۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

اعتماد به نفس کجایی؟

ن کورس جدیدی که دارم حسابی نفس گیره! یعنی من از صبح میرم دانشگاه و تا خود 8 شب مجبورم درس بخونم،  تازه بازم وقت کم میارم، میام خونه تقریبا با مرده بی شباهت نیستم! این هفته با اینکه تعطیلات هم بود نشستم و کلی رو تمرینی که باید حل میکردم و ریپورت مینوشتم کار کردم و مطمئن بودم " آی دید مای بِست" بعد که فرستادم امروز استاد نوشته " یو دید یور وُرست" البته عمرا بنویسن همچین چیزی ، اما خلاصه اینکه ما ریپورت رو دوباره باید بنویسیم! همچین اخمام رفته بود تو هم و یه بیماری دارم که وقتی یه چیزی من و ناراحت میکنه اصلا دیگه نمیتونم حواسم و جمع کنم و هی به اون فکر میکنم،و بماند که کلی هم در عرض یکساعت به کف سینوس رسیدم و گفتم " میگم که خنگم هیچکس باور نمیکنه" ، در نتیجه تمرین امروز رو هر چی نگاه میکردم احساس کردم بلد نیستم! بعد باید 45 دقیقه با یه نفر دیگه در موردش بحث میکردیم و حواب میاوردیم، من افتادم با یه پسر از لهستان، که معروفه به پیجوندن کلاسها، و البته اخر ریلکسیه، مثلا امروز دِد لاین ریپورت اولین تمرین بود، و اون اصلا ننوشته بود و اصلا نمیدونست چی هست، چون سر کلاس نیامده بود، اما در نهایت آرامش داشت به فیلم یه بازی نگاه میکرد بعد معلوم بود داره اهنگ گوش میده چون باهاش میخوند (مثلا اروم)، کلا همه کار سر کلاس میکرد الا تمرین حل کردن، در ضمن انگلیسیش هم به شدت خوبه، و من همیشه مثل خنگا نگاش میکنم ببینم چی میگه! خلاصه من با همچین آدمی افتاده بودم که گفت: "دونت وُوری ایت واز توو ایزی، آی کَلکیولِیت ایت اَند آی ثینک ایتز بِتِر تو تِیک 15 سَمپِل اِگِین" یه خنده هم تحویلم داد، من نگاش کردم گفتم: "دیجیو رآن اَپرِیاری تِست؟" حالا نوبت اون بود نگام کنه، خلاصه با زبان الکن بهش فهموندم که حاجی به این راحتی ها نیست، و خلاصه هر چی میدونستم میگفتم و اخرش اضافه میکردم،" بات آیم نات شُور  دَت آیم رایت!" اونم میخندید میگفت: نُ دَتز کول، یو نوء وِری وِل! 
خلاصه کلام رسیدیم به قسمتی که باید میرفتیم و نتایجمون رو پرزنت میکردیم، رنگ من پرید آروم بهش گفتم:شَل وی سیت این آدر رو؟ بیکاز آیم اِستِرسفول اَند کَنت پِرِزِنت ایت فِرست" خندید و گفت: دونت وُوری . خلاصه گروه اول یکی دیگه رفت و یهو بعد از اونها این اقا گفت بریم! یعنی نزدیک بود سنگکوب کنم، رفتیم و گفت شروع کن ! منم هرچی بلد بودم گفتم و بعدش هم اون گفت، و تمام شد! اخر کلاس فهمیدیم همه راه حلهای پیشنهادی درسته اما مال ما جزو درست ترینهاش بوده! تازه یه دو سه نفر که اومدن واسه پرزنت یه چرت و پرتهایی میگفتن با اعتماد به نفس  که مات میموندی! کلاس تموم شد اومد و گفت" یو سی؟ وی وِر دِ بِست! آی تولد یو دونت ووری

نتیجه اخلاقی: مرمر اگر اعتماد به نفس داشت مثل خر تو گل نمیموند اینجا
نتیجه اخلاقی دو: چیزی که این اروپایی ها تو این مدارس و تحصیلاتشون یاد میگیرن به معنای واقعی مصداق این ضرب المثل ایرانیه: "سوال کردن عیب نیست ندونستن عیبه"اگر بلد نباشن هم براشون مهم نیست مهم اینه که به قول معروف برین استورمینگ کنن! اینها دائم یاد میگیرن که کارهاشون با مشورت انجام بدن، بحث و تبادل نظر کنن، و انقدر به خودشون مطمئنا که حتی اگر غلط هم بگن مهم نیست میان و با اعتماد به نفس دلایلشون رو عتوان میکنن، اگر هم یه ریپورتی رو پاس نشن مثل من عزا نمیگیرن! این رو از همون ترم اول فهمیدم اما درست نمیشم که نمیشم!
در ضمن عمرا فکر کنید که بنده همین چهار کلمه انگلیسی رو به این روونی که نوشتم گفتم، برای همینها ده دقیقه من ومن کردم و گذشته و حال و اینده رو میکس کردمناراحت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر