۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

دل به رودخونه زدن

زندگی تو شهر کوچیک اون هم در دهه های 60 و 70 یک مشکلاتی رو در آینده آدم درست میکنه، یکی از اونها نداشتن تجربه های کافی مخصوصا در امور تفریحی است.
از روزی که آمدم اینجا در کنار هزار دلیل بزرگی که همراه خارجی ها نمیتونستم بشم، دلیل کوچکتری هم بود ،من هیچ کدام کارهایی که اونها میخواستند انجام بدن رو بلد نبودم و در نتیجه همراهی معنا نداشت ! به طور مثال؛ من نه کوهنوردی بلد بودم، نه اسکی، نه هاکی، نه پاتیناز، نه شنا ، نه ماهیگیری، نه دو چرخه سواری و ...! من جرات و جسارت کارهایی مثل رفتن به جنگل و شب چادر زدن رو نداشته و ندارم، از بس تیتیش مامانی* هستم که تصور اینکه تو گل و شل و جایی که هزار حشره و خزنده و چرنده هست بخوابم هم نمیتونم بکنم! خلاصه اینکه همان یکی دو همکلاسی خارجی که داشتیم بعد از یکی دوبار پیشنهاد برنامه دادن و رد کردن من بیخیال می‌شدند. سر ناهار هم دائم داشتند از تجربیات متعددشون صحبت می‌کردند که خب حوصله ام سر میرفت چون نمیفهمیدمشون. البته اوایل خجالت می‌کشیدم وقتی میگفتم شنا بلد نیستم ، اسکی بلد نیستم ، ایکس رابلد نیستم ایگرگ را بلد نیستم! ولی کم کم فهمیدم خب خجالت نداره شهر من فاقد این امکانات بود و این چیز جالبی نیست ولی بعید هم نیست.
 دو سه هفته پیش سوپروایزهام ایمیل زدند که قراره بریم قایق سواری بعد هم باربیکیو! کلمه " کانوینگ" رو که دیدم دلم به تاپ تاپ افتاد. یاد روزهای دوستی با مارمولک افتادم، یک خانه ساحلی داشتند در نزدیکی شهر، بهار و تابستان سرو تهش را میزدی آنجا بود. بعد با دوستاش که میرفت، میرفتند قایق سواری، فردای آن روز دستهاش پر تاول بود از بس پارو زده بود. خیلی موقع ها هم تنها میرفت برای اینکه میگفت آرامش خاصی میگیره و من میتونستم تصور کنم. همیشه میگفتم دلم میخواد یه بار تجربه کنم. . اما این اتفاق هرگز نیفتاد، به دو دلیل : من شنا بلد نبودم، ما هرگز تنها با هم جایی نمیرفتیم.
سال گذشته یکی از انجمنهای ایرانی که ما عضوش بودیم دعوت کرد به کانویینگ ولی من از ترس نرفتم، تصور کنید که هیچ کس شنا بلد نبود و هیچ کس هم تا اون روز کانو سوار نشده بود. البته بماند که نوشته بودن کایاک که اوضاع رو خرابتر میکرد چون کایاک یه نفره است ولی بعد معلوم شد دو نفره بوده. وقتی دفعه اول همه رفتن و سلامت برگشتند و از هیجان و لذتش گفتند قرار شد دفعه بعد من هم امتحان کنم ولی کار داشتم و نمیتونستم برم شب فهمیدم که یکی از قایقها وارو شده و همه افتادن در آب و از قضا دو نفر شنا بلد نبودند.  همین باعث شد دیگه فکر قایق سواری قبل از یادگیری شنا کاملا از سرم بپرد. وقتی ایمیل سوپروایزر رو گرفتم گفتم بهترین موقعیته که با اینها بیشتر جفت و جور بشم و ازمحیط صد در صد ایرانی در بیام.  بدون تردید زدم که میرم. دو روز مانده به برنامه سر ساعت فیکا که همه داشتند از بدی هوا میگفتن پرسیدم قراره بریم؟ گفتن : آره مگر بارون بیاد. گفتم : باد زیاده، گفتن : اوه بهتر خیلی هیجان انگیز تر میشه! خلاصه من و من کردم و گفتم: من شنا بلد نیستم! همه یه نگاهی کردن و گفتن مسئله ای نیست ماها بلدیم بعد جلیقه نجات داری! خلاصه من باز دل به دریا زدم و گفتم باید رفت. اما تقریبا از صبح رفتن تا لحظه  ای که سوار قایق بشم یک ریز میگفتم من شنا بلد نیستم، من تا بحال سوار نشدم ، اگه بیفته میمیرم و کلی کولی بازی در آوردم. اونها هم میخندیدن و میگفتن اصلا باید تنها بری. البته به من جلیقه مخصوص دادند. همین که آمدم سوار قایقی بشم که مشخص بود اون فردی که توشه خیلی وارده راه افتاد رفت.. همه هم جفت قایقشون رو داشتند من موندم و یاکوب، ( همان یعقوب خودمان ،جاکوب انگیسی ها) . اریکا دوستم گفت برو یاکوب بلده و من هم با اطمینان سوار شدم و راه افتادیم، 40 دقیقه پارو زدیم در جهت مخالف و 20 دقیقه هم در جهت موافق. میدیدم وقتی باد میاد و قایق رو میکشونه به گوشه ها یاکوب که عقب نشسته نمیتونه قایق رو درست بچرخونه ولی میگفتم نه اون بلده حتما بهتر از این نمیشه. خلاصه ما رفتیم و برگشتیم و کلی هم هیجان انگیز بود بخاطر اینکه دریاچه ای که بهش میرسیدیم بی نهایت زیبا بود و ارامش بخش و با اینکه همه حرف میزدن و شلوغ کرده بودند و لی شنیدن صدای اب از اون نزدیک و حس رو اب بودن خیلی لذت بخش بود .وقتی به اسکله برگشتیم و باید دور میزدیم که بریم تو اسکله و این کار رو باید یاکوب میکرد گفت: من نمی دونم باید چطور این کار رو بکنم ؟ بلاخره کج و راست و اینور و اونور قایق رو چرخوند! و اونجا بود که من فهمیدم دقیقا با ناشی ترین فرد سوار شده بودم که قطعا اگر قبلش میدونستم انقدر میترسیدم که قایق چپ کنه. همون دیروز از شدت هیجانی که داشتم قرار گذاشتم با اریکا که اگر موندگار شدم زمستون به من اسکی یاد بده و گفت اگر تحمل سرمای دریاچه رو داشته باشم میتونه تو تابستون به من شنا هم یاد بده. حالا یاد گرفتم که ترس رو بذارم کنار و ماجراجویی کنم، ببینم سوپروایزهامون برای دفعه بعد چه برنامه ریزی دارند و من چقدر جرات همراهی!


* احتمالا این یک لغت جنسیتی است ولی خداییش نمیدونم چی میتونم معادلش پیدا کنم. در نتیجه استفاده میکنمش!
** MAMRA جان من همه پستهات رو میخونم ایمیل رو هم در نمیدونم چی چی پرسونا وریفاید کردم، ولی باز وقتی پست میکنم میزنه  خیلی سریع کامنت میذاری!!!! و انتشار پیدا نمیکنه و این پروسه کماکان ادامه دارد. بلاخره یه راهی باید برای این کامنتدونی عجیبت پیدا کنی!

۹ نظر:

  1. آخی عزیزم. وقتی گفتی خیلی چیزها بلد نیسی دلم برات سوخت. اما ایراد نداره میری یاد میگیری.
    همه اینها که گفتی یاد گرفتنش زیاد سخت نیست. اصلا میتونی بری کلاس ورزش ثبت نام کنی. مطمئنا تو دانشگاه شما هم کلاپ وررزشی هست که بری عضو شی. میری یاد میگیری. ی چیزاییش هم باید به ترست غلبه کنه و ماجرا جوییت را تقویت کنی. فراموش کن کجا بزرگ شدی و چی ها یاد نگرفتی.
    این چیزایی که گفتی من در بچگی تجربه بعضی هاشو داشتم. اما در بزرگی تجربه های جدید تری پیدا کردم. میدونم تو هم وقتی علاقه مند باشی یاد میگیری.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه متاسفانه اینجا همه چیز حرفه ایه و نمیشد یاد گرفت. بعد درس و کار نمیذاره

      حذف
  2. بسیار عالی {سوت و دست زدن حضار، به افتخار این حرکت شجاعانه}

    پ.ن: واقعا تی تیش مامانی هم لغت جنسیتی هست؟! آخه چرا؟
    http://www.loghatnameh.org/dehkhodaworddetail-1acd02b1a87041518c3a2a2e67b66328-fa.html
    خود لغت که مشکل دار نیست، معنی امروزیش هم به نظرم میشه آدم ترسو و وابسته به پدر و مادر. شدیدا در برابر اعلام جنسیتی بودن این لغت مخالفت میکنم.

    پاسخحذف
  3. والله منم دیگه ینمدونم چی جنسیتی هست ی نیست ولی میشه گیر داد که چرا تیتیش بابایی نه:))

    پاسخحذف
  4. :( میدونم. کلی کلنجار رفتم باهاش ولی نفهمیدم مشکل از کجاست. تا وقتی مشکل درست بشه بی زحمت کامنت هات رو در جواب ایمیلی که به ایمیلت میاد بفرست! :)

    پاسخحذف
  5. سلام خوشحالم که استارت کارو زدی
    البته افسوس از اینکه اینجا باید همیشه تو جمع مردونه ما تفریح و ورزش کنیم.
    و تاسف برای خانم هایی که می خوان ولی نمی تونن...

    پاسخحذف
  6. وقتی میری توی آب دور از جونت فک کن مُردی . مرده از آب نمیترسه خودشو شل میکنه میاد روی آب ... زنده میترسه بمیره از ترس می میره ... خودشو سفت میکنه میره زیر آب ... به یه دختر ایرانی با همین کلک نترسیدن از اب رو یاد دادم .. یاد بگیری روی حجم زیاد اب بخوابی ترست میریزه .
    من تا هفت سال پیش شنا بلد نبودم . دخترم 4 سالش بود با هم رفتیم آموزش دیدیم . استخر گمرک بندرانزلی . استخرهای تهران سه روزه آموزش شنای مقدماتی میدن . بقیه اشو کم کم خودت یاد میگیری . اینجا دوره های اموزشی هست . همه مجموعه های استخر دوره دارند البته برای دانشجوها تخفیف داره . جالبه که تعداد ایرانی های داوطلب خیلی زیاده . آلمانیهایی که من دیدم اصن شنا بلد نیستند فقط بلدند پادوچرخه بزنند یا شنا سگی ... یعنی فقط غرق نمیشن . منم که میخام کرال سینه یا پشت برم هی باهاشون تصادف میکنم ...کلن اینجا شنا برام لذت ایران رو نداره بیشتر میریم فقط اب بازی ... باید وسط هفته برم که خلوت باشه که اونم فرصت نمیکنم ....
    ...
    دوچرخه هم زیر پاتو نگاه نکن ! شل بشین ! فقط دور رو نگاه کن ... نترس خودش میره
    به بچه هام اینجوری یاد دادم ... (:
    ....
    وقتی شنا یاد بگیری انگار پرواز یاد گرفتی ... حتمن تجربه کن . خوش باشی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. رو اب بلدم بخوابم یه دست و پایی هم میزنم ولی ت عمق نمیتونم.. ایران رفته بودم کلاس شن اونم خصوصی همه پول و پرفتند وسطش ساعت من و دادند به بسیج ! منم ساعت دیگه نمیتونستم برم، پولمم پس ندادن! شش چلسه اش منده بود که باید به من دوچرخه زدن که مهمه برای تو عمق شنا کردن رو یاد میدادن!

      حذف