Studying at SLU is not just about attending lectures and seminars.
There are plenty of things to do in your free-time.
این اولین جمله
ای است که وقتی وارد سایت دانشگاه اِس اِل یو و لینک زندگی دانشجویی میشوی به چشم میخورد.
We
are not only here to make your stay in Uppsala easier, we are also here to make
it more fun!
و این هم جمله student union که اتحادیه دانشجویی دانشگاه
است .
اولین
بار که این جملات را قبل از آمدنم خوانده بودم تصور خاصی نداشتم. هنوز در فضای
دانشگاه
ایران
بودم. اما وقتی روزهای اول در فضای اینجا قرار گرفتم معنای این جملات را فهمیدم.
اینجا "دانشگاه" است. محلی برای کسب دانش! لذت بردن از
زندگی هم نوعی دانش است! دانشی که جهان سوم شاید هم بهتر است بگویم کشورهای
دیکتاتوری از آن بیبهرهاند!در روزهای اول دانشگاه بیشتر از اینکه برای ما از نوع
درس و رشته و کلاسها و امتحانها صحبت کنند از nation
ها و جاهای دیدنی وتفریحی صحبت کردند و
حتی کارتی به ما دادند که به مدت چهار روز میتوانستیم به طور رایگان وارد نِیشِنهای
متعدد شویم و یکی از آنها را برای عضویت انتخاب کنیم! نیشن هایی که متناسب به
پیشینه شهری خودشان برنامه های متعددی ارائه میدهند.. در کنار برنامه های کمک
درسی، دیسکو،بار، رستوران، تئاتر، سینما، کنسرت و .... هم شاملشان میشود.
بعد
از چهارمین روز بود که یاددوران دانشگاه خودم افتادم. روزی که بعد از دوسال
دانشجویی به مدیر وقت گروه خاکشناسی گفتم: "دکتر نمیشه ما رو یه سفر علمی
تفریحی ببرید؟" که با عصبانیت گفت: "شما اومدید درس بخونید تفریح که
نیامدید!!!"
بله
مدیر گروه محترم من میخواست ما درس بخوانیم تا با سواد شویم که هرگز از نیرو و
استعدادهای موجود استفاده نشود، اما اینجا میخواهند ما درس بخوانیم و از زندگی در
کنارش نهایت لذت را ببریم. اینجا زندگی از هر چیزی مهمتر است!
دانشگاه
فعلی من تا سه سال پیش فقط کارشناسی داشت و سه سال است که کارشناسی ارشد هم
میگیرد و به تازگی پذیرش دکترا را هم آغاز کرده. اما در همین سه سال به یمن فعالیت
ها، تحقیقات و دانشجویان بین المللیاش رتبه دانشگاهش را ارتقاء داده و به ده دانشگاه کشاورزی اول جهان رسیده است. در حالیکه دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی کرج
که از قدیمی ترین دانشکده های کشاورزی است با اینکه میتوانست رتبه خوبی را در طی
این سالها کسب کند بخاطر ضعف مدیریتی و انتخاب اساتیدی کم سواد روز به روز افت
میکند!
دانشگاه
علوم کشاورزی سوئد، به قول خود سوئدی ها طولانی ترین دانشگاه کشاورزی دنیا است.
چون دانشگاهی است که از جنوب تا شمال سوئد طول دارد! یعنی شعبات متعددی در چهار
نقطه سوئد دارد، دو تا در جنوب و دو تا در شمال،که هر کدام رشته های مخصوص منطقه
خودشان را شامل میشوند. سیستم آموزشی اینجا آنقدر متفاوت است که من متنفر از رشته
کشاورزی اگر برای ساعت درس خواندن بیشتر نبود حاضر نبودم شنبه و یکشنبه از راه
برسد!
این دانشگاه هم مثل
دانشگاه کرج بسیار بزرگ است اما فرقش این است که همان روزهای اول توری
برایمان گذاشتند که همه جاهای دانشگاه را نشانمان بدهند. من تمام چهار سالی که کرج
بودم نه میل و رغبت داشتم که همه جایش را ببینم نه کسی بود که به من نشان بدهد. من
تا اخرین روز هم نمیدانستم ساختمان در شمالی دانشگاه چیست؟ اما در همین مدت کوتاه همه
ساختمانهای این دانشگاه را میشناسم!
اینجا
هم همانقدر بزرگ و همانقدر زیباست ، هرچند که یک قسمتش در حال ساخت و ساز است و
همه جا گردو غبار و ومصالح ساختمانیست و خودشان خیلی ناراضیند و شاید فقط ما
ایرانیها باشیم که به این چیزها عادت داریم. قدم به قدم ایستگاه اتوبوس هست و
امکانات مخصوص برای دانشجوها.. از اتحادیه دانشجویی که قبلا براتون گفتم که چندین کمیته دارد من جمله کمیته برگزاری
جشن و مراسم و تفریح... هر چهارشنبه کافی شاپ دارند و 10 روز به مناسبت ورود
دانشجویان جدید الورود هر شب مهمانی داشتند. دنیای دانشجوییای که هزاران
کیلومتر از دنیای دانشجویی ما ایرانیها فاصله دارد.
هنوز
کتابخانه دانشگاه را دقیق رصد نکردم،فقط شبیه کتابخانه ها نیست بیشتر به خانه ای
با چندین اتاق نشمین شباهت دارد.. غیر از میزهایی که مخصوص کتابخوانی هستند، چندین
دست مبلمان و راحتی رو به منظره چیده شده است که موقع خواندن کتاب و روزنامه و
مجله میتوانی از فضای طبیعت زیبا هم استفاده ببری و آنهایی که این تجربه را دارند
میدانند چقدر در تازه کردن ذهن و ارامش برای خواندن موثر است.
ساختمانهای
اینجا تقریبا جدید هستند و داخل ساختمانها جدید تر. با اینحال آنطور که متوجه شدم اینجا کلا به ظاهر نمیرسند.
از بیرون فکر میکنی چه بنای قدیمی و کهنه ای و وقتی واردش میشوی میبینی مدرنترین وسایل و امکانات داخلش هست. کلاسهای ما شبیه کلاسهای مدرسه است چند میز و پشت هر کدام دو
صندلی. صندلی هایی که به نظر راحت نمیآیند اما وقتی رویشان مینشینی میبینی چقدر
استاندارد ساخته شدند که احساس خستگی نکنی.
هر
ساختمانی در هر طبقه دو کریدور دارد و در هر کریدور یک کریدور فرعی دیگر هست، که
در ورودی هر کدام از این فرعیها یک دستشویی هست. در برخی ها دستشویی شخصی(که فقط
یک توالت و سینک دستشویی دارد) هست و برخی یک محموعه از دستشویی ها(یعنی چندین
دستشویی هست و البته دو تا حمام هست) یعنی چیزی که اینجا به وفور یافت
میشود دستشوییهای تمیز است. پرتاب میشوم به دانشکده کشاورزی. آنجا هم در هر طبقه هر
ساختمان یک ردیف دستشویی بود. اما بنا به امتحانِ دوستانی که دستشویی زیاد میرفتند،
بهترین دستشویی مربوط به ساختمان ترویج، باغبانی و آبیاری بود! بدترین مخصوص
ساختمان قدیم بود و بعد خاکشناسی. اما همان بهترینها هم از چندین اتاق دستشویی
یکی دو تایشان قابل استفاده نبودند و من وقتی به یاد میاورم که ما به چه چیزهایی
بهترین میگفتیم خنده ام میگیرد و سری از تاسف تکان میدهم!
و
اما چیزی که اینجا بی نهایت من را جذب کرد اتاق ناهار خوری هر ساختمان بود! غیر از
رستوران دانشگاه که باید برای هر غذا 60 کرون بدهیم. هر ساختمانی یک کافه تریا
دارد که در این کافه تریا شما تعداد زیادی مایکرو فر، سینک ، کابینت ،اجاق گاز، و
یخچال میبینید. مثلا کافه تریای دپارتمان ما 7 مایکروفر، دو یخچال، یک اجاق، دو
سینک، یک کابینت کامل، یک دستگاه قهوه جوش، یک دستگاه قهوه آماده(از این پولی ها)
دارد. در هر کابینت شما میتوانید چیزی پیدا کنید از دیگ و تابه و انواع واقسام
بشقاب و قاشق و چنگال و لیوان تا انواع و اقسام خوراکی ها و مواد اولیه.. از شکر و
نمک و فلفل و چای و قهوه تاارد شیرینی پزی!
اینجا
اکثر دانشجوها غذایشان را با خودشان میاورند در یخچال میگذارند، ظهر که شد در
مایکرو فر گرم میکنند. بعضیها هم همانجا درست میکنند. من عاشق این قسمت دانشگاهم!
چون برایم تجربه جالب و منحصر به فردی بود... اینکه حتی در دانشگاه هم مثل خونه ات
باشد!
اینجا
برخلاف ایران استاد ها بیشتر از دانشجوها به رسیدن ساعت استراحت توجه دارند. یادم
هست در ایران از ساعتی که کلاس شروع میشد ما ساعت را نگاه میکردیم که کی یک ساعت و
نیم میگذرد و از یک ربع به پایان کلاس مانده "استاد خسته نباشید" ها شروع
میشد. این وسط اگر استادی گیرت میفتاد که فکر میکرد هر چه بیشتر دانشجو را در
کلاس نگه دارد استاد بهتری است، یکساعت و نیم به دو ساعت و گاهی بیشتر هم میرسید.
اعتراض به این قضیه هم چیزی جز بد شدن استاد با خودت را در پی نداشت و عواقبی مثل
نمره کم کردن و سختگیری کردن!
اینجا هر 45 دقیقه(درست زمانی که مغز شروع به خستگی میکند)
یک استراحت داریم و همانطور که گفتم بیشتر از اینکه دانشجو به ساعت نگاه کند استاد
حواسش به زمان استراحت و به قول خودشان coffee
break هست. زمان لیسانس ،نیمی از کلاسها را
به اصطلاح خودمانی میپیچاندم و باقی را هم صرفا حضور فیزیکی داشتم نه ذهنی! اما
اینجا کلاس برایم خسته کننده نیست پس از بودن در کلاس لذت میبرم. مخصوصا که
میتوانی چایی و قهوه ات را در خود کلاس بخوری.. هر جور دوست داری بنشینی! بلند شوی
و راه بروی... جا بجا شوی و ....از همه مهمتر استادت را به اسم کوچک صدا کنی! حرف
بزنی ، بخندی، و اگر اشتباه کرد بدون ترس بگویی و چقدر بامزه قبول میکنند که
اشتباه کردند و حتما پشتش چیزی برای طنز میگویند!
اینجا
بخاطر امکاناتش، صمیمیت اساتیدش، ساعتهای درسش و برنامه درسیش برایم جذابیت پیدا
کرده حتی اگر از درسش متنفر باشم..