۱۳۹۹ دی ۲۹, دوشنبه

دوباره دانشجو

امروز اولین روز از شروع کورس "دانش سیاسی/بخش اول" در دانشگاه بود. البته کلاسها آنلاین است و فضا متفاوت از فضای کلاس دانشگاه بود، اما حس و حال عجیبی داشتم. با اینکه تمام این ده سال هیچوقت بدون درس و مشق نگذروندم، اما حس " دانشجویی" متفاوت از درس خوندن برای زبان و چیزهای دیگه است.

ده سال پیش وقتی در وبلاگم از دانشگاه می‌نوشتم، بیشتر شوکی بود که از دیدن ساختمان، اساتید، روش تدریس و اهمیت زندگی دانشجویی و ... داشتم. امروز در کنار اینها، که هنوز برایم شوک هستند، اما تجربه جدیدی داشتم و چیز دیگری برای مقایسه. مقایسه خودم با خودِ ده سال پیش. ده سال پیش، وقتی وارد دانشگاه اینجا شدم تقریبا نمی‌فهمیدم استادها سر کلاس چی می‌گن. با اینکه انگلیسی بلد بودم اما خیلی چیزها رو نمیفهمیدم. یادآوری اون عذاب کشیدنها برای فهمیدن درس به زبان دیگر، اون هم درسی که دوست نداشتم هنوز هم دردناک است. با همون تجربه برای امروز کمی مضطرب بودم که اگر نفهمم چه؟ اما تفاوت بزرگی است بین اینکه زبانی رو فقط خونده باشی و امتحان داده باشی با زبانی که چند سالیست محاوره میکنی. با اینکه زبان آکادمیک، اون هم در رشته های انسانی متفاوت از زبان محاوره است اما آشنا بودن گوش به زبان خیلی خیلی موثره. امروز برای فهمیدن و نت برداری اصلا شبیه ده سال پیشم نبودم.

مورد دوم این بود که در ده سال پیش تمرکز نمیتونستم بکنم. بعد از یه مدت خسته میشدم و یا فکرم هزارجا میرفت. امروز اما این اتفاق نیفتاد. با اینکه از ده صبح سر کلاس بودم.  بدون شک علاقه و جذابیت موضوع نقش داشت.
نکته دیگه
ای که از همون اولین حضور در سوئد تا الان- چه در دانشگاه، چه در سخنرانی‌ها و چه در جلسات حزبی- جالبه، زمانبندی دقیقشونه. یعنی هر سخنرانی یا تدریس، ۴۵ دقیقه است و چنان زیبا همه چی در اون ۴۵ دقیقه ارائه میشه که آدم مات میمونه!

اینجا درس خوندن هم دقیقا مثل یک کار تمام وقته. جوری برنامه ریزی شده که فرصت تنبلی کردن نداشته باشی. برخلاف ایران که میگفتن هفته اول ترم تق و لقه، اینجا از همون دقیقه اول شروع ترم همه چیز جدی است و هیچ چیز تق و لق نیست. پنجشنبه سمینار داریم و برای سمینار باید ۶ فصل از یک کتاب و بخش اول کتاب جمهور افلاطون رو خونده باشیم به علاوه بخشی از نظرات هانا آرنت.
اینجا تدریس به چند قسمت تقسیم میشه. یکی سخنرانی، یکی تدریس دیگری سمینار. حضور در سخنرانی اجباری نیست اما دوتای دیگه اجباری است. تفاوتشون هم اینه که در اولی بیشتر سخنران، که میتونه استاد اصلی کورس باشه یا یک پژوهشگر مرتبط با موضوع، سخنرانی داره؛ در تدریس مشارکت دانشجو بیشتره و سمینار هم جلسات بحث و گفتگوی آکادمیک است. البته در رشته های مختلف شیوه برگزاری سمینارمتفاوته. مثلا در رشته قبلی‌ام که در زمینه علوم طبیعی بود، ما باید کلی مقاله به روز، مربوط به موضوعی که انتخاب کرده بودیم رو میخوندیم بعد یک گزارش شبیه مقاله مینوشتیم و در سمینار ارائه میدادیم. معمولا هم تقسیم کار میشد مثلا یکی مسئول نوشتن ابسترکت، یکی مسئول نوشتن روش تحقیق، یکی مسئول نوشتن بحث و نتیجه بود. اما در این رشته کار کماکان گروهی هست اما بخش ارائه هم گروهی هست هم انفرادی. فقط مقاله هم نیست، بلکه کتابهای مرجع باید بخونیم و در سمینار اعضای گروه با هم بحث کنیم. هیچ چیزی درست یا غلط نیست، باید یاد بگیریم که نظر شخصی رو از نظرتخصصی جدا کنیم، باید بتونیم با استناد به کتابهای مرجع یک نظریه سیاسی رو تشریح کنیم و ....

گزارشات بعدی در پستهای بعدی

پ.ن: همکلاسی هام همه حداقل ۱۰-۱۵ سالی از من کوچکترند.


۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

ویروس کرونا و سبک جدید زندگی شخصی

.
جهان با یک ویروس ناقابل وارد عرصه جدیدی شد. باید به سبک جدیدی از زندگی عادت کنیم. مدتی است به این تغییرات اجباری پیش آمده فکر می‌کنم و نکات مثبتش را می‌بینم. کم شدن روابط و اینکه نیازی نیست صرف شرکت در جلسه‌ای، مهمانی‌ای، رستوران رفتنی افرادی را تحمل کنی که برایت خوشایند نیست، اینکه آن زندگی پر مشغله پر از فعالیت های جانبی و پر سرعت، سرعتش کم شده و ناگهان فهمیدی واقعا هیچ لزومی نبود مقید به یک سری دیدارها باشی یا حتما در هر سخنرانی و جلسه‌ای که فکر می‌کنی موضوعش را دوست داری یا فکر می‌کنی نباید عقب بمانی از دیگران، شرکت کنی. ساعتهای زیادی در هفته حالا برای خودت است چرا که در رفت و آمد نمی‌گذرانی و ... 
اما هروقت یاد بدیهایش می‌افتم غمگین می‌شوم. امروز بعد از شنیدن اخبار زدم زیر گریه. دلخوشی‌ام اینجا دیدار با خانواده نیکلاس بود. مادر پدر خودم را که نمیبینم، اما حداقل آن روزها که مهمان خانواده یار بودم نیاز به حنع خانوادگی را جبران می‌کردم. حالا می‌دانم صد در صد تا مدتها این دیدارها هم صرفا مجازی خواهد بود. آمار افراد بیکار بالا می‌رود و اگر شرکت‌ها بسته شوند امکان اینکه سوئد بتواند این دولت رفاهش را با همین کیفیت حفظ کند بسیار پایین است. (بیشترین درآمد دولت از مالیات شرکتها و کسب‌کارهاست، این منبع رو به کاهش و خرج دولت رو به افزایش است) آینده شغلی مشخص نیست و باید دست به عصا راه رفت. به آدمهایی فکر کردم که این روزها بیکار شدن و زیر بار قرض هستند، به پناهنده‌ها، به مهاجرین، به آنهایی که کاری راه انداخته بودند تا اقامت بگیرند، تازه اینها همه برای کشوری است که ثروتمند است و تا حدی هنوز می‌تواند رفاه را فراهم کند به ایران فکر می‌کنم، به خانواده‌ام، به دوستانم، به مردمی که نمیشناسم اما می‌دانم آسیب پذیرند و... بله امروز گریه کردم برای رنج انسان. حالا میدانم باید با بخش بزرگی از رفاه خداحافظی کرد. باید یاد بگیریم چطور از منابع موجود استفاده درست کنیم تا وضع بدتر نشود و سبک جدیدی از زندگی بسازیم. من با همه این غمها به «انسان خردمند» باور دارم و می‌دانم مردمان امروز کم کم راه و رسم جدید برای زندگی پیدا می‌کنند، عادت می‌کنیم. بیزنس‌هایی از بین می‌روند، جانها از دست می‌رود، روان‌ها بهم می‌ریزد، اما در کنارش بیزنسهای جدیدی میاید، نسل جدیدی متولد می‌شود و انسانهای بعدی قوی‌تر خواهند بود. 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

درددل در نیمه شب یخ‌زده

بدون شک دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شده. ساعتها وقت میذارم در اینستاگرام و بخاطر فعالیت همراهان صفحه خب انگیزه دارم که در اینستاگرام بیشتر فعالیت کنم. اما آن محدودیت کپشن، بهم ریختگی متن، عدم امکان  پررنگ کردن کلمه برای تاکید و از همه مهمتر طبقه‌بندی موضوعات، همه و همه معضلاتی است که اینستاگرام را با همه جذابیت‌هاشون، در برابر وبلاگ هیچ می‌کند.
اما خب وبلاگی که خوانده نمی‌شود هم انگیزه به آدم نمی‌دهد.

امروز روز عجیبی بود. سر صبح که بیدار شدم نمی‌دانم روی چه حسابی یهو سر از سایت پذیرش دانشگاه درآوردم و واژه «محیط زیست» را  باز جستجو کردم و بعد لابلای جستجو در باقیمانده کورسها و برنامه‌های تحصیلی که می‌شود دیرتر درخواست داد یکی دو رشته و موضوع نظرم را جلب کرد. بعد فکر کردم من که مجبور شدم - البته با رضایت- برنامه تحصیل رو فعلا کنار بگذارم، پس سایت را بستم. تمام روز وقتم را در اینستاگرام و بحث رضایت نامه همسر برای زنان متاهلی که قصد آزمون دستیاری تخصصی دندانپزشکی دارند و شروط ضمن عقد گذراندم تا غروب تلقن زنگ خورد و یکی از ایرانیان موفق این شهر که تازگی باهاش آشنا شدم پشت خط بود. آشنایی ما بخاطر فعالیت‍های سیاسی است وقاعدتا قرار بود در این باره صحبت کنیم اما وقتی پرسید چه کار می‌کنی؟ من دوباره داستان درس و کار را تعریف کردم. فکر کنم دو ساعت در حال توصیف وضع بودم و مثل همه افراد دیگر که وقتی پای حرفهایم می‌شنوند گیج میشوند و میگویند« ببین چه میخواهی»، ایشون هم همین حرف رو زد. بعد از تمام شدن صحبتها که فقط درباره من و زندگی ام شد، افتادم به خودخوری‌ام. خودخوری اینکه چرا این حرفها را زدم و سرزنش اینکه چرا نمیدانم چه می‌خواهم.
هر دفعه فکر میکنم میدونم چی میخوام اما در مدت کوتاهی دوباره ورق برمیگردد و میرسم سر همان نقطه ای که چند  سال پیش بودم. نقطه صفر!
میشینم تمام چیزهایی که درباره هدف و تصمیم گیری و آینده و... میدانم مرور کردم. چشمهام رو بستم و ببینم من خودم را کجا میبینم و دیگر هیچ جایی نمیدیدم. حرفهای این اشنای جدید را مرور کردم. دهها نفر دیگر به من همین حرفها را زده اند، خود منطقی ام هم میداند باید همین حرفها را گوش کنم.اما ترس از من یک آدم منفعل ساخته. ترس از اینکه اگر نشود چه! اگر باز شروع کنم و آنی نباشد که می‌خواهم چه؟ ایا در این سن من از پس یک تغییر بزرگ برمیایم؟
با همین تفکرات سرو کله میزدم، پیش بینی اداره کار برای مشاغل موجود در بازار تا سه سال دیگر راجلوی چشمم اوردم، صدای همه آدمها که تمام این سالها باهاشون حرف زدم درگوشم پیچید و یهو دیدم باز در سایت پذیرش این بار در مدرسه بزرگسالان هستم. مجددا برای کورس زبان و در کنارش دو کورس جانبی هم درخواست دادم. بعد از ارسال درخواست آمدم لپتاپ را خاموش کنم که دیدم یهو باز در سایت پذیرش دانشگاهها هستم. آنجا هم یک کورس و دو رشته را انتخاب کردم و فرستادم. بعد هم هاج و واج به خودم آمدم دیدم در وبلاگم هستم. روانشناسی که برای ارزیابی پیشش رفتم از کل حرفهای من در سه جلسه - که به خیلی از حرفها نرسیده بودم- و با چند فرم ارزیابی کرد که پی تی اس دی دارم. اما من هرچی فکر میکنم من مشکلم بیشتر از پی تی اس دی همین درگیری ام با مسٔله درس و کار است. مسٔله ای که سال ۲۰۱۵ فکر میکردم برای همیشه تمام شدهُ اما نشده بود و حالا دو سه سالی است من را به بازی گرفته.
واقعا من چه می‌خواهم؟ کاش جوابشو داشتم.

۱۳۹۸ دی ۸, یکشنبه

چطور کارها را به سرانجام برسانیم؟

در حال خوندن مقاله‌ای از نیویورک تایمز بودم دیدم خوبه با شما سهیم بشم.

در مقاله «شش نکته برای اینکه در سال ۲۰۲۰ کارها را به سرانجام برسانیم» نوشته: تیم هِررِرا Tim Herrera، نکات مفیدی گفته شده که احتمالا بارها در صفحات مختلف روانشناسی، مدیریت، تسهیلگری و ... خوانده‌ایم اما شاید همه را یکجا نخوانده باشیم. 

مهمترین نکته‌ای که در این مقاله اشاره شده بحث‌ «مدیریت توجه Attention management » به جای «مدیریت زمان Time management» است. یعنی اینکه ما باید دیدگاهمان را به «چه چیزهایی برایم مهمتر است، و برای چه چیزهایی حاضرم تمام فکر و‌ ذکرم را خرج کنم؟» معطوف کنیم.

۱- « بر عقب انداختن کارها کنترل داشته باش» 

منظورش این نیست که حواسمان باشد منظمتر بشیم و‌کار را به تعویق نیندازیم بلکه کلا واژه انگلیسیProcrastinate را از دو ریشه تشریح می‌کند. یکی ریشه لاتین (Procrastinare) که به معنای کار را به فردا انداختن است و دیگری ریشه یونانی (akrasia) به معنای کاری را خلاف تشخیصِ بهترِ خودمان (خلاف میل) انجام دادن.  

این خودآگاهی از اینکه کاری را خلاف میل باید انجام بدیم خودش دلیلی است که کار عقب انداختن به ما احساس درماندگی می‌دهد. در واقع ما نه تنها میدانیم که ما داریم کاری را که باید انجام بدهیم عقب میاندازیم که میدانیم این عقب انداختن ایده بدی است و با این حال انجامش میدهیم. 

چه باید کرد؟ در مقاله ای دیگر توضیح داده شده که با خودمراقبتی و بخشیدن خود در مواقعی که کاری را عقب میندازیم میتوانیم از تکرارش جلوگیری کنیم. 

۲- «تا وقتی واقعا برای کاری آماده نیستی آن کار را شروع نکن.» 

( راستش من این رو بارها تجربه کردم. وقتی آماده بودم هم کیفیت هم کمیت کار برام خوب بود و برعکس وقتی آماده نبودم همه جوره ضرر دیدم) 

۳- «مدیریت زمان را فراموش کن، مدیریت توجه را در آغوش بگیر»

مدیریت توجه، تمرکز بر چیزهایی است که به دلایل درست، در زمان و‌مکان درست انجام می‌گیرند. آدمها و‌کارهایی را اولویت قرار بده که اهمیت دارند، اونوقت اصلا مهم نیست که چقدر زمان میبرند. 

۴- «در کار فرو رفتن را یاد بگیر» 

( این مورد در سوئدی‌ها بسیار دیده میشه، حداقل تحربه دوران دانشگاهم این رو نشون میداد که مفید کار می‌کردند) 
اصطلاح «فرو‌رفتن در کار» وقتی به کار می‌رود که بر روی کار تمرکز دارید بدون اینکه از لحاظ احساسی و ادراکی تمرکزرو از دست بدید. در واقع نمی‌شود منتظر یک وقت خالی ماند تا همه تمرکز سرجایش باشد بلکه باید به صورت فعال برای ایجاد این تمرکز تلاش کرد و در زمانی که قرار است کاری انجام داد که نیاز به تمرکز دارد از کارها و وسایلی که حواس را پرت می‌کنند دوری کرد. 

۵- «اجازه نده ابزار مدرن توجه‌ات را بدزدند»

 همیشه در دسترس بودن خوب نیست. دسترسی و پاسخگویی به ایمیل، پیام و... در هر زمانی با بالا بودن سطح استرس در ارتباط است .
( این موردی است که باید باید تمرین کنم و‌انجامش بدم، از مهمترین عوامل حواس پرتی، عدم‌تمرکز و همینطور استرسم همین مورد است)

۶- « فقط انجامش بده»

به جای اینکه فکر کنیم نتیجه کاملی از کاری که در دست داریم بگیریم، حداقل نتیجه‌ای که میتوانیم بگیریم را هدف قرار دهیم. (من این رو در کاهش وزن امتحان کردم و واقعا تاثیر داشت). در واقع چیزی بین «زیاده‌خواهان» و «رضایت مندان (قانع‌ها)» بودن. زیاده‌خواهان کسانی هستند که همه راهها و‌روشهای ممکن را زیر نظر دارند از ترس اینکه مبادا بهترین موقعیت را از دست بدهند( وجهی همگانی میان بخشی از ما ایرانیان). قانع‌ها ( رضایت‌مندان) کسانی هستند که با حداقل جستجو تصمیمات سریع می‌گیرند. 

۱۳۹۸ مهر ۲۸, یکشنبه

معرفی فیلم

امشب یک فیلم خیلی عالی دیدیم به نام ‌Whiplash ساخته شده در 2014 با کارگردانی دیمین چزل (کارگردان لالالند). البته موضوع و پیام فیلم روی اعصابم بود اما فیلم از منظر هنری‌اش واقعا عالی بود. کارگردانی، فیلمبرداری و موسیقی واقعا چشم گیر بود. موضوع فیلم هم درباره پسری به نام آندرو است که آرزو دارد یکی از بهترین ترومپیستهای جهان شود. برای همین به بهترین کالج موسیقی کشور میرود و استاد موسیقی معروفی در این  کالج بوده که حرف و نظر او برای آندرو بی‌نهایت مهم است. اما روش تدریس این استاد موسیقی روشی بینهایت سختگیرانه و سادیستی است و آندره برای رسیدن به آرزویش با چالش بزرگی روبه‌روست.
احتمالا چون فیلم قدیمی است خیلی هایتان دیده اید اما اگر ندیده اید حتما ببینید. (دوست داشتم بیشتر درباره اش بنویسم اما چون نمی‌دانم همه دیده‌اند یا نه نمیخوام موضوع را لو بدهم)

۱۳۹۸ تیر ۱۷, دوشنبه

فعال سیاسی کیست؟




«ایناروجدی نگیر»،«این آدمها فعال سیاسی نیستند، دزدند»،«اینا دنبال پناهندگی‌اند»، «حالافلانی و فلانی باز یه کاری کردن، اینا که فقط دوربین دستشون گرفتن، کارسیاسی نمی‌کنند که»، « چرا مسیح اینارو بزرگ میکنه؟» و...
اینها جملاتی است که ازصبح به بخش پیامهای اینستاگرامم ازطرف چند دوست وهمراه صفحه، به دنبال انتشارخبرآزادی به قید کفالت  زوج دستفروش، آمده. جملاتشان را می‌خوانم وگوش می‌دهم وآه می‌کشم. درجامعه ما حتی حقوق اولیه انسانی هم باید با خط‌کش تعیین شود. یعنی یکی اگر فعال سیاسی است حرف باید بزند وزندان رفتنش باید که مهم باشد و نگرانش شد، اما یکی که فعال سیاسی نیست وکلمه قلمبه سلمبه نمی‌اندازد و صحبتهایش در حد غرغرهای راننده تاکسی است اگر بازداشت شود اهمیت ندارد، جدی نباید گرفت و‌ حتما دنبال پناهندگی اند. 
میدانید دوستان، وقتی اندیشمندان از « آزادی بیان » گفتند، فقط برای خودشان نبوده، بلکه برای هرشهروندی با هر سطح سواد و‌ مقام اجتماعی بوده.  یعنی هر شهروندی بتواند حرف وفکرش را بیان کند و البته از سمت « حاکمیت » مورد آزارقرارنگیرد. این یک اصل انسانی و جز پایه‌های قانون اساسی بسیاری از کشورهای دموکراتیک جهان است. برای بیان عقاید معیارو‌سنجش لازم نیست، هرانسانی حق دارد حتی چرت ترین عقیده را بیان کند. این حاکمیت (نه مردم) هست که باید به این حق احترام بگذارد و فردی را بخاطر بیان عقیده‌اش سرکوب نکند.  چرافکرمی‌کنیم حتما باید یک پیشینه سیاسی بوده باشد تا کسی را مستحق اظهارنظربدانیم؟ چند فعال سیاسی مشهور مثال بزنم که اتفاقا چیزی هم بارشان نیست؟ دست برداریم از این طبقه بندی کردن‌ها، برتری بخشیدن به عده‌ای و زیرسوال بردن دیگری. 
میگویید اینها دنبال پناهندگی اند. واقعا از پناهندگی چه تصوری دارید؟ فکرمی‌کنید فرش قرمزپهن می‌کنند ومی‌گویند بفرما شاهانه زندگی کن؟ ازدوران انتظاربرای جواب، اززندگی درکمپ‌ها، ازگرفتن چندرغاز پول ازدولت که حتی برایت حساب می‌کنند چند کاغذ توالت باید استفاده کنی و... چه می‌دانید؟ اگرکسی پشتوانه مالی نداشته باشد، زندگی پناهندگی تا جا افتادن در کشورو ‌اجتماع، راحت نیست وبرای همین پناهندگی دردرجه اول برای افرادی است که به معنای واقعی جانشان درخطراست و سختتری نشرایط ازآن ناامنی بهتراست. 
من هم می‌دانم افرادی هستند که حاضرند برای خارج شدن ازایران دست به هرکاری بزنند اما واقعا فکر نمی‌کنم کسی انقدربی‌عقل باشد که حاضرباشد زندان جمهوری اسلامی راتحمل کند که «شاید» جایی پناهنده شود. حتی اگر هم اینطورباشد بازازاصل قضیه چیزی کم نمی‌شود. 
چرا کسی این راه را انتخاب می‌کند؟ چون آزادی بیان نداریم و اگرکسی حتی پرت و‌پلا هم بگوید از سمت نظام مورد خطراست. پس مشکل این نیست که این افراد سیاسی نیستند، فکرسیاسی ندارن،  به هیچ عقیده سیاسی ای تعلق ندارن، مشکل این است که هیچ فردی درایران حق بیان آزادانه افکارش را ندارد وهرکس بخاطراین مسئله بازداشت شود ولو برای یک ساعت باید ازاو دفاع کرد.
برایم نوشتند: «ا ینارومسیح مطرح کرده». جالب اینجاست که از طرفی به مسیح ایراد گرفته میشود که کمپین‌هایش برای طبقه مرفه بی‌درد است و وقتی مسیح ازطبقه فرودست می‌گوید ایراد می‌گیرند چرا این آدمها را مطرح می‌کند! مستندهایی که مسیح می‌سازد «داستان زندگی آدمهاست » ببخشید که مردم ایران همه دکترو‌مهندس، استاد فلسفه، باانبوهی از کتاب‌های نخوانده، کراوات زده و دوپیس پوشیده نیستند. ببخشید همه تاریخ اروپا نخوانده‌اند و از من وشما اجازه نگرفتند که به زندگی ‌شان افتخار کنند. 
نه عزیزان به جای ایراد گرفتن به مسیح، کم به حساب آوردن دستفروش و کارگر و راننده، به این فکر کنید چرا باید پخش زندگی یک زوج دستفروش دلیلی باشد که یک‌ حاکمیت آن‌ها را احضار کند و به ادعای شما این دلیلی شود برای پناهندگی! وقتی دارید سواد سیاسی این افراد را زیر سوال می‌برید، مشکوکید که چه شده که یهو ‌پستهایشان رنگ و بوی سیاسی گرفته، به یاد بیاورید که همین طرز فکر باعث شد ستار بهشتی، کارگری که فعال سیاسی هم نبود، درسکوت، بازداشت، شکنجه وکشته شود. هیچ بعید نیست که اگر کشته نمی‌شد امروز مورد همین اتهام‌ها قرارمی‌گرفت. 


۱۳۹۸ تیر ۱۶, یکشنبه

کابوسهای اقامت

#تلخی_های_مهاجرت 
الانکهمی‌نویسمساعت۰۶:۴۳صبحاستبیستدقیقهایاستبااضطرابازکابوسپریدمهنوزتپشقلبدارموتصمیمگرفتمبنویسم،برایهمهآنهاییکهشایدفکرمی‌کنندمهاجرتآساناستیاماخارجنشین‌هابیدردهستیم
تاگرفتناقامتدائمیککشور(نهتابعیت)،شمابرایزندگیو‌کارنیازمندبهداشتناقامتهایموقتزمان‌دارهستیداینبرایتمامکشورهاصادقاستامانوعاقامت‌موقت،مدتزمانشانوشرایطشانمتفاوتاستازهشتسالویازدهماهیکهمهاجرم،استرسواصطرایجوابازادارهمهاجرترادردورههایمختلفداشتمفرقینمی‌کندکهمدارکبینقصداشتهباشیدیابدانیداشکالیدرپروندهدارید،اضطراببرایجوابادارهمهاجرتباشماهستسالهایدانشجوییانقدرمهمنبود،هرسالبایدتمدیدمی‌شدواگربهموقعوآنلایناقداممی‌شدجوابزودمیامددردورانیکهبرایاقامتکاریاقداممی‌کردمازیکماهقبلازشروعدرخواستجدیدتاروزفرستادنمدارکوبعدتاگرفتنجواب،بسیارحالمبدبودهرچهزمانمی‌گذشتاضطراببیشترمی‌شدمثلادفعهاولکهبرایاقامتکاریاقدامکردماضطرابکمیتریداشتماماهرچهزمانگذشتوبیشتردراینکشورماندماضطراببیشترشددلیلاصلی‌اشهماینبودکهازسال۲۰۱۴و‌پشتش۲۰۱۵ادارهمهاجرتقوانینشراسختترو‌نامفهوم‌ترکرداگرقبلامطمئنبودیهمهمدارکدرستاستو‌جوابقطعامثبتاست،الاننمی‌توانیمطمئنباشیچونیکسریتبصرهدرخودادارهمهاجرتاستکهعمومازآناطلاعندارنوهرباریکتفسیرجدیدازقانونگنگاقامتمی‌کنندحتیبرایدرخواستویزایتوریستیبرایبستگانهمایندلهرهواضطرابوجودداردسالقبلکهوالدینمرادعوتکرده‌بودمتاگرفتنجوابشانمنروزیصدبارمُردمو‌زندهشدمدوستیکهبعدهشتسالبالاخرهاقامتدائمو‌پشتشپاسسوئدیگرفتمی‌گفت: «انقدرتماماینسالهابرایپروسه‌هاماسترسواضطرابداشتموتاپایافسردگیرفتمکهدیگهنسبتبهاینجواببیاحساسشدم». 
سالگذشته،بعدازیکسالونیمانتظار،بهجایگرفتناقامتدائمباجواب«اقامتموقتیکساله» روبهروشدمیکدورهدلسردیکوتاهمدتداشتماگرکسیازاقامتازمنمی‌پرسیدیاخبرگرفتناقامتکسیرامیشنیدمخشمگینمی‌شدمودرشرایطیمی‌زدمزیرگریهحتییکدورهبهنیکلاسمی‌گفتمبایدازاینکشوربریمکشوریکهبرایافرادکوشاارزشقائلنیستیکسالگذشتومنشرایطناعدلانهراپذیرفتمتااینکهدوبارهزماندرخواستشوداوایلماهژوئنبرایتمدیداقداممی‌کردمدستودلمنمی‌رفتوضعنیکلاسبدتربودمنحتیازلحاظروحیوروانیتواناییخواندنسایتبرایتهیهمدارکرانداشتمونیکلاساینکاررامی‌کردبالاخرهبعدازدوهفتهودرحالیکهتنهادوهفتهدیگرمهلتدرخواستداشتمبااضطرابنشستمبهپرکردنفرموبرخلافتصورممثلدفعهقبلنبودوفقطیکفرمازطرفنیکلاسوچهارسوالازطرفمنبایدپاسخدادهمی‌شدانقدرسادهبودکهباورماننمیشدومداممیگشتیمببینیمچیزیازقلمنیفتادهچهاربارمدارکلازمرابارگذاری-حذف_بارگذاریکردیمکهمطمئنباشیمدرستنددرخواسترافرستادیمودرعرضیک‌ثانیهایمیلآمدکهمدارکدریافتشداینیعنیمناززمانانقضایاقامتفعلیتاگرفتنجواببرایدرخواستتمدیدماجازهماندندرسوئدو‌کاررادارماگرمدارکبعدازانقضایاقامتفعلیفرستادهشودبایدازکشورخارجشد
دیروزآناقامتمنقضیشدوازامروزتاگرفتنجوابمنبهنوعیدرسوئدزندانیهستمچوناگرخارجبشوماجازهورودندارم(مگربرایمواردیخاصکهبایدنامهادارهمهاجرتداشتازروزیکهآنایمیلراگرفتمدیگربهسایتادارهمهاجرتبهدلیلهمانحالبدیکهدچارشمی‌شومسرنزدمکهدیشبکابوسبهسراغمآمدشروعشاینبودکهکسیپرسیدچککردممدارکمرسیده؟جوابدادمایمیلگرفتمگفتامابروحتماسایتراچککنگاهیاشتباهمیشهازآنلحظهتابیدارشدنبادلدرد،تپشقلبوحالبد،مندرخوابدرحالپیداکردندسترسیبهاینترنت،چککردنسایتبودموسایتانقدرقاطیپاطیبودکهنمیشدفهمیددادمیزدم،گریهمی‌کردموبهخودملعنتمیفرستادمکهچراچکنکردمونیکلاسهممبهوتمدامسایترابالاپایینمی‌کردوباگفتناینکه: « نهثبتنشده» ازکابوسپریدمایمیلمرابازکردمومجدداایمیلادارهمهاجرتراخواندم،بهسراغسایتبرایکنترلپرونده‌امرفتم،آنجاهمهمهچیزدرستبوددلممیخواستبزنمزیرگریه
تازهالانبعدازنیمساعتنوشتنتپشقلبمآرامگرفتاینجورمواقعلعنتمنثارغاصبانسرزمینممی‌شود،آنهاکهنامش،پرچمشواعتبارشرادزدیدنآنهاکهمثلاختاپوسبرکشورمنشستهاندوماراازسرزمینمانفراریدادهاندبعدشبهسوئدوسوسیالدموکراتهاوهمراهانچپشانلعنتمی‌فرستمکهبهشدتمخالفمهاجرینتحصیلیوکاریهستندوفقطدنبالپذیرشپناهندهبههدفنیرویکارارزانباژستعدالتخواهیوانساندوستیهستندبعدبهتمامهموطنانیلعنتمیفرستمکهباپرونده‌هایدروغین،بهخیالخود«زرنگبازی» موفقبهاخذاقامتشدندادارهمهاجرتبرخلافتصوراینزرنگان،میداندآنهاتقلبمی‌کننداماچونراهاثباتنداردناچاراستتفسیرهاییبرقوانینبگذاردتاراهتقلبراسختترکندامادودشبهچشمافرادصادقمی‌روداینروزهاافرادزیادیجوابردبرایویزایتوریستیوالدینشانگرفتهاندادارهمهاجرتبهآنهاگفتهوضعیتاقتصادیایرانبداستوشمامعلومنیستکهبرگردیددرحالیکهبرخیازاینوالدینبارهاآمدهوبرگشته‌اندقطعابایدبهعنوانمقیمانوشهروندانسوئدبهاینرفتارادارهمهاجرتاعتراضکرد،امانمی‌شودفقطبهآنهاخردهگرفتچونآنهاهموظیفهخودشانراانجاممی‌دهندوقتیخودمافرادیرامیشناسمکهبهبهانهدیداریازایمانفرزندآمدندوبعددرخواستپناهندگیدادهاند،یادردفعاتقبلیکهآمدهاندمدامتمدیدبرتمدیدکردندتابتوانندبهانهایبرایماندنجورکنند،ادارهمهاجرتبدبینمی‌شوداینافرادمتقلبومنفعتطلبکاررابرایکسانیسختمیکنندکهواقعاتغییردیندادهاندویاواقعامحتاجپناهندگیاندکاشاینهموطنان«زرنگ» کمیشرافتداشتن!