کانوینگ" رو که دیدم دلم به تاپ تاپ افتاد. یاد روزهای دوستی با مارمولک افتادم، یک خانه ساحلی داشتند در نزدیکی شهر، بهار و تابستان سرو تهش را میزدی آنجا بود. بعد با دوستاش که میرفت، میرفتند قایق سواری، فردای آن روز دستهاش پر تاول بود از بس پارو زده بود. خیلی موقع ها هم تنها میرفت برای اینکه میگفت آرامش خاصی میگیره و من میتونستم تصور کنم. همیشه میگفتم دلم میخواد یه بار تجربه کنم. . اما این اتفاق هرگز نیفتاد، به دو دلیل : من شنا بلد نبودم، ما هرگز تنها با هم جایی نمیرفتیم.
سال گذشته یکی از انجمنهای ایرانی که ما عضوش بودیم دعوت کرد به کانویینگ ولی من از ترس نرفتم، تصور کنید که هیچ کس شنا بلد نبود و هیچ کس هم تا اون روز کانو سوار نشده بود. البته بماند که نوشته بودن کایاک که اوضاع رو خرابتر میکرد چون کایاک یه نفره است ولی بعد معلوم شد دو نفره بوده. وقتی دفعه اول همه رفتن و سلامت برگشتند و از هیجان و لذتش گفتند قرار شد دفعه بعد من هم امتحان کنم ولی کار داشتم و نمیتونستم برم شب فهمیدم که یکی از قایقها وارو شده و همه افتادن در آب و از قضا دو نفر شنا بلد نبودند.  همین باعث شد دیگه فکر قایق سواری قبل از یادگیری شنا کاملا از سرم بپرد. وقتی ایمیل سوپروایزر رو گرفتم گفتم بهترین موقعیته که با اینها بیشتر جفت و جور بشم و ازمحیط صد در صد ایرانی در بیام.  بدون تردید زدم که میرم. دو روز مانده به برنامه سر ساعت فیکا که همه داشتند از بدی هوا میگفتن پرسیدم قراره بریم؟ گفتن : آره مگر بارون بیاد. گفتم : باد زیاده، گفتن : اوه بهتر خیلی هیجان انگیز تر میشه! خلاصه من و من کردم و گفتم: من شنا بلد نیستم! همه یه نگاهی کردن و گفتن مسئله ای نیست ماها بلدیم بعد جلیقه نجات داری! خلاصه من باز دل به دریا زدم و گفتم باید رفت. اما تقریبا از صبح رفتن تا لحظه  ای که سوار قایق بشم یک ریز میگفتم من شنا بلد نیستم، من تا بحال سوار نشدم ، اگه بیفته میمیرم و کلی کولی بازی در آوردم. اونها هم میخندیدن و میگفتن اصلا باید تنها بری. البته به من جلیقه مخصوص دادند. همین که آمدم سوار قایقی بشم که مشخص بود اون فردی که توشه خیلی وارده راه افتاد رفت.. همه هم جفت قایقشون رو داشتند من موندم و یاکوب، ( همان یعقوب خودمان ،جاکوب انگیسی ها) . اریکا دوستم گفت برو یاکوب بلده و من هم با اطمینان سوار شدم و راه افتادیم، 40 دقیقه پارو زدیم در جهت مخالف و 20 دقیقه هم در جهت موافق. میدیدم وقتی باد میاد و قایق رو میکشونه به گوشه ها یاکوب که عقب نشسته نمیتونه قایق رو درست بچرخونه ولی میگفتم نه اون بلده حتما بهتر از این نمیشه. خلاصه ما رفتیم و برگشتیم و کلی هم هیجان انگیز بود بخاطر اینکه دریاچه ای که بهش میرسیدیم بی نهایت زیبا بود و ارامش بخش و با اینکه همه حرف میزدن و شلوغ کرده بودند و لی شنیدن صدای اب از اون نزدیک و حس رو اب بودن خیلی لذت بخش بود .وقتی به اسکله برگشتیم و باید دور میزدیم که بریم تو اسکله و این کار رو باید یاکوب میکرد گفت: من نمی دونم باید چطور این کار رو بکنم ؟ بلاخره کج و راست و اینور و اونور قایق رو چرخوند! و اونجا بود که من فهمیدم دقیقا با ناشی ترین فرد سوار شده بودم که قطعا اگر قبلش میدونستم انقدر میترسیدم که قایق چپ کنه. همون دیروز از شدت هیجانی که داشتم قرار گذاشتم با اریکا که اگر موندگار شدم زمستون به من اسکی یاد بده و گفت اگر تحمل سرمای دریاچه رو داشته باشم میتونه تو تابستون به من شنا هم یاد بده. حالا یاد گرفتم که ترس رو بذارم کنار و ماجراجویی کنم، ببینم سوپروایزهامون برای دفعه بعد چه برنامه ریزی دارند و من چقدر جرات همراهی!


* احتمالا این یک لغت جنسیتی است ولی خداییش نمیدونم چی میتونم معادلش پیدا کنم. در نتیجه استفاده میکنمش!
** MAMRA جان من همه پستهات رو میخونم ایمیل رو هم در نمیدونم چی چی پرسونا وریفاید کردم، ولی باز وقتی پست میکنم میزنه  خیلی سریع کامنت میذاری!!!! و انتشار پیدا نمیکنه و این پروسه کماکان ادامه دارد. بلاخره یه راهی باید برای این کامنتدونی عجیبت پیدا کنی!

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

سوئدی ها و مسائل سکسی

- هنوز از آمدنم یک ماه نگذشته بود که به منزل یک ایرانی قدیمی شهر دعوت شدم. البته ایشون رو کمتر کسی به عنوان ایرانی میشناسه، خیلی ها بخاطر نوع حرف زدنش و ادبیاتش میگن این سوئدی شده. از 17 سالگی اینجا بوده و به قول خودش از فضای آزاد* ایران امده بود تو فضای باز تر سوئد و از روز اول هم فقط با سوئدی ها گشته و کم کم وارد فعالیتهای حزبی سوئد شده و  همسرش هم سوئدیه. قبلا استاد یک دانشگاه معتبر سوئد بوده و انقدر سریع داشته پیشرفت میکرده که بلاخره سوئدی ها تاب نیاوردند و زیر آبش رو زدند و البته به قول خودش کمک خیلی بزرگی بهش کردن چون هم اعتبارش چند برابر شد وقتی در دادگاه برنده شد، و هم کارش رو عوض کرد و در آمد بهتری داره. یکی ازمشخصات این فرد به قول ایرانی ها بی حیاییشه! تقریبا از لحظه ای که میشینه تو جمع به جز مسائل مرتبط با سکس حرف نمیزنه! و البته وقتی بحث میره رو مسائل سیاسی - بخصوص سوئد چون تقریبا دیگه مسائل ایران رو پیگیری نمیکنه- تحلیلهاش بی نظیره بخصوص که سابقه حضور در حزب معروف و پر اعتبار سوسیال دموکرات ها رو داشته و مقالاتش در روزنامه های معتبری منتشر شده. بخاطر علاقه خودش و همسرش به مردم شناسی و انسان شناسی، هر دو سالی چند بار جداگانه در آفریقا به سر میبرند و همیشه بعد از برگشتشون داستانهای جالبی از قبایل مختلف آفریقا داریم . این دوست در اولین برخورد من هم شروع کرده بود از همان مسائل جیز حرف زدن، خاطرات خودش رو میگفت و یا سر به سر مردهای مجرد جمع میگذاشت. مردهای دیگر که سابقه کمتری در سوئد داشتند هی سرخ و سفید می شدند و از من عذر خواهی میکردند که این با فرهنگ ایران آشنا نیست و ببخشید همش درباره این چیزها صحبت میکنه و من گفتم "راستش چیز غریبی نیست چون بین جوانهای ایران هم عادیه و فقط پدر مادرها هستند که هنوز ضحبت از این مسائل رو بد میدونند". مادرم هم که آمده بد "م" بی توجه به این قضیه همان حرف زدنها رو ادامه داده بود و خب به مذاق مادرم خوش نیامده بود. مثلا یکی از معروفترین چیزهاش اینه که تا من و میبینه میگه: "بهترین کار زبان اموزی اینه که بری زبانت به زبان یه سوئدی بخوره!" 

- تو ماههای اول دانشگاه  ما  ایرانی ها هنوز در حال کشف این بودیم که با این خارجیها چه جوری صحبت کنیم. یادمه یه روز سر ناهار ما سه تا ایرانی بودیم و بقیه همکلاسیهای خارجی که از کشورهای مختلف اروپا بودن. آلمان، اتریش، بلژیک، بلاروس، رومانی. یک باری نمیدونم چی شده بود که صحبت کشیده شد به اندازه سینه و سوتین! تقریبا ما سه چهار تا ایرانی سرخ و سفید شدیم و حرفی نمیزدیم ولی خارجیها هی میگفتن و میخندیدن، پسرها سر به سر دخترها میذاشتند و سایز سینه هاشون رو مسخره میکردن. و یا مثلا میگفتن "اوی دوست پسرت ال میکنه یا نمیکنه" و اونها هم جواب میدادن. اتفاقا اون دو تایی که از همه راحت تر صحبت میکردند هم درس خوانترین ها بودند و هم الان شاغل و دانشچوی پی اچ دی هستند. نزدیک ژانویه بود که داشتیم با اینها قدم زنان از یک ساختمان به ساختمان دیگه میرفتیم که دختر رومانیاییه گفت دوست پسرم بلاخره داره میاد . همین باعث شد که همه سر به سرش بذارن که اوه، حالا چی کار میکنی، واسش چی آماده کردی، و خیلی وارد جزییات میشدند که باز برای ما ایرانی ها قابل هضم نبود. فقط گوش میدادیم و وقتی همه قهقهه میزدند یه لبخندی میزدیم! آخر صحبت پسر بلاروسی گفت: میدونی الان بهت حسودیم میشه، آخه من شش ماهه سکس نداشتم و تو الان میری خونه که یه هفته سکس داشته باشی! حالا نوبت بقیه بود که سر به سر پسره بذارن و تا ته قضیه رو برن.

- دو سه روز پیش روزنامه معروف آفتن بلادت، یک مورد مطالعاتی رو انتشار داد که توش نشون میداد که میانگین سکس  طرفداران احزاب مختلف چقدر است. و نتیجه بر اساس رضایت افراد از سکس و تعداد سکس افراد در هر ماه بود. جالب این بود که حزب مذهبی بشترین Rate رو داشته و بعد احزاب چپ. وقتی سخنگوی حزب چپ درباره این گزارش نظر داد گفت" برای ما جای خوشحالیه که طرفداران احزابمون از روابط سکس و زندگی سکسیشون رضایت دارند و خوشحالیم که فمینیستها بیشترین سکس رو دارند و ما یک حزب فمینیست هستیم"
البته همین روزنامه یک سال قبل هم درباره میانگین کل سکس میان سوئدی ها گزارش داده بود که عدد فاجعه بار هر دو هفته یکبار در آمده بود.

یک ماه و نیم پیش با دوستم و دوست پسرش راهی دیسکو شدیم، خواننده معروفی میامد و اون شب غیر از من و دوستم هیچ ایرانی دیده نمیشد همه مدعوین سوئدی بودند. من که چیزی سر در نمیاوردم از شعر ولی دوستم گفت میدونی این خواننده تمام شعرش درباره سکسه و به قول معروف کمر به پایین! با چشمهایی گرد شده به جمعیتی که برای دیدن این خواننده آمده بودند نگاه کردم و  وقتی دوستم برام یه قسمت رو ترجمه کرد که طرف داشت میگفت پسرها برید تلمبه بزنید! و هیجان همه و همراهیشون با خواننده برام جالب بود، و از اون جالب تر این بود که مثلا در بین مدعوین مدیر یک کمپانی معروف هم بود و بازیکنها و مربیان تیم ورزشی قهرمان "باندی" هم بودند. دوست پسر دوستم هم رییس یکی از شعبه های بزرگترین فروشگاه مواد غذایی بود و کلا آدم با شخصیت و سنکین و با سوادی است. وقتی مراسم تمام شد و همه خوش و مست و بوسه کنان آمده بودند بیرون یهو دوست پسر دوستم گفت: اه تو کسی و امشب نداری؟ ما الاان بریم خونه میخوایم تلمبه بزنیم. باید واسه تو یکی رو پیدا کنیم!

و من خندیدم و به بودن آموروزو اشاره کردم ( که دوست پسر دوستم بهش میگه Italian guy

- شاه سوئد معروفه به اینکه بهترین تفریحش استریپ کلاب رفتنه. البته چند سال پیش کتابی هم در آمد درباره خاطرات یکی از زنها با شاه و قرار ها و کارهاشون. از اینکه شاه به چه چیزی علاقه داره  تا جزیات نسبی رابطشون. اون کتاب باعث یک نوعی رسوایی شده بود ولی خیلی زود تمام شد و تقریبا خدشه ای به وجهه شاه سوئد وارد نشد ، و بیشتر حالت طنز به خودش گرفت به طوری که خیلی مواقع هنوز کاریکاتوری از شاه با زنهای لخت میکشند و یا درباره استریپ کلاب رفتنش میگن و البته شب سال نو همه با شوق پای تلویزیون میشینند که ببییند شاه عزیزشون چی میخواد بگه و تقریبا بیشتر مردم سوئد اعتقاد دارند که شاهشون رو خیلی دوست دارند و شاهشون سمبل و نماد سوئد هست و برای سوئد خیلی اعتبار میاره.

- آقای بیل کلینتون یک رسوایی بزرگ داشت بخاطر رابطه خارج از ازدواجش با منشیش. در اون سال محبوبیت کلینتون کاهش چشمگیری داشت و البته شانس آود که در انتهای ریاست جمهوری دور دومش بود. اما بعداز آن حیات سیاسیش تمام نشد که هیچ ، هم بنیاد خیریه دایر کرد و هم به فعالیتهاش ادامه داد و یکی از موفقیتهای اوباما این بود که کلینتون حامیش بود و برایش سخنرانی میکرد. کلینتون در حال حاضر یکی از محبوبترین سیاستمدارهای آمریکا محسوب میشود و قدرت سیاسیش آنقدر بالا بود که در زمانی که رییس جمهور نبود راهی کره شمالی شد و با رایزنی هایش باعث آزادی دو روزنامه نگار آمریکایی - کره ای شد.


و اینجاست که چیزی که برای ما ایرانی ها جتی صحبت کردن ازش تابو است در جاهای دیگر حتی اگر رسوایی هم بشود زود فراموش شده و تبدیل به امری عادی میشود.و برخلاف نظر عده ای که به زور میخواهند بگویند جوانان ایرانی عقده ای هستند و از بس سکس نداشتند حالا تمام ذهنشان از سکس پر شده، و خارجیها اصلا و ابدا درباره جزییات این رابطه صحبت نمیکنند باید بگم که حداقل در جایی که من هستم به اندازه کافی با چاشنی طنز درباره اش صحبت میکنند و البته دلیل صحبتشون متفاوت است. این مسائل انقدر براشون مهم است که تو معتبرین ترین روزنامه ها درباره اش گزارش بگذارند، و در آخر هفته ها صفحاتی مختص این مسئله داشته باشند حتی به خوبی یادم هست که یک باری روزنامه مترو ، که رایگان در اختیار همه قرار میگیرد، ده روش سکس رو با عکس  و توضیح در ویژه نامه آخر هفته گذاشته بود.