۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

مشاغل خدماتی پست نیستند

 من از طبقه اجتماعي بالا و طبقه اقتصادي متوسطم! خانواده مادري ام مالك بودند در كنار مشاغل دولتي . مثلا پدرمادر مادرم حاكم لاهيجان بود ، و پدر پدرش مجتهد، قاضي و دوره اي سناتور. پدر مادرم دبير بود و مادر مادرم اولين مدير عامل زن سازمان شيرو خورشيد و مدير دبيرستان دخترانه پراعتبار و پرافتخار بزرگمهر در لاهيجان. خانواده مادري مادري ام از محصص ها بودند كه لقب مستوفي هم دارند( باقي محصص ها فقط محصص هستند) خانواده پدري مادرم هم از معصومي ها و روحانيون به نام و ملاك هاي اشكورات در سالهاي دور! 
مادرم هم با اينكه مديريت خوانده، اما بدلايل پاكسازي اوايل انقلاب در نهايت دبير دبيرستانهاي لاهيجان بود. 
از خانواده مادري در بيايم به خانواده پدري ام برسم كه پدر پدرم تاجر بود و مادر پدرم دختر تاجر و زمين دار. پدرم هم پزشك سرشناس شهر و استان. 
من با چنين پيشينه خانوادگی كه هنوز گهگاهی ريشه هايش مي‌زند بالا و كمي باد به غبغب مياندازم از اصالت خانواده ام ، اما هميشه در همان خانواده ياد گرفتم حتي المقدور به جايگاه اجتماعي ديگران احترام بگذارم. شايد نسل قديمي تر خانواده در عين احترام اما آن تفاوت طبقاتي را به بطن خودش راه نمياد، اما حداقل تحقير در خانواده ما نسبت به خانواده هاي مشابه بسيار كمتر بود. 
خانمي كه كمك دست مادرم در خانه بود بايد "شهربانو خانوم" صدا ميشد. ما بچه ها اجازه نداشتيم "خانوم" را جا بيندازيم. ما اجازه نداشتيم با شهربانو خانوم دوست داشتني ، بد صحبت كنيم. شهربانو خانوم همان اندازه اجازه داشت به ما امر و نهي كند كه مادر و پدر! 
شهربانو خانوم و بعد از فوتش خانمي ديگر هميشه با ما سر يك ميز ناهار ميخوردند. در مجالس عروسيمان شركت داشتند، در ميدان رقص ميامدند و ما ذوق ميكرديم وقتي قرار بود يك رقص را تنها آنها اجرا كنند و ميدان دار باشند. ياد ندارم هرگز به آنها توهين يا خشونت بدني از سوي مادر و پدر صورت گرفته باشد. 
اينها كه ميگويم به جرات در باقي خانواده هاي همسطح ما وجود نداشت. براي آنها اين افراد "كلفت و نوكر" بودند و بس! بارها شاهد كتك خوردن آنها از دست صاحبخانه بودم.

من با همين روحيه بزرگ شدم، به اصالت خانوادگي متاسفانه هنوز باور دارم ولي مدام در حال تعديل هستم و پيشرفت هم كردم. چه بسيار افراد با اصالت نا نجيب ديدم و چه بسيار افراد به اصطلاح بي اصالت نجيب. 
خوشبختانه، با تمام وجود ميگويم خوشبختانه، ثروت اندوزي كار خانواده ام نبود و ما با تمام پشتوانه اجتماعي بالا "خوشبختانه" پولدار محسوب نشديم و نميشويم. ما خوب زندگي كرديم، فقير نبوديم اما قانع بار آمديم. جوانتر بودم با پدرم كه رگه هاي سوسياليستي فرانسوي در ناسيوناليستي اش داشت بحث ميكردم كه همه هم دوره اي هايش ده تا خانه دارند و هر بچه يك ماشين و ما فقط يك خانه و يك ماشين معمولي. و او ميخنديد و ميگفت: من برايم همين يكي كافيست به بيشتر نيازي نداريم. "تو جامعه پر از نو كيسه و چشم هم چشمي براي دختر جواني مثل من سخت بود فهميدن حرف پدر. برای یکی دوسالی ماشینمان پراید شده بود و من شرمنده بودم. خيلي ها مسخره ميكردند كه "بابات دكتره يه پرايد داريد؟" 


قصه طولاني شد، خواستم دقيقا پيشينه را بگويم تا برسم به اينجا. 
اين دختر كوچك اين خانواده راهي اروپاي شمالي شد. وسطهاي تحصيل با تحريم، تمام سرمايه اي كه پدر و مادربراي تحصيل جمع كرده بودند ته كشيد. آنها در تلاش براي تهيه هزينه هاي گزاف زندگي راحت دانشجويي من بودند و من خجالت زده از نيازمندي ام در٣٠ سالگي. 
دنبال كار رفتم، اول تبليغ پخش كردم. حتي پول خريد هفتگي خانه هم در نميامد. بعد دو روز در ماه بچه نگه داشتم، حداقل پول اتوبوس ماهانه ام در ميامد. بعد كار پيدا كردم. كمك به سالمندان در منزل! اول هفته اي سه ساعت اما كم كم زياد شد. 
من آشپزي كردم، نظافت كردم، پوشك عوض كردم، استفراغ جمع كردم، شبي يكي از خدمات گيرنده ها كه معمولا سن بالايي دارند زنگ زد كه بي احتيار شده و از توالت تا اتاق مدفوع هست. من ناچار رفتم و ساعت ١٠ شب شروع كردم به تميز كردن او، لباسهايش و خانه اش. 

من هنوز شغلم دستياري سالمند هست، حقوق كمي دارم اما به روش پدر و مادرم زندگي خوب دارم. هرچه در ميارم خرج ميكنم.خيلي خوب خرج ميكنم، سفر ميروم، رستورانهاي خوب ميروم، لباس خوب ميپوشم، اما خانه و ماشين ندارم!  

من كارم را دوست دارم، گاهي خسته ميشم، گاهي فكر ميكنم جاي من اينجا نيست و بايد كار بهتري داشته باشم، اما من كارم را دوست دارم. ميدانم كار دائمي ام نخواهد بود اما هميشه فكر ميكنم روزي دستم رسيد بايد براي آنها كه اين شغل دائمي شان هست كاري بكنم. براي حقوق و مزاياي بهتر. خوشبختانه فرهنگ سوئدي ها بالاست و مشاغلي از اين دست هرگز از نظر اجتماعي تحقير نميشوند و بين من يك پزشك فرقي نيست. 
همه اينها را گفتم كه بخش انتهايي شعار به نظر نيايد. باور دارم وقتي تجربه شخصي كسي خوانده ميشود پيام اخلاقي بهتر در ذهن مينشيند.

 مشاغل خدماتي پست نيستند، بي اعتبار نيستند، آدمهايي كه كار خدماتي ميكنند بي عرضه، بي استعداد، بيسواد نيستند. 
همه مشاغل ارزش و اعتبار خود را دارند. تحصيلات شايد امتياز باشد اما امتيازي جهت برتر بودن فرد نيست. چه بسيار دكتر و استاد دانشگاه كه ذره اي بينش يك كارگر ساختماني و انسانيت و شرفش را ندارند. 
تحصيلات، سواد داشتن و مطالعه ارزش دارد. اما شغل انسانها ملاك درستي براي ارزش گذاري نيست. 

خوشحالم كه در ايران نيستم كه هرروز نگاه ترحم انگيز ملت را ببينم كه بگويند: بيچاره فوق ليسانس مملكت مجبوره خونه مردم كار كنه! 
خوشحالم در سوئد هستم كه بي ترحم، با لبخند و افتخار ميگن : آفرين كه توان كار كردن داري و مستقل هستي. حتما يك روز كار متناسب با خودت پيدا ميكني.  


كاش جامعه مدرك گراي پرستيژ پرور به جاي حفظ كردن " كار عار نيست"، "نابرده رنج گنج ميسر نميشود، مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد" ،"برو كار كن مگو چيست كار، كه سرمايه زندگانيست كار" بهشان عمل ميكردند. 
ياد بگيريم به افراد با هر شغل و مرتبه اي احترام بگذاريم و ارج نهيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر