۱۳۹۷ دی ۲, یکشنبه

مردان موخاکستری جذابند

نیکلاس و پدرش حرف می‌زدند و منم سرم در اینستاگرام بود. نیکلاس میگه: «از نظر مرمر یان بیورکلوند* مرد جذابیه». باباش می‌خنده. سرم و بلند می‌کنم میگم: «آره خب هست». باباش میگه: «الان خیلی خسته شده صورتش، میانسال شده، موهاش خاکستری شده». (منظورش این بود در جوانی بهتر بوده). دوباره سرم از اینستاگرام خارج می‌کنم و میگم: «خب به همین دلیل به نظرم الان جذابتره». نیکلاس هم با خنده میگه: «مرمر استایلش مردای سن و سال دارن». منم جدی گفتم: « نمیدونم چرا براتون سخته درک کنید از نظر من مردها بخصوص وقتی موهاشون خاکستریه واقعا جذابند». دوباره نیکلاس با خنده رو به باباش میگه: «مثلا تو برای مرمر جذابتری تا من». 
این حرف و بارها تو خصوصی گفته و جوابم و‌میدونه ولی یک لحظه جا خوردم جلو باباش گفت. اما از تک و تا نیفتادم و رو به پدرش گفتم: «بله، تو مرد جذابی هستی، خیلی هم خوش تیپ و خوش لباس». 
کلی پدرش ذوق کرد از تعریفم. نه نیکلاس حسودی کرد، نه کسی به من گفت:دختره بی حیا. به همین راحتی آدمها میتونن از جذابیت دیگران بگن بدون اینکه قرار بشه کسی به دیگری آزار برسونه، یا منظور داشته باشه و یا در ذهن دیگران قضاوتی ایجاد بشه.

*رهبر حزب لیبرال‌ها در سوئد

۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه

همه چی آرومه من چقدر دلتنگم

جشن‌های ایرانی اینجا بهانه‌ای است برای دور هم جمع شدن با دوستان. دوستانی که کم‌کم سالهای رفاقتشان با سالهای رفاقت‌های ایران برابری می‌کند. دوستانی که دوست داشتنی‌اند، مهربانند و در عین متفاوت بودن نکات مشترک بسیاری با هم داریم. هربار مهمان دارم، آن هم از نوع دوستان ایرانی، سرحال هستم. ازصبح، آهنگ ایرانی می‌گذارم و دلم می‌خواهد مهمانی به نحو احسنت برگزارشود. 
اما در کنار همه این شادی‌ها، ناگهان غمی سنگین روی دلم چنگ می‌اندازد. گوشه‌ای می‌نشینم و بغضم می‌ترکد. معمولا این حالت وقتی پیش می‌آید که آهنگی قدیمی، آهنگی که ازش با آدمهای خاصی خاطره دارم، در حال پخش است. امروز نوبت آهنگ «همه چی آرومه» بود که باعث شد بنشینم و گریه کنم. آهنگی که من را برد به جواهرده و رفقای شفیقم و آن رفاقت مثال زدنی. دوستانی که حالا سالی یک بار پیام صوتی برای هم می‌گذاریم. دوستانی که نمی‌دانم اگر همدیگر را ببینیم چه حرف مشترکی داریم؟ 
اصلا نمی‌دانم آنقدری که من به دوستان قدیمی‌ام فکر می‌کنم و خاطره مرور می‌کنم، آنها هم این کار را می‌کنند؟ به من فکر می‌کنند؟ خاطرات را به یاد می‌آورند و دلتنگی راه نفسشان را می‌گیرد؟ گریه هم می‌کنند؟
اصلا نمی‌دانم منی که حالا بغض می‌کنم اگر ببینمشان واقعا همان حس‌های سابق و خاطرات و رفتارها را تجربه خواهیم کرد؟ بعید می‌دانم، اما دل است دیگر، می‌گیرد، می‌ترکد. این داستان همیشگی روزهایی است که مهمان دارم. شادی در غم، غم در شادی😔

روزنگار ۲۱ دسامبر ۲۰۱۸

در حین تمیزکاری خانه دارم به برنامه‌ای رادیویی از شبکه P3 رادیوی سوئد گوش میدم که اسمش هست Ligga med P3. برنامه‌ درباره موارد مربوط به روابط عاطفی و‌جنسی است. این قسمت اول از گلچین بهترین صحبتها در این برنامه در سال ۲۰۱۸ بود. معمولا برنامه یک موضوع دارد و افرادی که تجربه‌ای در آن مورد داشته باشند به برنامه دعوت می‌شوند و از تجربه‌شان صحبت می‌کنند. امروز شنیدم مردی تعریف می‌کرد چطور موقع سکس ناگهان پارتنر جنسی اش شروع کرده با او مثل کودک حرف زدن و خواسته بهش شیر بدهد. احساس مرد در آن لحظه خیلی بد بود و به سکس ادامه نداد. موضوع دیگر در مورد روابط ممنوعه بود و مردی تعریف می‌کرد که چطور با دوست دختر قبلی دوستش Crash  داشتند. بلافاصله بعد از اینکه آنها بهم زدند این دو با هم رابطه داشتند و تا امروز به دوستش نگفته. مورد بعدی دو دختر نوجوان بودند که از تمام زندگی جنسی‌شان پادکست دارند و راحت حرف می‌زنند و با همان شور و هیجان نوجوانانه تعریف می‌کردند که چطور برای سکس داشتن با هم از تمام امکانات مدرسه استفاده کرده‌اند و البته اولین سکسشان در توالت بود. مورد آخر هم درباره خیانت بود. مردی تعریف کرد چطور وقتی موبایل زنی که با هم زندگی می‌کنند را کنار تختش گذاشته اس ام اسی آمده و ناخواسته او خط اول اس ام اس که روی اسکرین ظاهر شده بود را دید و فهمید یارش با دیگری است. مجری پرسید: بهم زدید؟ مرد گفت: نه! درسته اعتماد ضربه خورد ولی لزومی نداره آدم رابطه رو قطع کنه. مهمان دیگر برنامه که یک مرد همجنسگرا بود اما تعریف کرد که چطور رفتاری دقیقا برعکس داشته و وقتی فهمیده دوست پسرش وقادار نیست وسط بزرگراه از ماشین پیاده اش کرده.  
انقدر این روایت‌ها را بامزه تعریف می‌کنند که باعث خنده می‌شوند. ما هم دقیقا هربار با نیکلاس بحث خیانت را داشتیم به همین نتیجه رسیدیم که الزاما واکنش فهمیدن بی وفایی پارتنر، برهم زدن رابطه نیست.

۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

آرشیوخوانی و یادآوری خاطرات

میدونم چقدر از بچه‌های وبلاگی هنوز اینجا را می‌خوانند. اصلا نمی‌دونم بچه‌هایی که وبلاگم را در بازه زمانی ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ می‌خواندند اینجا هستند یا نه. ولی کاش باشند ( یک نفر هست❤️) 
امشب در لایوم از وبلاگ و‌روزهای مجردیم‌ گفتم. بعد از لایو رفتم سراغ وبلاگ پرشین بلاگ که از مسدودی درآمده، ولی نام کاربری‌اش مسدود است‌. شروع کردم به خواندن آرشیو. هی خواندم و هی به خودم گفتم: اینا تو بودی؟ 
چقدراز تنهایی می‌نوشتم، چقدر از نداشتن یک رابطه و‌یار... 
بعد پستهای آن زمستان کذایی. بعد تاریخ را نگاه کردم! خدای من پنج سال گذشت. پنج سال که با او دوست شدم. کرش داشتیم یا من فکر می‌کنم اسمش کرش هست چون نوشته های وبلاگم و خاطراتی که برام تداعی شد از آن به شکل «عشق گونه» کوتاه جگرسوز خبر می‌دهد. درست بعد آن شد که دیگر عاشقی به سبک ایرانی تجربه نکردم. پنج سال پیش سوختم و تمام شد و خاکستر شد و مرمر جدیدی متولد شد. 
چه خوشحالم یارامروزم همانی است که می‌خواستم و فراموش کردم تمام آن تنهایی ها و بی‌یار همراهی ها رو. 
همه اتفاقات زندگی حتی تلخ ترینش لازمند، لازمند برای یک روز خوب

۱۳۹۷ آذر ۲۶, دوشنبه

تشخیص آزارجنسی از شوخی و مرزگذاری

حتما شما هم بارها در شرایطی قرار گرفته‌اید که نمی‌دانید رفتاری که دیده‌اید آزار جنسی است یا نه؟ حتما شما هم در جمعی قرار گرفته اید که مردی یا زنی رفتارهایی دارد که با معیارهای شما، تعرض جنسی است اما می‌بینید دیگران چنین حس و نظری ندارند. حتما شما هم در لحظاتی قرار گرفته‌اید که دوستانتان بگویند : «اه تو دیگه شورشو درآوردی»! اگر در هر یک از این شرایط بوده‌اید بدانید تنها نیستید. اینجا تحربیات شخصی خودم را در جامعه سوئد می‌نویسم.

مورد اول:

دستیار خانمش بودم. دفعه اول که دیدمشان مهر هر دو به دلم نشست. آن دوره خیلی صفحات فمینیستی را دنبال می‌کردم. تازه بیشتر فهمیده بودم چه چیزهایی آزارجنسی است. درجه حساسیتم بالاتر رفته بود. مرد آمد و بدون اینکه بپرسد بغلم کرد. کلی با خودم کلنجار رفتم. تمام نظرهای فمینیستی را از سرم گذراندم. بعد شرایط را از نظرم گذراندم و به نتیجه رسیدم. در وبلاگم‌نوشتم « او فقط مثل یک پدر بغلم‌کرد». من اما به خودم دروغ می‌گفتم. من اصرار داشتم به خودم بقبولانم زیادی از فمینیسم خوندن حساسیت را بالا می‌برد و آن حس متناقضی که داشتم بخاطر همین بوده. چند جلسه بعدتر باز بغل کرد یا خودش را نزدیک به من می‌کرد. احساس بسیار بدی داشتم و به خودم گفتم:«نه این دیگر حساسیت نیست این واقعیت است». وقتی یک بار دیگر تکرار کرد به رییسم گفتم. رییسم بله بله ای گفت ولی احتمالا فکر کرد «این مرمر فمینیسته حساسه وگرنه چرا بقیه چیزی نگفتن». باز تکرار شد و به رییسم خبر دادم اما اتفاقی نیفتاد. تا اینکه یک خانم دیگر که متاهل بود، برای کار رفت. آن مرد همان رفتار را کرد و دفعه دوم حتی ناگهانی زن را بوسید. تازه اینجا بود که رییسم فهمید من از چه حرف میزنم. رفت با مرد صحبت کرد و گفت اگر تکرار شود به پلیس گزارش می‌دهیم. بعد از آن دیگر تکرار نشد. اما من همیشه سعی می‌کردم حواسم به مرد و رفتارهایش باشد.

مورد دوم: 

در بار نشسته بودیم، مردی از پشت سرم رد شد و برای یک لحظه دستش را گذاشت روی شانه‌ام. دوستم فورا به من گفت:« چرا هیچی نگفتی؟» پرسیدم: «چی رو نگفتم؟» گفت: «مَرده بهت دست زد.» گفتم: «نفهمیدم.» دوستم اصرار داشت که باید بروم چیزی بگویم من اما اصرار داشتم که احساس بدی نکردم و فکر نمی‌کنم منظور داشته. 

مورد سوم: 

در محل کار جدید، همکار مرد حدودا پنجاه ساله‌ای دارم. روزهای اول دیدم وقتی با همکارهای زن صحبت می‌کند بهشان دست می‌زند. یا ناگهان شروع می‌کند ماساژ دادن، بارها دیدم همکارها از این حرکت ناگهانی جیغ کشیدن ولی بعد با هم‌ گفتن خندیدن. هربار این صحنه را دیدم چهره ام جدی شد. تمام این شش ماه این مرد یک‌بار هم به خودش اجازه نداد دستش به من بخورد. حریمم را مشخص کردم و فهمیده و به خودش اجازه تعرض نمی‌دهد. آن همکاران زن همه حداقل شانزده سال است همکار او هستند و نمی‌دانم واقعا مشکلی ندارند یا به روی خودشان نمیاورند. اما آن مرد با من رفتارش متفاوت است. می‌گوییم، می‌خندیم، بحث سیاسی می‌کنیم بدون اینکه او آن تماس‌های بیجای بدنی را با من داشته باشد. 

مورد چهارم:

همکار زنی دارم، بی‌نهایت مهربان و‌گرم و دوست داشتنی اما یک عادت بد دارد؛تمام شوخی‌هایش جنسی است. یه عده واقعی می‌خندن، یه عده زورکی و من نمی‌خندم. این زن با من نه از آن شوخی ها می‌کند نه انتظار دارد با شوخی‌هایش بخندم. می‌داند شوخی کند بلافاصله گزارش می‌دهم. اما من فقط از جانب خودم می‌توانم واکنش نشان بدهم نه از جانب دیگران. به همین دلیل چون با من شوخی نمی‌کند و با اینکه پیش میاید هنگام شوخی‌اش با دیگران حضور داشته باشم، اما نهایت اعتراضم چهره‌ام هست و عدم خندیدن. من از روابط و‌دوستی بین آنها خبر ندارم پس آنچه که برای من ناخوشایند است را نمی‌توانم به دیگری هم نسبت بدهم مگر خودش بگوید که تا امروز کسی چیزی نگفته. 

مورد پنجم: 

همکاران مرد جوان زیاد دارم. اتاق تغییر لباسمان یکی است. اما کمدها طوری چیده شده که دو قسمت باشد اما کمد من و یکی دو زن دیگر سمتی است که بیشتر مردها کمد دارند. اکثر زنها می‌روند پشت کمدها لباس عوض می‌کنند. من اما مثل مردها همان جلوی کمدم لباس عوض می‌کنم. تا امروز حتی یک بار هم هیچکدام همکارهایم در لحظه لباس عوض کردن نگاهم‌نکردند همانطور که من نگاهشان نکردم.

همه اینها را گفتم که بگویم آن چیزی را که «حس» می‌کنید آزار است، پس آزار است، به احساس خودتان شک‌نکنید. شما با بغل دستی‌تان حس یکسانی ندارید. شاید یکی مشکل نداشته باشد ناگهانی بغل شود و یکی دیگر از کوچکترین تماس هم آزار می‌بیند. برای همین مهم است که «شما» از چه آزرده می‌شوید یا نمی‌شوید، نه دیگران. من در مورد اول به احساس خودم شک داشتم و فکر می‌کردم بخاطر مطالعات فمینیستی حساس شدم، اما احساسم درست بود. در مورد دوم حس بدی نداشتم پس با اینکه از منظر دوستم آزار بود، من آزار ندیدمش. موارد سوم و چهارم شامل رفتارهای دوجنس بود. جایی که من مرزم را با قدرت مشخص کردم و یک آدم فهمیده رعایت می‌کند، حتی اگر از نظر من برای دیگران رعایت نکند. شاید آنها چنین مرزی ندارند. شاید از منظر من آن آزار است اما دیگری از آن حس آزار نگیرد و یا شوخی بین دو همکار یا دوست قدیمی باشد. شاید اصلا نمی‌دانند که ممکن است آزار باشد و مثل خیلی ها سکوت می‌کنند.( این مورد بحث جدا می‌طلبد، مثال من از محیط کار در یکی از شهرهای کشور سوئد است و قطعا در ایران عدم آگاهی از تعریف درست آزارجنسی باعث سکوت زنان می‌شود) مورد آخر هم فقط برای این است که بگویم آدمی با ترییت درست، آزارگر نمی‌شود. یک آدم با اخلاق و سالم حریم همکار و امنیت و بهداشت محیط کار را حفظ می‌کند.


۱۳۹۷ آذر ۲۲, پنجشنبه

Cash is Queen

Cash is king, اصطلاحی است در فضای اقتصادی و تجارت که به اهمیت «پول» و «گردش پول» اشاره دارد. اما اصطلاح مورد علاقه فمینیست‌های لیبرال سوئد (cash is queen) است و اشاره به اهمیت استقلال مالی زنان دارد. بدون شک و شبهه‌ای یکی از مهمترین عوامل انقیاد زنان، وابستگی مالی آن‌هاست. شما هرچقدر همسر دست و‌دلبازی داشته باشید که نگذارد آب در دلتان تکان بخورد، هرچه بخواهید را بخرد، باز وابسته‌اید. همیشه باید منتظر باشید یک نفر پول در دستتان بگذارد. اما وقتی شاغلید، حتی اگر کمتر از پول‌توجیبی که از والدین می‌گرفتید یا سهمی که همسر در اختیارتان می‌گذارد باشد، پول خودتان است. شما مالک صد در صد آن هستید، دسترنج خود شماست. 

ملکه در صفحه شطرنج تنها مهره‌ای است که آزادی حرکت فراوانی دارد برای همین استقلال اقتصادی زنان یا همان پول در بین فمینیستها به ملکه تعبیر میشود، برای آزادی عملی که به آدمی می‌دهد. وقتی از نظر اقتصادی مستقل هستید کمتر کسی می‌تواند شما را وادار به کاری کند یا از کاری برحذر دارد. با مستقل شدن از نظر مالی کمتر کسی می‌تواند برای شما تعیین تکلیف کند یا تحقیرتان کند. استقلال مالی یعنی قدرت داشتن، یعنی آزادی.  پس تا جایی که امکان دارد سعی کنید از نظر مالی مستقل شوید. استقلال مالی زنان تنها بحث آزادی عمل و قدرت نیست، استقلال مالی که به سبب اشتغال ایجاد می‌شود باعث در اجتماع بودن، بالارفتن اعتماد به نفس، انگیزه بخشیدن برای بهتر شدن هم به دنبال دارد. 

به خوبی می‎دانم در ایران استقلال مالی داشتن به همین راحتی نیست. برای همین نباید از اهمیت خانه‌داری کاست. آن خرجی که همسر می‌دهد در برابر زحمتی که زن خانه‌دار می‌کشد هیچ‌است. خانه‌داری کاری فراتر از تمام وقت، پر از فشار و بدون مرخصی است. زنان خانه دار باید بدانند همان سهم و حق در زندگی را دارند که همسر شاغلشان دارد. قرار نیست بخاطر اینکه خرجی از همسر می‌گیرند تحت کنترل باشند یا قدرت و اختیار و حق انتخاب نداشته باشند. 

۱۳۹۷ آذر ۲۱, چهارشنبه

گرگ و بره

این یادداشت بازنویس شده یادداشتی در آذر سال ۹۰ است.

یادداشتی در سایت زمانه با عنوان "نخستین بوسه" خواندم. موضوع، دغدغه دختری است که درباره نخستین بوسه عاشقانه بارها شنیده و خوانده و منتظر رسیدن به چنین لحظه ای است اما وقتی تجربه‌اش می‌کند لذتی درکار نیست، بیشتر اضطراب و تلخی است، نگرانی از بی آبرو شدن ، ناپاک و نا نجیب بودن است. این داستان ادامه دار می‌شود و نویسنده به خوبی دلیلش را بیان می‌دارد نجواهای مدام مادر در گوشش: «مرد‌ها گرگ‌های گرسنه‌ای هستند که رحم به هیچ بره‌ای نمی‌کنند؛ گرگ‌هایی که با زبان چرب و نرم‌شان، سرِ دخترهای معصومی مثل تو را شیره می‌مالند و یک لقمه چپ‌شون می‌کنند.»
بارها نوشتم و باز مینویسم، درست است که درحال حاضر شاید بسیاری از مردها واقعا شبیه یک گرگ رفتار کنند اما دلیلش این نیست که آنها ذاتا گرگ هستند. شاید زنان ما زمانی به شکل بره و بعد به شکل برده بودن خود اجازه گرگ بودن و ارباب بودن را به مردها می‌دهند اما حقیقت این است که زنها هم ذاتا بره و برده نیستند. مسئله فرهنگ و اجتماعی است که در آن پرورش یافتیم. 

آری دلیل اینکه بسیاری از ما زنها تا سالیان سال از سکس بیزاریم، یا بوسه اول تا آخر برایمان جذابیت و لذتی ندارد برعکس، همیشه برایمان زهر می‌شود، اگر برای ما زنها داشتن رابطه جنسی برابر با گناه و بی آبرویی است یا بعد از رابطه فکر میکنیم از ما سو استفاده شده، تجاوز شده و یا هوس بوده، فقط و فقط بدلیل فرهنگ و تربیت غلط جامعه است .اگر در برخی کشورهای افریقایی دختران را ختنه می‌کنند یا سینه‌هایشان را اتو می‌کشند تا لذت جنسی را در آنها سرکوب نمایند، در کشور و فرهنگ ما با نقل قصه های گرگ و بره، و نصیحت های دلسوزانه مادرانه، لذت جنسی را در دختران سرکوب می‌کنند. نوجوانان مونث خود را وادار می‌کنند تا باور کنند که چنین نیازی در زن وجود ندارد. اگر نیاز جنسی خودش را نشان بدهد و بخواهند با شخصی در رابطه باشند، مدام داستانها و افسانه ها و نصیحتهای مادرها و معلمهای پرورشی و خاله و عمه در نظرشان می‌آید و ترس از غیرتِ برادر،پدر، دایی و عمو لذت را از آنها دریغ می‌کند. همه این‌ها باعث می‌شود که فکر کنند گناهکارند، مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند و یا چیزی را از دست داده اند. وقتی دختران ما از کودکی در گوششان خوانده می‌شود وسیله و ابزاری برای ارضای جنسی مرد هستند. وقتی هر آنچه در قانون خانواده هست چیزی نیست جز برده‌گی زن ،چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ  جنسی، بیشتر از پیش با این تفکر بار میایند که قرار است مورد سو استفاده قرار بگیرند. وقتی تربیت اجتماع و مذهب برای سرکوب لذت جنسی در زن از راه دیگری وارد می  شود و با به اصطلاح ارج نهادن به زن با توضیفاتی این چنین "زن گوهری است در صدف اگر صدف بشکند گوهر بی ارزش است"،  "زن  ناز است و مرد نیاز"،  "زن عفیف زنی است که میتواند خودش را کنترل کند و در برابر تحریک مردها بایستد"، "دختر نجیب دختری است که تا ازدواج مردی او را لمس نکرده باشد"، معلوم است که زن باور می‌کند شئی خاصی است که همه به دنبال او هستند و او ناز است و بی نیاز از مرد. آنقدر خود را مانند کرم ابریشم در پیله هزار تو میپیچد که ناخواسته طرف مقابلش که در بیشتر مواقع یک مرد هست بیشتر تحریک می‌شود برای برداشتن این هزارلای ابریشمی و رسیدن به کرمی که معلوم نیست زنده است یا مرده! 


حالا ببینیم مرد ها چطوربار امده اند؟ آنها بر خلاف دخترها از کودکی به اهمیت خودشان در رابطه جنسی پی برده اند. زمانی که مادرها برای ناز دادن پسرها به آلت جنسی آنها مینازند و قیمت گذاری هم می‌کنند، به کمتر از طلا هم راضی نمی‌شوند. یک کودک پسر در میابد که آن نقطه از بدن ارزشی به اندازه طلا دارد. بزرگتر که میشود از بس «شیرم شیرم مثل شمشیرم» را خوانده که باورش می‌شود شیری است برای شکار خرگوش. بزرگتر که شد، صدایش که کلفت شد به هر جا پا می‌گذارد می‌آموزد که پسرها زود تحریک می‌شوند و نمیتوانند خودشان را کنترل کنند. دخترهای همبازی دوران کودکیش جلویش رو میگیرند. حالا این مرد تازه بالغ، حریصِ دیدن دوباره دستهای  لخت دختر همسایه است که تا دیروز نسبت به آن بی تفاوت بود. کم کم از این ور و آن‌ور هم می‌شنود که "از پسر چیزی کم نمی‌شود، دختر باید عاقل باشد و گول نخورد" پس یاد می‌گیرد که اگر بتواند دختری را تحریک کند و لذتی ببرد، "زرنگی" دارد و آن دختر هم “گول خورده” است. پس ناخواسته می‌پذیرد که موجودی است برای گول زدن. اولین باری که خانه اش خالی شد، دختر را صدا میزند و از انجا که هر دو اولین تجربه احساسی را دارند با دو ناز و نوازش کار به جای زیبا اما در تصور ما ایرانیها به جاهای باریک می‌کشد. حالا دیگر پسر فکر می‌کند که نقش گرگ بودنش را انجام داده، بره در دستش هست. باز به باور غلط که از کودکی اموخته شده فکر می‌کند چیزی که راحت به دست میاید راحت هم از دست می‌رود. اینطور می‌شود که گرگی‌اش را با رها کردن آن دختر یا فقط استفاده جنسی از او کردن به حد نهایی میرساند . حالا اگر پسری بود که نخواست که تابع نظر جامعه باشد و نخواست که گرگ باشد، اگر عاشقی هم کرد طبیعی بود، اگر دختر همسایه را بوسید عاشقانه بود، وارد محیط دانشگاه و کار می‌شود. در کنار مردانی از گروههای سنی مختلف با شخصیتها و تربیتهای مختلف قرار می‌گیرد. در ازای پرسش "تا بحال چند نفر رو کردی؟"* سکوت می‌کند و قرمز می‌شود، به دنبالش مورد تمسخر قرار می‌گیرد.  یا برای حفظ آبروی مردانگی‌اش، مجبور می‌شود دروغ بگوید یا سعی می‌کند از آن آدم زرنگها یاد بگیرد که چطور به این مهم دست پیدا کند. میبینید! باز هم این محیط است که انسانی را به سوی گرگ بودن 
می‌کشاند.


حالا بیاییم بپرسیم اصلا آیا رابطه جنسی با زن یا زنهای متعدد داشتن نشانه گرگ بودن است؟ 
در جوامع آزاد که مسئله رابطه جنسی نسبتا حل شده، این مسئله چندان معنایی ندارد. دخترها وپسرها از آغاز دوران بلوغ هشیار و ناهشیار روابط متعدد جنسی دارند. گاهی آسیب روحی و احساسی می‌خورند، برخی شدید برخی کمتر. اما به دلیل اینکه کمتر یکدیگررا وسیله می‌بینند از آن رابطه به منظور لذت، آن هم برای هر دو، استفاده می‌کنند. برای همین با اینکه در این جوامع هم در برخی سنین و اقشار، هر چه تعداد همخوابگی مردان بیشتر باشد باعث افتخار و پز دادن است و برای زنان تحقیر، اما به صورت کلی شرم و‌گناه دانستنش برای زنان کمرنگ شده. یکی از مهمترین دلایلش این است که در جوامع آزاد مسئله بکارت حل شده است. آن پیله به دور کرم ابریشم دیگر وجود ندارد که جنس مخالف را تحریک کند برای کشفش. تا وقتی مسئله بکارت در فرهنگ ما مطرح است، تا وقتی ارزش و نجابت یک زن به شکل و فرم یک غشا است، مسئله رابطه جنسی با زن داشتن معنای دیگری برای مردان پیدا می‌کند.


لازم است باز تاکید کنم ربطی به ذات مرد ندارد بلکه این تفکرات است که باعث می‌شود خیلی از پسرهای ما فکر کنند اگر با دختری رابطه جنسی برقرار کردند و پرده اش را زدند* یعنی خیلی کار درستند، زرنگند و خوب توانستند شکار کنند، و خیلی از دخترهای ما هم فکر کنند اگر در رابطه ای این به اصطلاح پرده را از دست دادند( که از دست دادنی نیست فقط کش میاید) یعنی خود را ارزان فروخته اند، سبک کرده اند و بی آبرو شده اند. در ادامه برخی مردان فکر می‌کنند دختری که راحت در آغوش آنها میاید ارزش ادامه دادن ندارد و باید دختر آفتاب مهتاب ندیده را به همسری انتخاب کنند. اینطور می‌شود که اگر دختری حتی میل به رابطه جنسی داشته باشد یا سرکوب می‌کند که نشان دهد آفتاب مهتاب ندیده است یا اگر نتوانست سرکوب کند بعد از رابطه دچار خودخوری می‌شود یا تن به ترمیم می‌دهد. 
آنقدر تابوی مسئله جنسی و بکارت در فرهنگ ما ریشه دار است که کلماتی مانند "ارزان فروختند، سبک شدند، راحت در اختیار قرار گرفتند، سواستفاده کردن" و.... بار معنایی پیدا می‌کنند!  در حالیکه میدانیم رابطه جنسی، عطشش، شهوتش ، عشق و لذتش همه و همه با هم است و در واقع " راحت در اختیار بودن" معنا ندارد چرا که قاعدتا وقتی بوسه ای با رضایت آغاز شود معمولا رابطه جنسی به طور طبیعی و لذت بخش رو به جلو ‌می‌رود. رابطه و لذت جنسی نیاز است و تجربه کردنش به معنای فروختن، سبک شدن، بی آبرویی و گناه نیست. 

تا وقتی بسیاری زنان و مردان ما باور دارند که نجابت یک زن به این است که هم آغوش مردی نشود، و تا وقتی مردانی داریم که باور دارند که در رابطه جنسی برتری دارند و زنی که با آنها هم آغوش شده زنی راحت الوصول است، این چرخه ناسالم تفکر گرگ و بره، نجیب ونانجیب، سو استفاده گر و سو استفاده شده ادامه دارد.

* اصلاح پرده زدن هم ساخته نظام مردسالار است و افسانه‌های پیرامون تاج واژن ( به اصطلاح غلط پرده بکارت).

۱۳۹۷ آذر ۱۶, جمعه

روزنگار ۷ دسامبر ۲۰۱۸

ز بچگی عاشق مدرسه بودم. فکر نکنم کسی به اندازه من لحظه شماری می‌کرد که اول مهر برسد. سالهایی که به جای اول مهر روزهای آخر شهریور مدرسه شروع می‌شد برایم رویایی‌تر بود. مدرسه، دفتر، کتاب. از هفته ها قبل چند بار کیفم را پر و خالی می‌کردم. 
در یک هفته اخیر همین حس را داشتم اما با اضطرابی فراوان. از یک هفته قبل لباسی که باید بپوشم، مدل مویی که باید داشته باشم، کیفی که همراه داشته باشم را آماده کردم. برنامه‌ریزی کردم. لکچرها را که از قبل در سایت می‌گذارند سیو کردم. با سیستم جدید سایت دانشگاه سرو کله زدم. همه جا هوار زدم که من قرار است یک کورس کوچک در دانشگاه بخوانم و... 
دیروز صبح یک پیشنهاد کاری در پروژه‌ای چند روزه در حوزه زنان گرفتم. سر از پا نمیشناختم. شب قرار شد جزییات را صحبت کنیم. پیشنهاد دهنده گفت کمی از رشته تحصیلی و فعالیتها بنویسم. نوشتم و شب پیام گرفتم که متاسفانه رشته تحصیلی مرتبط از الزامات است. ساعت ۱۱ شب برای چندمین بار دنیا بر سرم خراب شد. آن نفرتی که به زور قایمش کرده بودم بیرون زد. نفرت از رشته تحصیلی و‌مدارکی که  هیچ‌وقت نه تنها به دردم نخورد که مانع پیشرفتم شد. من برای چه باید باز وقتم را بگذارم برای تکمیل این مانع نفرت‌انگیز؟ تمام شب برای خودم گریه کردم. صبح کله سحر اجازه ندادم نیکلاس چشمهایش درست باز شود تند تند برایش تعریف کردم و پریدم سر لپ‌تاپ، وارد پورتال دانشجویی شدم و کورس را حذف کردم. انگار باید ضربه محکم می‌زد تا من برای همیشه بی‌خیالش شوم. از امروز باید تمرین کنم که یادم برود بهترین سالهای جوانی‌ام، بهترین دوران توان یادگیری‌ام صرف رشته‌ای شد که مدام ضرر کردم. تا اخر سال یک مدرک بینابین خواهم گرفت و خلاص. 

یک گزینه از سر در‌گمی‌هایم کم شد. حالا باید بروم سراغ گزینه‌های دیگر.

۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

پارتنری که در عالم هپروت زندگی می‌کند

همیشه براتون از خوبی‌های نیکلاس گفتم. از اینکه چقدر فمینیسته، چقدر مهربانه، چقدر درکش بالاست و چقدر زندگی با فهم مشترک و اعتماد داریم. ولی شاید بد نباشه از بدیهاشم بگم. چون آدمها خوب و بد دارند. همونطور که من بدیهایی دارم. 
مهمترین بدی نیکلاس بی توجهی‌و در عالم هپروت بودنشه. انقدر تم دنیای خودش و پژوهش‌هاش غرقه هیچ چیزی به چشمش نمیاد. زندگی با چنین آدمی راحت نیست اگر حساس باشی. 
از نمونه هایی که اخیرا رخ داده اینکه بعد یکسال و نیم زندگی در این خانه نقلی نمیدونسته که ما در سرویس بهداشتی پریز برق، لامپ بالای میز و تایمر داریم. اصلا هم فکر نکنید چیزیه که دیده نمیشه قشنگ جلوی چشم هست اما ایشون ندیده! 
روزی ده بار پشت سرش یخچال و باید مرتب کنم، چون با اینکه بارها بهش یاد دادم هر وسیله ای رو‌کجا بذاره که از فضای یخچال استفاده بهینه بشه باز میبینی همه چی درهم برهمه و وقتی هم اعتراض می‌کنم میگه: این هیچ اهمیتی نداره! 
در عرض چهار هفته، وقتی من خانه نبودم موفق شده سرپوش میکرو رو آب کنه!  امشب هم از محل کار تا خانه(حدود هشت کیلومتر) دوچرخه زده و تازه در اسانسور خانه فهمیده که کلاه ایمنی رو برعکس گذاشته!
از همه این شاهکارها هم عکس میگیره و میذاره در اینستاگرام. سر به هوایی اش انقدر زیاد شده که دیگه صدای خانواده‌اش هم درآمده و می‌دونن اون لحظه‌هایی که من از ته دل آه می‌کشم چه معنایی داره. 

البته با برخی کارهاش می‌خندم ولی با برخیش واقعا دلم می‌خواد سرم و بکوبم به دیوار. 

خواستم فقط بدونید همیشه همه چیز گل وبلبل نیست😂

آزارجنسی، رفاقت مردان

چند شب پیش مستندی به نام  Det slutna sällskap پخش شد. درباره رسوایی‌ای که در جریان Me too در آکادمی سوئد پیش آمد بود که باعث شد بسیاری از اعضایش آکادمی را ترک کنند و امسال جایزه نوبل ادبیات نداشته باشیم. با اینکه سال گذشته همین موقع‌ها روزنامه‌های بسیاری ریز جزییات را می‌نوشتند اما دیدن مستند بسیار زیاد حالم را بد کرد. وقتی می‌بینی چطور مردان در قدرت سعی در تحقیر و تخطئه زنان دارند و آزارجنسی را حق خود می‌دانند. چطور به واسطه رفاقت با آزارگر صدای زنان را خفه می‌کنند. این اتفاق در سوئد و در بالاترین جمع روشنفکری رخ داده. مرد آزارگر برایم انقدر چندش آور نبود تا مردی که جلوی دوربین با لباسی شیک و ژستی روشنفکری از آن مرد آزارگر دفاع می‌کند و زنانی که سکوت را شکسته‌اند را تحقیر می‌کند. مردآزارگر به دوسال و نیم زندان محکوم شد، اما این مرد که حامی تمام قد مرد آزارگر بوده و هست هنوز بر صندلی آکادمی نشسته و با قدرتش و رفاقت‌بازی‌هایش زنان را از آکادمی حذف کرده. 

توضیحات: آکادمی سوئد بالاترین و پرپرستیژترین نهاد هنری و ادبی سوئد است که از قرن هجدهم فعالیت دارد. عضویتش مادام‌العمر است و کسی نمی‌تواند برکنار یا اخراج شود. بیشتر اعضایش مردانی سالمندند. مردانی که نگاهشان به زن هنوز نگاه شصت هفتاد سال پیش است هرچقدر کتابهایی که نوشته و شعرهایی که سروده‌اند بی‌نظیر باشد.   

۱۳۹۷ آذر ۱۴, چهارشنبه

می‌خواهم همه چیز من را دوست داشته باشی

سه سال اخیر در دوران کریسمس سریالی به نام «نبرد بانو فریمان" پخش شد. شروع سریال داستان زنی است از خانواده ای متول که دنبال حق رای زنان است. برادر دو قلو اش با او مخالفت دارد و پدری که طبق قانون ارثش به تساوی به دختر نمیرسید و برادر هم نمیخواست کاری خلاف قانون بکند و به خواهر ارث برابر بدهد!! 
این زن اما کوتاه نمیاید و با همسر برادر، زنی دیگر که در مهمانسرای محل سکونت آشنا شده بود و دو سه زن دیگر به صورت تعاونی یک بقالی راه میندازند. چطور مردان تجارت سر راهشان سنگ اندازی میکنند موضوع داستان است. برادر هم یکی از مخالفین اما در نهایت عشق به همسر، و یک جمله تکان دهنده زنی قوی در برابر همسرش، او را وادار میکند که به حمایت از خواهر و تعاونی اش بپردازد و حتی سهم ارث خواهر را بدهد. 
جمله این بود: "کجای این قضیه مردان را میترساند که زنها حقی برابر با آنها داشته باشند؟ میخواهم همه چیز من را دوست داشته باشی، درست مثل من که همه چیزتو را دوست دارم"
بانو فریمان برگرفته از یکی از زنان لیبرال و مبارزین حق رای سوئد است و این سریال در نهایت به میارزات زنان برای رسیدن به حق رای می‌پردازد. 
این سریال را صدا و سیمای ایران خریداری کرده اما پخش نکرده اند.

۱۳۹۷ آذر ۱۳, سه‌شنبه

هوا چطوره؟

سالهای اول مهاجرت به سوئد وقتی هیچ‌نقطه اشتراکی با سوئدی‌ها نداری، وقتی نه برنامه‌های تلویزیونی را میبینی که درباره اش با آنها صحبت کنی نه شبکه‌ اجتماعی ات در اینترنت سوئدی است (که حتی اگر باشد باز هم از هشتاد درصد دنیای اینترنتی سوئدی ها بی خبری) تنها صحبتی که با سوئدی‌ها برقرار می‌شود «هوا» است. هوا موضوع مهمی است در سوئد. « امروز هوا چطور است؟» مهمترین سوال روزانه است. چگونگی هوا به تو کمک می‌کند که حالت خوب باشد یا بد. اوایل به نظر مسخره میاید که هرروز اولین صحبت یا سوال درباره آب و هوا باشد. اما به مرور درکشان می‌کنی و بعد از چند سال خودت می‌شوی یکی از آنها. حالا هرروز اولین کاری که می‌کنم چک کردن هوا از چند سایت است، بعد خودم به آسمان نگاه می‌کنم و در نهایت دماسنج را نگاه می‌کنم. حالا که زمستان است توصیه‌های ایمنی به خودم و نیکلاس می‌کنم. مثل: امروز حتما کلاه ایمنی بذار، امروز رفلکس را زودتر بپوش، امروز کاپشن زمستانی لازم هست، امروز کاپشن پاییزی لازم است. بد نیست زیرشلواری بپوشی، جوراب پشمی یادت نره، امروز گرمه پوتین نمیخواد و... .
من همینقدر سوئدی‌وار درباره هوا دچار وسواس فکری شده‌ام چون واقعا مهم است. یک لباس اشتباه تمام روز را می‌تواند خراب کند. یک هوای ابری می‌تواند کسلت کند و کمی روشنایی انرژی بدهد

۱۳۹۷ آذر ۱۲, دوشنبه

ناراحتی؟ خب می‌خواستی زن نباشی.

نجمه واحدی

توی مترو با خواهرم در واگن عمومی ایستاده بودیم، درست کنار درب قطار. احساس کردم مردی که پشت سرمه، تماس فیزیکی بی دلیلی با من داره، اما «ترجیح دادم اینطور فکر کنم که اشتباه می کنم و تماس عادی ایه که در فضای شلوغ رخ می ده». ایستگاه بعدی که کمی جمعیت جابجا شد، پشت به در ایستادم اما در ایستگاه بعدی باز هم جابجا شدن جمعیت مجبورم کرد که رو به در بایستم، که احساس کردم باز هم این شخص درحالی که جای خالی هم در واگن هست به من چسبیده. همچنان «سکوت کردم» تا ایستگاه بعدی که جمعیت بیشتری پیاده شدند. حتی موقع توقف قطار و ورود و خروج آدمها هم این آقای پشت سری، موقعیتش رو تغییر نمی داد و آزارگری ش همچنان ادامه داشت. تا اینکه بالاخره بعد از چند ایستگاه و چندین دقیقه ای که از روش غلط «سکوت کردن» و «خود مقصر بینی» و «به دردسرش نمیرزه» و «لابد خودم رو متهم می کنن» ادامه دادم، سرانجام برگشتم توی صورتش نگاه کردم (که برخلاف تصورم یک پسرجوان سی و چند ساله چارشونه با تیپ کاملا امروزی بود با یه هندزفری توی گوشش که چه بسا در نگاه اول همه فکر می کنیم چه آدم متشخص و بافرهنگی به نظر میاد!) و با «صدای بلند» گفتم پشت سر شما هم جا هست که اینطور چسبیدین به من! جواب داد من چکار دارم بهت؟ من اینجا وایسادم کاری ندارم! گفتم مرض ندارم که صدام رو بلند می کنم. که طبق معمول همون جواب «معروف» رو داد! الگوی آزارگری در کل جامعه معمولا چند شکل ثابت داره؛ که یکیش هم همین واکنش آزارگره که کاملا حق به جانب، بودن در اون فضا و رفتار خودش رو حق مسلمی برای خودش می دونه و بلافاصله شما رو محکوم می کنه. جواب داد: «ناراحتی برو واگن خانمها!». مفهوم ضمنی ش اینه که «همینه که هست! ناراحتی سوار تاکسی ای نشو که من دستمالیت کنم؛ ناراحتی سوار اتوبوسی نشو که شلوغه و من انگولت می کنم؛ ناراحتی سوار واگن عمومی نشو و برو قسمت خانمها؛ ناراحتی ساعت نه شب توی خیابون نباش که من موقع رد شدن متلک بندازم؛ چون همه اینها حق مسلم منه، و «همینه که هست»؛ و مشکلِ خودته اگر از این وضعیت ناراحتی!». قطعا من جواب دادم که مترو مال شما نیست (هنوز هم از اینکه به چنین آدم عوضی ای «شما» گفتم، حقیقتا متعجبم!). و البته دیگر آقایون هم در واگن طرف من رو گرفتن و صداهایی شنیده شد که آقا بیاید عقب بذارید خانمها راحت باشن. نمی دونم که اگر ظاهر من، ساده و رسمی نمی بود، یا اگر اون مزاحم، پسری جوان نمی بود باز هم بقیه طرف من رو می گرفتن یا نه. اما بدونیم خشونتهای به نظر ساده ای که در فضاهای عمومی به راحتی رخ می ده، در روح و روان آزاردیده حتی شده برای چند ساعت، طوفانی به پا می کنه؛ و واقعا مایه تاسفه که این آزارگران این چنین خشونتهایی رو حق مسلم خودشون می دونن و گاهی واکنش خودشون یا دیگران، به این مزاحمتهای خیابانی اینه که «ناراحتی؟! خب نیا از خونه بیرون! خب دربست بگیر! خب سوار واگن خانمها شو!...».

پی نوشت یک: ماده ۶۱۹ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲، مزاحمت های خیابانی علیه زنان و کودکان را جرم می داند:
«هرکس در اماکن عمومی یا معابر متعرض یا مزاحم اطفال یا زنان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون و حیثیت به آنان توهین کند به حبس از دو تا شش ماه و ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد».

پی نوشت دو: متاسفانه وقتی هنوز خود فرهنگ عمومی جامعه هم این #خشونت ها رو نوعی جرم نمی دونه و عادی تلقی می کنه، نه خود ما آزاردیده ها از قانون توقع پیگیری داریم؛ و نه متاسفانه در خیلی مواقع همین قانون که این بندهای قشنگ قشنگ رو داره، در دنیای واقعی از ما حمایت می کنه.

منبع: https://t.me/WhyWeNeedFeminism
#منع_خشونت_علیه_زنان #خشونت_خیابانی #25نوامبر

#چرا_به_فمینیسم_نیاز_داریم

۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه

زنان نام دارند


یک خانم وکیل گروهی در تلگرام دارند که ومادرم و‌خاله‌ام هم عضوند. نوعی گروه زنان. دیروز ایشان در گروهشان لطف کردند و در وصف من نوشتند و برای معرفی بیشتر اعلام کردند من دختر خانم دکترمشفقی و خواهرزاده دکتر «س» هستم. 
ابتدا کلمه خانم را ندیدم و خب چون فامیلی پدرم مشفقی است و اوست که دکتر است فکر کردم معرفی شده ام به عنوان دختر دکترمشفقی و خواهرزاده دکتر...در نتیجه از تمام متن پر تمجید از من، چشمهایم فقط آن نسبت‌ها را می‌دید. خشمگین بودم. احساس کردم مادرم، آن که بیش از هر انسانی برای من زحمت کشیده، او که با تمام اختلافات فکری و رفتاری‌مان تنها حامی همیشگی من بوده و هست و اگر امروز اینجا هستم بخاطر حمایتهای اقتصادی اوست، نادیده گرفته شد. با اینکه مادرم یک دبیر بازنشسته سرشناس و زنی کاملا مستقل است حتی به اندازه خاله‌ام برای خانم وکیل و طرفدار حقوق زنان ارزش نداشت که بنویسند دختر خانم سهیلا معصومی و ترجیح دادند نسبتم با خاله ام را مطرح کنند. شاید چون با خاله‌ام رفاقت بیشتری دارند یا چون خاله جان «دکتر» است. 
انقدر این نادیده‌گرفته شدن عادی است، انقدر مادرم از خودگذشتکی کرده که متوجه این بی حرمتی به خودش نشد. متوجه نشد که نقش وسهم او در وجود من را نادیده‌گرفته‌اند. 
اما من مادرم نیستم. نه تنها سهمش را در زندگی‌ام میشناسم که برای به رسمیت شناختن سهمش و حقش تلاش می‌کنم. من مرمر مشفقی-معصومی فرزند بهمن مشفقی و سهیلا معصومی هستم و هر دوی این افراد در تربیتم، پرورشم، پیشرفتهایم نقش برابر داشته‌اند. اگر جایی پدر سهم بیشتری داشت ده‌ها موقعیت دیگر مادرم سهم بیشتری داشت. اجازه نمی‌دهم کسی مادرم را از زندگی و نام من حذف کند. 
بعد که مادرم اعتراضم را برای خانم وکیل فرستاد فمیدم یک کلمه را در پیام نخوانده بودم. آن هم این بود که من را دختر «خانم دکتر مشفقی» معرفی کردند. از آنجایی که من مادرم را نه متعلق به پدرم، بلکه زنی مستقل با اسم و رسم مشخص میشناسم کلمه خانم را در چند بار خواندنم ندیدم. و ایشان منظورشان پدرم‌نبودند بلکه مادرم بودند پس مادرم را حساب کرده بودند. 
اما برای من نقد دیگری مطرح می‌شود. مادرم اسم دارد و مستقل است چرا باید به نام پدرم معرفی شود؟ چرا مثل خاله ام به اسم‌خودش معرفی نشود؟ 
یادم هست همسران پزشکان را با نام شوهرشان می‌خواندند و بعد هم برخی به طنز می‌گفتند دکترها (زن/مرد) سالها زحمت می‌کشند برای دکتر شدن، زن‌هایی که با یک دکتر ازدواج می‌کنند یک شبه می‌شوند «خانم دکتر». 
این شوخی‌ای بود که هیچوقت دوست نداشتم. آیا شما شنیده‌اید شوهر یک دکتر زن را به نام همسرش بخوانند؟ نه. چه آن شوهر تیتری در نامش می‌داشت یا نه، هرگز معرفی نمی‌شد و‌نمی‌شود آقای دکتر ... .

زنان را به نام خودشان بشناسیم. چه مستقل باشند و شاغل مانند مادرم چه خانه‌دار و وابسته اقتصادی به همسر. زنان شخصیت مستقل دارند، متعلقه همسرشان نیستند که به نام و تیتر همسر معرفی شوند. 

#مرمرمشفقی #زنان_نام_دارند

۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

یول کالندر

اول دسامبر  شروع لحظه شماری برای رسیدن کریسمس هست. در بیشتر کشورهایی اروپایی که کریسمس را جشن می‌گیرند برلی بچه‌ها یک تقویم جعبه ای هست که می‌شود خرید و تاریخ هرروز را باز کنی یک شکلات در آن است. 
 در سوئد چند سالی است که فروشگاه‌ها هم از این تقویمها دارند و می‌شود خرید و هرروز یکی از محصولات را با قیمتی کمتر داشت. 
به این تقویم در سوئدی می‌گویند Julkalender یول کالندر.
اما محبوبترین یول کالندر نه جعبه شکلات است نه جعبه محصولات آرایشی بهداشتی، بلکه یک برنامه پانزده دقیقه‌ای است برای  کودکان که از اول دسامبر تا بیست و چهارم دسامبر هر شب پخش می‌شود. امسال برای اولین بار به واسطه حضور خواهرزاده‌های نیکلاس اولین فسمت یول کالندر رو دیدیم. 

۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

خشونت علیه زنان: تحقیر در برابر جمع

چند سال پيش، زمانی كه هنوز در ايران بودم، در یک مهمانی همسر يكی از زنان مدام از اين صحبت می‌کرد که از بس خوش تيپ است هرجا می‌رود همه زنها نگاهش می‌كنند و دو سوته ميتواند زن دیگری بگيرد. خانواده زن با قيافه‌ای احمقانه سكوت كرده بودند. دليل سكوتشان اين بود كه اگر حرفی می‌زدند، آن مرد زندگی زن و شوهری‌ را به آشوب می‌کشاند. دختر نوجوان خانواده هم به هرجمله پدر از ته دل می‌خنديد و اعلام رضايتش از خوش‌تیپی پدر را با نيشهای بازش نشان ميداد. زن هم ساكت نشسته بود و‌نگاه می‌کرد. همانطور که مرد وصف سهل بودن زن رنگارنگ گرفتن می‌کرد رو به دختر گفتم: «ميدونی مادرت هم زن زيباييه و خيلي سريع ميتونه مرد ديگه اي پيدا كنه؟ برا اونم همينقدر خوشحال ميشی؟»

گفتن اين جمله‌ها همان، خشك شدن لبخند دختر همان، ساكت شدن مرد سخنگو با خشم همان، اعتراض زن كه استغفرالله اين چه حرفيه همان و قطع رابطه با خانواده ما برای مدتی همان! 
تلخ‌تر از تحقیر شدن مدام زن، تقاضای تمام آشنايان از من برای عذرخواهی بود كه البته اين كار را انجام ندادم. 
 بله خشونت عليه زنان همينقدر نزديك همه ماست اما نميبينيم یا خودمان را به ندیدن می‌زنیم و به آنها كه می‌بينند و اعتراض می‌کنندخرده می‌گيريم. هیچ زنی مستحق چنین برخوردی نیست. سکوت اطرافیان نه تنها لطف به زندگی آن زوج نیست که خشونتی مضاعف بر زنی است که آنقدر تحقیر شده توانایی دفاع از خود را ندارد. پس لطفا سکوت نکنید. 

۱۳۹۷ آبان ۲۸, دوشنبه

روز جهانی مردان



از سال ۱۹۹۹، نوزدهم نوامبر برابر با بیست و هفتم آبان روز جهانی مردان شناخته شد. هرچند از دهه‌‌های پیشین تلاش هایی برای داشتن یک روز برای مردان صورت گرفت اما معمولا با استقبال رو به رو نشد تا دکتر جرومه تیلاکسنگ، از تیرینیداد و توباگو، این روز را که مصادف با روز تولد پدرش بود برای مطرح کردن تمام مسائلی که مردان و پسران را دربرمی‌گیرد؛ از بحث بهداشت و سلامت مردان و پسران تا معرفی الگوی مثبت مردانه و مردانگی مثبت و تلاش برای برابری جنسیتی، بهره برد. این روز ایجاد شده تا از بیماری‌های مردان صحبت شود، تا جامعه از خطراتی که مردان را تهدید می‌کند اطلاع پیدا کند. تا بدانیم چطور مردان خود قربانی ساختار نابرابر و مردسالار هستند. بدانیم که بالاترین آمار خودکشی در میان مردان است، مردان در درگیریهای خشونت‌بار بیشتر قربانی می‌شوند. مردان بیشتری در زندان هستند، عاملان بسیاری خشونتها مردان هستند که خب می‌دانیم عامل خشونت خودش قربانی خشونتهای دیگری است. تعداد کمی از مردان از بیماری های مردان مانند سرطان پرستات، سرطان بیضه، بیماریهای روحی و روانی اطلاعات دارند و پیگیر هستند.


برخلاف صفحات زن ستیزانه ایرانی که از این روز برای تبلیغ عقاید زن ستیز و تبلیغ مردانگی سمی بهره میبرند، هدف بنیانگذار و برگزارکنندگان این رویداد سالانه پررنگ کردن نقش و تلاش مردان در راستای برابری جنسیتی است. دکتر تیلکسینگ میگوید: " آنها (مردانی که در این رویداد شرکت می‎کنند) برای برابری جنسیتی سخت تلاش می‌کنند و صبورانه میکوشند تا تصورات منفی و بدنامی که با نام و هویت مردان در جامعه گره خورده ( مردان خشن هستند، مردان بی احساسند، مردان متجاوزند، مردان ازارگر هستند و ...) را از بین ببرند".  
تم امسال هم معرفی مردان الگو Positive Male Role Models است. مردانی که پایبند به برابری جنسیتی هستند و برای کنار زدن تعاریف مسموم مردانگی و معرفی تعریف مثبتی از مردانگی تلاش می‌کنند. این روز را به مردانی که برای جهانی بهتر و برابرتر، جهانی امن برای خود و زنان و کودکان تلاش می‌کنند تبریک می‌گویم.



۱۳۹۷ آبان ۲۱, دوشنبه

طلبکاری از زنان

نجمه واحدی

می دونستید وقتی می گیم جامعه، منظورمون جمعی از آدمهاست که شامل هم زنان و هم مردان میشه؟ و می دونستید وقتی می گیم جامعه مردسالاری داریم، منظورمون دقیقا چیه؟

پس چرا انقدر با تعجب و حیرت، یا انگار که شما اولین نفری هستید که کشف کردید، می گید عجیبه که چرا خود زنان هم باورهای مردسالار دارن؟ یا می پرسید چرا خود زنان، رفتارهای زن ستیزانه انجام می دن؟ مگه حساب زنان یه جامعه قراره از مردانش جدا باشه. مگه زنان قراره لزوما آگاهی و اراده شون بیشتر از مردان باشه؟ و قراره که از کجا به این آگاهی و اراده بیشتر برسن؟ کی بهشون آگاهی بیشتری داده که حالا طلبکار باشیم پس چرا زنان درک بیشتری از تبعیض های جنسیتی ندارن؟

واقعا برای من سواله که این ایده ی «زنان علیه زنان» رو از کجا میارید و انقدر هم بهش پر و بال می دید و باهاش مردان رو به حاشیه امن می رونید و در عوض زنان رو به متن میارید و مقصر «اصلی» حسابشون می کنید؟

منبع: 
https://t.me/WhyWeNeedFeminism
#خشونت_علیه_زنان #زنان #برابری
#چرا_به_فمینیسم_نیاز_داریم

۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

بروید در صف، حتی شما!

رفته بودم اداره مالیات که برای کارت شناسایی درخواست بدم. آنهایی که برای کار مشخصی وقت دارند نیازی به صف ماندن ندارند اما کارهایی مثل تغییر آدرس چون وقت دادنی نیست باید در صف ماند. من وقت داشتم. نیم‌ساعت زودتر رسیده بودم و چون باران شدیدی میامد به سرعت رفتم سمت در ورودی که وارد شوم. همان لحظه یک آشنای اینترنتی را دیدم که زیر آن باران شدید در صف مانده. دست تکان دادم اما ناچار بودم بروم داخل ساختمان. بعد چهل و پنج دقیقه آمدم بیرون و دیدم آن آشنا هنوز در صف است. تعجب کردم. او تا یکسال پیش در همین اداره مالیات کار می‌کرد. چند وقت پیش نقل مکان کرد به شهری دیگر و‌حالا دوباره برگشته. فراموش کرده بودم در سوئد هستم، یا بهتر است بگویم هنوز یک سری چیزها در ذهنم ته انباشت شده. در نتیجه بی‌اختیار ازش پرسیدم: «تو دیگه چرا تو صفی؟» 
آن آشنا خندید و گفت: «کار دارم دیگه، باید در صف بمانم». بعد رو به دربان که متعجب از این مکالمه داشت مارا نگاه می‌کرد کرد و گفت: «من قبلا اینجا کار می‌کردم». دربان هم فقط گفتاوه چه جالب». کمی زیر باران شر شر گپ زدیم و بعد خداحافظی کردیم


از خودم خجالت کشیدم که این بدیهی ترین مسئله را فراموش کردم. این که آشنای من حداقل پنج سال ( شاید هم بیشتر) در مهمترین بخش اداره مالیات کار می‌کرده دلیلی نیست که خارج از نوبت بره یا در به رویش باز باشد

۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

هفته مهاجرت مرمر- از دست دادن اعتماد به نفس

با اینکه من در اولین سختی یعنی پیدا کردن محلی برای زندگی خوششانس بودم، اما همه این شانس را نداشتند وبسیاری تمام دو-سه سال دانشجویی بارها خانه عوض کردند. پیش آمده که کسی هر ماه یک جا زندگی کرده و درواقع قراردادهایش یک ماهه بوده. بگذریم! ده روز اول به جاافتادن وثبت شدن در اداره مالیات، یادگرفتن حمل ونقل عمومی، فروشگاه مواد غذایی و یاد گرفتن اسم مواد غذایی ضروری و شکل و شمایل بسته بندیها گذشت. اینکه میگم "یادگرفتن شکل و شمایل مواد غذایی"، برای اینه که واقعا لازمه. در کشوری که انگلیسی زبان نیست و تنوع مواد غذایی با بسته بندی هایی متفاوت از آنچه دیده بودی فراوان، امکان خرید ماست به جای شیر، نانِ شیرین، ماهی بد بوی سوئدی به جای تن ماهی و ... بسیار رایج بوده ( مورد آخر رو تقریبا از زبان بیشتر آقایون شنیدم).
 
برخلاف هفته اول دانشگاههای ایران که تق و لق است اینجا دقیقا از روز یک سپتامبر درس و مشق جدی بود که در من شوک ایجاد شد. دانشگاه های سوئد ترم‌هایشان به دو نیم ترم تقسیم میشود. نیم ترم اول از اول سپتامبر تا اوایل نوامبر، ۱۵ کردیت ونیم ترم دوم از اوایل نوامبر تا اواسط ژانویه هم ۱۵ کردیت. برای همین بسیار فشرده است و باید یک درس را در عرض دوماه خواند، پروژه تحویل داد و امتحان داد. ترم اول یک درس تخصصی داشتیم ودرس دیگر اسمش "آشنایی با دوره فوق لیسانس" بود. که از نحوه سرچ کردن تا انتخاب موضوع تا نوشتن را یادمان می‌دادند. آنجا بود که مدام تاکید شد باید به زبان خودتان بنویسید و کپی نشود. این موضوع شاید برای شما الان آشنا باشد ولی هشت سال پیش برای هیچکدام ما آشنا نبود. یعنی چه که به زبان خودمان بنویسیم؟ اصلا چه اشکالی داره که کپی کنیم؟ پس این همه سال ما در دانشگاه و مدرسه هامون چه غلطی میکردیم؟ در طول ترم باید یک موضوعی را انتخاب میکردیم و یک متنی مینوشتیم و ارائه میدادیم. من تمام ده هفته را تو سر خودم میزدم که چطوری به زبان خودم بنویسم؟! این مشکل را هنوز دارم ولی به مراتب بهتر شده ام.
 با اینکه اساتید بسیار آرام صحبت می
کردند ولی من نصف درس را نمیفهمیدم. در ساعتهای استراحت می‌نشستم کنار دوستان ایرانی و جرات نداشتم انگلیسی حرف بزنم. دلیلش این بود که روزهای اول، بخصوص در مراسم معارفه تا حرف میزدم بچه های ایرانی مدام در حال غلط گرفتن تلفظ ها و جمله بندی هایم بودند. همان هفته اول، مرمری که از خودش مطمئن بود اعتماد به نفسش به باد رفت و له شد. میدونستم برای غلبه به این ترس باید انگلیسی بیشتر حرف بزنم و باید با دانشجوهای غیر ایرانی بگردم ولی کل کلاس ما ده نفر بودند که هفته های اول شش نفرش ایرانی بودیم. (بعدها شدیم چهارنفر). یک بار یکی از دانشجوهای ایرانی از رشته ای دیگر که کلاس مشترکی داشتیم گفت بیایید آخر هفته ایرانی ها با هم باشیم که من بی اختیار گفتم:«نه من نمیخوام با ایرانی ها باشم. من هم همخونه ایرانی دارم هم همکلاسی ایرانی، اخر هفته میخوام با خارجی ها بگردم.» صادقانه حقیقت را گفتم. همین حرف باعث شد کلی پشت سرم بین ایرانی‌ها حرف در بیاید. بدبختی این بود که من اصلا با هیچ دانشجوی غیرایرانی بخاطر ترس از غلط صحبت کردن ارتباط برقرار نکرده بودم و اصلا کسی را نداشتم که آخر هفته را با او بگذرانم. درنتیجه از ترس تنها ماندن و اینکه هموطن ها دلخور نشوند رابطه ام را با ایرانی‌ها نه تنها حفظ که بیشتر کردم. جالب این‌که همان دوست خودش از وسطهای ترم فقط با خارجی ها گشت و یکی دیگر هم همه دوستهایش سوئدی بودند. 



عدم اعتماد به نفس در زبان- که به لطف هموطنان به وجود آمده بود، عدم تسلط به مباحث درسی، تفاوت عظیم سیستم اموزشی، بیست و چهارساعت در اخبار ایران بودن و با فیس بوک ور رفتن همه و همه باعث شد اولین امتحان را پاس نشوم. تمام خاطرات دانشگاه ایران، پاسنشدن‌ها، مشروط‌شدن‌ها، تحقیرشدنهاو اضطرابها هجوم آوردند. احساس بدبختی مفرط میکردم. اما اینجا سیستمش متفاوت بود. مسئول کورس گفت میتونم هم شفاهی امتحان بدم هم کتبی آن هم تا چهار بار. کتبی را انتخاب کردم. سر مرز پاس شدم. بعدا فهمیدم اگر شفاهی امتحان میدادم بهتر بود چون خیلی مواقع ما که زبان مادری مان انگلیسی نیست ممکنه مطلب را در نوشتن به درستی بیان نکنیم و در شفاهی استاد به حد تسلط فرد بر موضوع بیشتر پی می‌برد. نیم ترم دوم دو درس تخصصی که به سخت بودن معروفند داشتم. دوستشان داشتم ولی باز بخاطر زبان، بعد بازیگوشی و عدم جدیت به دوره امتحان که رسید یکی را امتحان ندادم و دومی را هم پاس نشدم. البته دومی را معمولا به ندرت کسی در امتحان اول پاس می‌شد. تازه از نیم ترم چهارم تقریبا فهمیدم چطور باید درس بخوانم که بنا به علاقه به کورس یا نمره خوب میگرفتم یا نمره افتضاح. ولی دیگر درسی را نیفتادم. سال دوم درسهای کمتری برداشتم، هم برای اینکه بتوانم طولانی تر ویزا بگیرم هم که با آرامش درس بخوانم و بخاطر همین یک سال دیرتر از هم دوره ای های خودم پایان نامه را شروع کردم. اما خوبی ای که داشت این بود که درسهای مهمی را با بچه های دوره بعد برداشتم که همه غیر ایرانی بودند و من اعتماد به نفسم برای زبان بهم بازگشت، گروهی درس خواندن را تجربه کردم و فهمیدم خنگ نیستم. به همین دلیل در دو درس نمره های بسیار خوبی گرفتم! اما همان ضعف ترم اول کار خودش را کرد و من هنوز که هنوز هست آن دو درس را پاس نکردم و برای همین با اینکه پایان نامه هم داده ام و بقیه درسها را هم پاس کرده ام اما مدرک فوقلیسانسم را نگرفته ام.

بله، اگر مهاجرت میکنید و قصد موفق شدن دارید باید حداقل یک سال از ایران، اخبار ایران، آدمهای ایرانی تا حد ممکن دوری کنید. نه اینکه کاملا قطع رابطه کنید نه! ولی یک سال اول مهاجرت خیلی مهمه. بگذارید بگن از هموطنش بدش میاد، بذارید بهتون بگن فکر کرده کیه؟ُ بذارید بهتون بگن غرب زده، خارجی ندیده و ... اما دوری کنید و تا میتوانید به افراد کشور میزبان یا حتی کشورهای دیگر نزدیک شوید هم برای زبان، هم برای کشف چیزهای جدید هم برای پیشرفت. ایران و ایرانی همیشه هست و شما اگر از پس سالهای اول مهاجرت بربیایید با خاطری آسوده میتوانید دوباره اخبار ایران را بخوانید و با ایرانی ها معاشرت داشته باشید.