۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

سرکوبگری لذات

دو ماه و اندی پیش:

در اتوبوس نشسته بودم که با صحنه ای مواجه شدم، به خودم نهیب زدم " روتو برگردون ندید بدید"! اما کمی که گذشت متوجه شدم خود سوئدیها هم با کنجکاوی و تعجب دو نفر را از زیر یا گوشه چشم نگاه میکنند! چند ایستگاه بعد آن دو نفر جلوی من نشستن و نگاه کردنشان اجتناب ناپذیر بود اما بی توجه بودند به اطراف و آدمها! دختر حریصانه لبهای پسر را میبوسید و پسر ناشیانه. بی اختیار یاد اولین بوسه خودم افتادم و سعی کردم نگاهشان نکنم! اما نمیشد، تعجب و جیرت همه نه از بوسه های پی در پی دختر و پسر ، نه از نوازشهای بی پروایانه بلکه از سن کم آنها بود. خودشان را میکشتند به زور به 13 سالگی میرسیدند، . این رو از صورت کودکانه پسرک میفهمیدی چون دخترک که حتی هنوز سینه هایش هم در نیامده بود با آرایش غلیظش سعی داشت کودکیش را پنهان در زنانگی رنگها کند! شک ندارم ایران بودم امر به معروف و نهی از منکرم گل میکرد، میرفتم جلو و میپرسیدم :"واقعا میدونید در چه سنی هستید و اصلا میفهمید دارید چه کار میکنید؟!" شک ندارم تمام آدمهای اتوبوس همین را در دلشان میگفتند ، این را میشد از نگاههای دختر 22-3 ساله کناریم فهمید که مثل من هم سعی داشت نگاهشان نکند و هم ناخوداگاه چشم میدوخت. پیاده که شدند، ناخوداگاه مسافرهای دورو بر همه بهم نگاه کردیم و یه سری تکان دادیم! حیرت زده!

امروز ظهر:

در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم، مدارس تعطیل شده بود و دختر پسرهای 10-14 ساله از هر شکل و قیافه و لباس و نژادی ریخته بودن در صف اتوبوس. با لباسهایی شبیه لباس خانه  و خواب تا لباس مناسب بار و دیسکو! دخترها از بی آرایش و ساده تا آرایش های معمولی و متدوال و بعضی ارایشهای عجق وجق! اما یک چیز بین همه مشترک بود، گوشواره های بزرگ و انواع اقسام زیور آلات مصنوعی که طرفدار فراوانی دارد. دورو برم سه چهار دختر وایساده بودن که دو تایشان رفتن آنطرف تر وقتی یک پسر ده دوازده ساله معصوم آمد جلو و دختر سوم او را در آغوش کشید. کمی با هم صحبت کردند، که دخترک شروع کرد بوسیدن لبهای پسرک! بوسه هایشان تمام شد اتوبوسشان هم رسیده بود، دو دختر دیگر هم آمدند و دختر بوسنده که انگار فاتح جنگی بزرگ هست لبخندی به آنها زد و سوار اتوبوس شدند. پسر هم دوستانش از دور آمدند و شروع کردند به صحبت، با همان سواد کم سوئدیم متوجه شدند دارند در مورد یک بازی صحبت میکنند. نگاهشان کردم تقریبا 14 ساله بودند و در آغاز سن بلوغ! 

بین داستان اول با دوم تفاوت چندانی نبود، تفاوت در رفتار دخترک و پسرک بود و البته فکر میکنم تفاوت سن! دختر پسر دوم تقریبا در شروع بلوغ بودند واولین چیزی که در اینجا در سن بلوغ تجربه میکنند بوسه های عاشقانه ناشیانه است اما اولیها واقعا هنوز کودک بودند و برای همین حتی سوئدیها هم نگاهشان میکردند و البته نوع بوسیدنشان تنها تقلیدی برای ارضای حس کنجکاوی تجربه بوسیدن بود!
حالا واقعا این مسئله اصلا اهمیتی دارد؟ عجیب غریب است؟ بد است؟ خوب است؟ نادانسته این کار را میکنند؟ و هزاران سوال دیگر!
حقیقتش این است که اصلا چیز عجیبی نیست. حتی در عجیب ترین حالت ! اینجا کودکان آنقدر در مدرسه آموزش های ویژه میبینند و آنقدر از سکس، جنس مخالف، بیماری های جنسی، بارداری، زایمان و .... میشنوند که در سن 10 سالگی از من سی ساله بیشتر اطلاعات دارند. اینجا چون مسئله بکارت مفهومی ندارد .کمتر پیش میاید یک پسر تازه بالغ وقتی با دختری همخوابگی میکند فکر نمیکند فاتح میدان شده و یا تصور نمیکند " دختر پا داده" و ... تنها و تنها تجربه اولیست برای یکی از طبیعی ترین نیازهای الزامی انسانها.
بوسه های این نوجوانها من را شرمنده میکند، شرمنده خودم و نسلم! دروغ است اگر بگوییم اولین بوسه هایمان در سنین بعد از بلوغ بود که فکر نمیکنم کسی نبوده باشد که عشق کودکی نداشته باشد و یا دکتر بازی نکرده باشد! اصلا دوران مهدکودک را گذرانده باشیم حتما یک جنس مخالف دوست نزدیکمان بود- البته اگر مهد مختلط رفته باشیم- اما آن بوسه ها خیلی زود ممنوع شدند برای ما! و حتی شرم داریم به یاد بیاوریم که در قایم باشک بازی ها گاهی پسرهمسایه بغلمان میکرد ، دستمان را میگرفت، یواشکی میبوسید!
حالا شرمندگیم برای چیست؟ برای سرکوب کنجکاویها، لذتها، حسها تا سالیان مدید! برای اینکه به جای لمس بدن و بوسیدن لبهای دوست پسر در سنین نوجوانی آن را موکول میکردم به سنت حسنه ازدواج!! شرمندگیم برای این است که تجربه های جنسیم را وقتی اغاز کردم که سن اوج لذت را رد کرده بودم. شرمندگیم برای نسلمان این است که در جنگ بین ورود به مدرنیته و سنت گیر کرده بودیم و یا از انور بام افتاده بودیم یا اینور. هرچند من نباید شرمنده باشم، شرمنده باید آنهایی باشند که از کودکی تا جوانی هایمان را نابود کردند. شرمنده باید انهایی باشند که از کودکی ذهنمان را آلوده کردند و طوری پرورشمان دادند که خودمان سرکوبگر های خوبی برای خودمان ، ذهنمان، تفکرمان و لذتهایمان باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر