۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

مردک رمان نویس

موضع فمینیستی من در قبال ادبیات مشخص است، من برای ادبیات استئنائات زیادی قائلم. و اینکه یک شخصیت داستان از یک نویسنده زنی باشد که سرتاپا کلیشه جنیستی است نقد میکنم اما حق ادبیات و نویسنده میدانم که شخصیت هایش را هرجور میخواهد بپردازد فارع از هر ایسم و حزب و تفکری!
اما یک جایی دیگر به ادبیات ربط ندارد. مثل اینکه بی بی سی مثل هر سال ویژه نامه مخصوص زنان میزن و بعد یک نفر که خودش را نویسنده و ناشر میداند اراجیفی سر هم می کند. اگر داستان بود برایم قابل قبول تر بود اما این ورای داستان است. این دست پروره یک ذهن زن ستیز است. 
خوشحالم هیجوقت اسیر بت سازی ملت غیور ایران نشدم و نسبت به این مردک، دقیقا مردک، حس خوب نداشتم و همان یک کتابی هم که ازش خواندم انگار کافی بود بدانم از چه قماشی است و انگار اشتباه هم نمیکردم. 
رمان نویس؟ آره شاید رمان نویس برازنده تر باشد برایش تا نویسنده. رمان نویس میتواند دنیایی را تکان بدهد یا در سطح عامه ترین عامه باشد. قطعا او از این دسته است. چیزی در ردیف فهمیه رحیمی ! باز رحمت به رحیمه فهیمی؛ بی ادعا بود! این خدای ادعا در غرب هم نتوانسته ذهن زن ستیزش را درمان کند!


۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

مهاجرت به سوئد

سلام به همگی و ممنون از کامنتهای عمومی و خصوصی، ایمیلها و مسیجهای تلگرام!
باور کنید من نه وکیلم، نه قانون های سوئد را بلدم، نه کیس پناهندگی داشتم نه اصلا درباره همه اینها خبر دارم!
من هرچیزی که درباره سوئد و مهاجرت به ذهنم رسیده بارها نوشتم و خوشبختانه در زیر عنوان سوئد حتما میتونید مطالب زیادی پیدا کنید.
با این حال من به صورت کلی یک سری نکته ها که میدانم مینویسم و بیشتر از اینها نه میدانم نه اصلا کار من هست .

سوئد کشور مهاجر پذیر نیست!
بله درست خواندی، سوئد مهاجر پذیر نیست بلکه پناهنده پذیر است. اما پناهندگی هم به این سادگی ها نیست. بخصوص با موج جدید پناهندگان جنگی شانس دریافت پناهندگی بی دلیل برای ایرانیان تقریبا صفر است. یعنی شما باید خیلی خیلی مدرک موثق و مطمئنی داشته باشید که ثابت شود در ایران حانتان در خطر است. بسیاری با عنوان تغییر دین یا مذهب درخواست پناهندگی میدهند. یعنی این خیلی مد شده بین ایرانی ها. ولی راستش من نمیفهمم! اگر هدف زندگی در کشوری قانون مند هست شما بخواهید همان رفتارهای دروغ و کلک و ... رو اجرا کنید خب همان ایران بمانید!
به هر حال من بیشتر از این درباره پناهندگی نه اطلاعات دارم نه کسی رو میشناسم که این کار را کرده باشد که بتونم اطلاعات بگیرم. پناهنده های قدیمی شرایطشان متفاوت بود درنتیجه خیلی اطلاعاتشان مناسب امروز نیست. پس تا واقعا نیاز به پناهندگی ندارید خودتان را اسیر این روش آمدن نکنید. بخصوص که تا گرفتن  جواب زمان زیادی در کمپ ها خواهید ماند که باعث سرخوردگی ها هم میشود.

مهاجرت دانشجویی
در باره دانشجویی قبلا مفصل نوشتم. بیشتر از این اطلاعات ندارم.

مهاجرت سرمایه گذاری یا کاری
این مورد هم شرایط خاصی دارد. به صورت کلی شما یا باید قصد راه اندازی کاری در سوئد داشته باشید و حداقل 50% سهام برای شما باشد یا باید کاری در سوئد پیدا کنید که بر اساس آن درخواست اقامت کاری بدهید. 
در سایت اداره مهاجرت سوئد به زبان انگلیسی و در برخی موارد به زبانهای دیگر من جمله فارسی، اطلاعات دقیقتری از چگونگی درخواست اجازه کار موجود است. 
www.migrationsverket.se

از آنجایی که غیر قانونی کاری نمیکنم و دنبالش نیستم راههای غیر قانونی را هم بلد نیستم.

این تمام اطلاعاتی بود که من نسبت به مهاجرت داشتم. اگر سوالی داشتید- قول نمیدم جوابش رو بلد باشم- فقط و فقط به من ایمیل بزنید و من سر فرصت جواب میدم. یکی از چیزهایی که در مهاجرت باید یاد  بگیرید این است که در سوئد مثل ایران همه بیست و چهارساعت آماده پاسخگویی به ایمیل و کامنت و مسیج نیستند. و اینکه آنلاین هستند در جایی یا پیامی را دیده اند دلیل نمیشود همان موقع هم فرصت پاسخگویی داشته باشند.


۱۳۹۴ آبان ۱۶, شنبه

جواني كجايي؟

با تمام عشقي كه به دهه سي زندگي ام دارم( البته درستش دهه چهل است ولي اشتباهي سي سالگي تا چهل سالگي را دهه سي ميخوانيم) 
در برخي موقعيتها دلم پر ميكشد براي بيست سالگي هايم! 
يكي از آن زمانها تمرين رقص است! نه! در توانم نيست! مثل سابق بي نفس! 
حالا با دو تا ٥ دقيقه تمرين رقص گيلكي نفسم بريد. ولو شده ام روي مبل و به چهارساعت ديگر فكر ميكنم كه قرار است برقصم! 
حالا فكر ميكنن سخت ترين كار دنيا قدم ريز برداشتن با گالشهايي است كه كمي هم بزرگتر از پايم هستند!! 
شايد بي گالش برقصم! اما اين دامن پرچين و آن جليقه پر سكه سنگين چه؟ 

يادش بخير عروسي پسرخاله غير خوني، اولين باري كه با لباس قاسم آبادي رقصيدم. كولاك كرده بودم، تا امروز هم نشد مةل آن شب برقصم هيجان زياد داشتم. تازه بعد از ساعتها بي وقفه رقصيدن در مجلس با كفش پاشنه دار. انگار بيست و هفت سالگي خستگي حاليش نبود. 
حالا، ضربان قلبم تند ميزند، نفس نفس ميزنم و به شب فكر ميكنم! 

۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

پي پي جوراب بلنده

ه١٣٤٩ در دوران شاه، گلي امامي كتاب "پي پي جوراب بلنده" را ترجمه كرد! 
اما كتاب همان جا ماند تا سال ١٣٨٢ كه انتشارات هرمس ترجمه افسانه صفوي از اين كتاب را منتشر كرد. انگار آن هم در چاپ اول ماند( در ويكي پديا اطلاعات بيشتري نيست، اگر اطلاعات كاملتري داريد اضافه كنيد) 

فكر ميكنم "پي پي" چه خطر بزرگي براي جامعه ايران بود كه برخلاف ديگر كشورهاي جهان از اين اثر استقبال نشد؟

پي پي، يك كودكِ دختر مستقل، قوي، با اعتماد به نفس بود كه به تنهايي زندگي ميكرد و از پس زندگي اش خوب بر ميامد. او هركاري دوست داشت ميكرد، بي نياز از كسي و بي توجه به حرف و نظر ديگران. 

آستريد ليندگرين، نويسنده سوئدي مشهور كتاب كودكان، وقتي كتاب را منتشر كرد هم مورد انتقاد قرار گرفت هم تحسين. منتقدين باور داشتند چنين كتابي براي كودكان خوب نيست (احتمالا به همان دليل كه جامعه ايران پذيرايش نشد، اينكه كودك از سلطه و كنترل پدر و مادر بيرون باشد، دختر هم باشد و قوي و خودكفا) اما استقبال و تحسين بيشتر بود و كودكان، يعني مخاطبان اصلي كه اصولا ناديده گرفته ميشوند، بسيار اين شخصيت جسور و يكه تاز را دوست داشتند. 

پي پي، شخصيتي است كه جوامع مردسالار دوستش ندارند. اگر به جاي خواندن مدام شخصيت تكراري و مردانه "حسني" ما هم "پي پي" را ميخوانديم امروز نه من، نه هزار دختر و زن ديگر تعبير به "هنجار شكن" و "ياغي" نميشديم. 

پي پي، منم، پي پي تويي، پي پي همه مايي هستيم كه ميخواستيم خود باشيم، قوي، مستقل، جسور و خارج از سلطه و كنترل هركس جز خود! 

۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

باز هم تفاوتها

١- تو رمانهاي نوجوونيمون اگر داستان جدايي پدر و مادري هم بود بيشتر مواقع اين پدر بود كه ترك كرده بود، كه آدم بده ماجرا بود، كه سنگدل بود.
رمان رده نوجوانان جديدي به سوئدي دارم ميخونم كه توش همه اينا برعكسه، اين پدره كه مونده و مادره كه ترك كرده! تمام اون حسها كه تو روايتهاي ايراني بود و بدت ميامد از اون مرد كه اسمش پدر بود حالا تو اين رمان به سمت مادره! 

٢- پريروز تمام مدت داشتم راديو جوان گوش ميدادم، اكثريت خواننده ها مرد بودند. همينطور صداي مرد ميرفت و ميامد و گاهي وسطش از يك زن پخش ميشد. هميشه همينطور بود اما نميدونم چرا اين بار آزاردهنده شده بود! 
ديروز راديو سوئدي گوش ميدادم، هر از گاهي آهنگ پخش ميشد، مرد و زن. نه يك درميون نه پشت هم اما به اندازه اي بود كه خس نكني داري فقط صداي يك جنس ميشنوي. 

ربط ١ و ٢ رو خودتون پيدا كنيد! 

۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

پرتاب با سرعت نور به كودكي

داشتم به سي دي گيلكي كه فرناز عزيزم از ايران و خودِ خود رشت آورده گوش ميكردم كه آهنگ انتخاب كنم براي رقص برنامه شب گيلان. هيچ آهنگي رو كامل گوش نكردم فقط ميزدم ببينم شروعش چطوره و به درد رقص ميخوره يا نه. 
همينطور كه دونه دونه رد ميكردم رسيدم به اسم فايل: دختر رشتي! 
روش كه زدم پرت شدم به بيست و چند سال پيش وقتي خيلي خيلي كوچيك بودم ولي دُمِ خواهر و برادرم در مهماني هاي جوانان دوست و فاميل. و اين آهنگ، آهنگ محبوب بود چون يكي از پسرهاي اون زمان خيلي خيلي بامزه ميخوند و چون همه دوستش داشتن منم دوستش داشتم. 
تمام مهماني ها جلو چشمم رژه رفت و تا جايي كه يادمه داستان اين آهنگ از اين قرار بود كه  فرداد ميگه : خدايا... همه دست ميزنن چون شروع آهنگ با خداياست! 
بعد فرداد همينطور هرچي واژه و اسم براي خدا بود ميگفت حوصله ملت كه سر ميرفت ميگفت دخترِ رشتي قشنگه! 
و دوباره همه دست و كف! 

حداقل اين خاطره براي بيست و پنج سال پيش هست اما روشن روشن.
و من فقط همين آهنگ رو تا آخر گوش دادم و احتمالا با همين آهنگ ميرقصم به ياد جواني ها و سرخوشي هاي خواهرم مژده، برادرم محمدعلي ، خواهر غير خوني ام چكامه، جوونهاي اون زمان علي ، فرداد و...

نوستالژی با دختر رشتی

داشتم به سي دي گيلكي كه فرناز عزيزم از ايران و خودِ خود رشت آورده گوش ميكردم كه آهنگ انتخاب كنم براي رقص برنامه شب گيلان. هيچ آهنگي رو كامل گوش نكردم فقط ميزدم ببينم شروعش چطوره و به درد رقص ميخوره يا نه. 
همينطور كه دونه دونه رد ميكردم رسيدم به اسم فايل: دختر رشتي! 
روش كه زدم پرت شدم به بيست و چند سال پيش وقتي خيلي خيلي كوچيك بودم ولي دُمِ خواهر و برادرم در مهماني هاي جوانان دوست و فاميل. و اين آهنگ، آهنگ محبوب بود چون يكي از پسرهاي اون زمان خيلي خيلي بامزه ميخوند و چون همه دوستش داشتن منم دوستش داشتم. 
تمام مهماني ها جلو چشمم رژه رفت و تا جايي كه يادمه داستان اين آهنگ از اين قرار بود كه  فرداد ميگه : خدايا... همه دست ميزنن چون شروع آهنگ با خداياست! 
بعد فرداد همينطور هرچي واژه و اسم براي خدا بود ميگفت حوصله ملت كه سر ميرفت ميگفت دخترِ رشتي قشنگه! 
و دوباره همه دست و كف! 

حداقل اين خاطره براي بيست و پنج سال پيش هست اما روشن روشن.
و من فقط همين آهنگ رو تا آخر گوش دادم و احتمالا با همين آهنگ ميرقصم به ياد جواني ها و سرخوشي هاي خواهرم مژده، برادرم محمدعلي ، خواهر غير خوني ام چكامه، جوونهاي اون زمان علي ، فرداد و..
ديروز مامان بزرگ جانِ حساس به درست بلد بودن زبان سوئدي glöd رو به كار برد و من مثل خنگها نگاهش كردم و گفتم نميدونم چيه؟ ( ميدونستم منظورش چيه اما حساسه كه دقيقا بدونم واژه به چه معناست) شروع كرد توضيح دادن و تا شب هم دوبار ديگه ازم پرسيد ببينه ياد گرفتم و درست تلفظ ميكنم؟ ( اين موردش خيلي خوبه اگه بقيه هم مثل ايشون بودن من الان خداي زبان سوئدي شده بودم) 
امروز صبح هي با خودم تكرار ميكردم شك كردم دارم درست ميگم زدم در ديكشنري و جان ِ من، جانِ من ببينيد، چهار تا معني متفاوت!! البته مامان بزرگ منظورش آتش سيگار بود!
يعني نصف واژه هاي سوئدي همين طورند. هزار معني كاملا متفاوت!