۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

حسادت مردان ، منفی یا مثبت؟

 عزیزمان از اینکه دوستانم هم به من میگن عزیز دل خوشحال نیست! یعنی فکر میکرد سندش به نام خودش خورده و خودشه که این "عزیز دل" رو ثبت کرده اما دیروز فهمید نه بابا یه چند صد نفری به من میگن "عزیز دل" و به تبعش بنده هم به همون چند صد نفر میگم "عزیزم" منم رسما اینجا اعلام میکنم که از این به بعد باید واژه اختصاصی براش بذارم و دیدم چه بهتر که به زبان دومش باشه که براش مطبوع هم هست.. اینجوری دوستانم منع نمیشن از اینکه راحت و ازادانه به من بگن عزیزم و عزیز دل؛ و در ضمن "آموروزو" اختصاصی برای خودش میشود و بس! 
راستش این قسمت رو مینوشتم خنده ام گرفت، چقدر فرقه بین زمانی که ایران بودم و جالا که اینجام، ایران بودم حسادت مرد، رقابت یا حتی چیزی به اسم غیرت برام مفهوم منفی داشت. نماد مرد سالاری بود و مالکیت مرد بر زن! اما اینجا، از این حس حسادته خوشم میاد.راستش و بگم قند تو دلم آب میشه اونوقت که یه گره میخوره وسط ابروهاش، و مثلا میپرسم خوندی دوستام چی نوشتن؟ یا میپرسم: شنیدی چی تعریف کردم، و با یه صورت درهم میگه "بعله" و این بعله یه لحن خاصی داره که یعنی "بعله اصلا هم خوشم نیامد" و من سعی میکنم این خنده از این حس خوشایند رو پنهان کنم! یا مثلا وقتی چند شب پیش تعریف میکرد یکی از دوستاش پرسیده: مرمر خودمون؟ و با شوخی برگشته گفته"مرمر من" و وقتی برام تعریف کرد دوباره همون قند تو دل اب شدنه بود.. با اینکه اگه تو ایران دوست پسرم میگفت شاید میپریدم بهش که "اوهوی مگه تو مالک منی؟!" . میدونم الان اینجا رو میخونه از اون لبخندهای مخصوص خودش میزنه و یه کوچولو پر میده به دماغش، اونم قند تو دلش آّب میشه که "آموروزا"ش اینطوری نوشته و البته ممکنه یه نیمچه اخمی هم بکنه که چرا اینا رو مینویسم! 
اینا فقط واسه این نیست که اینجا جور دیگه ای فکر میکنم، چه بسیار مردهای ایرانی اینجا که بدتر از مردهای داخل ایران هستن و همینجا هم باید شدید با هر نماد و سمبل مردسالارانه ای برخورد کنی وگرنه کلاهت پس معرکه است. واسه اینه که طرف مقابلت هم این برابری حقوق براش خیلی خیلی سالها پیش حل شده و اگه تو رو برای خودش میدونه و برای داشتنت هر کاری میکنه، برای این نیست که مالک تو باشه، و یا روزی روزگاری بخواد حق زندگی رو از تو بگیره بلکه برای اینه که دوستت داره، شاید بگین خب تو ایران هم همینطوره، قبول دارم تو ایران هم خیلی از این حس ها از شدت عشقه اما همین حس عشق وقتی با قانون نابرابر یکی میشه یهو میبینه طرف از شدت عشق نمیذاره همسرش بره دانشگاه، بره سرکار، با دوستاش رفت و آمد داشته باشه، و از شدت عشق یه زندون میسازه برای کسی که دوستش داره و تازه میگه من غیرت دارم و تازه انتظار داره همه درکش کنن! *
راستش من یکبار از یک جمله اش تو یه بحثی لذت بردم که شاید حتی اون لحظه به ذهن من نمیرسید که بگم. تو یکی از بجثها در مورد برهنگی بود، فکر کنم سر ماجده علیا المهدی بود و زنان ایرانی که در حمایتش همین کار رو کرده بودن، در صفحه یکی از دوستان مشترکمون بحثی در گرفته بود و زنها جلوتر از مردها علیه زنها صف کشیده بودند، و آموروزو در سمت مدافعان بود یکی از خانمها نوشت: شما خودت اجازه میدی همسرت یا دخترت این کار رو بکنه؟ من جوابش و دوست داشتم: "همسر و دختر ما ازآنجایی که آدمی عاقل و مستقل برای خود است احتیاجی برای گرفتن اجازه از ما ندارند!" 
خب بعید میدونم خیلی از مردهای حتی خوب ایرانی یه همچین باوری رو داشته باشن، یعنی ممکنه داشته باشن اما عمل بهش سخته، ناخوداگاه میبینی طرف میگه:" معلومه که من به زنم اجازه میدم فلان کار رو بکنه".  و تازه همه هم براش دست میزنیم که ای ول چه مرد خوبی "اجازه میده" .....
آره وقتی حقت شناخته میشه، وقتی موجودیتت شناخته میشه، وقتی طرف مقابلت برای رسیدن به یه چیزهایی خودش رو طرفدار برابری زن و مرد نشون نمیده که بعد تقی به توقی خورد اون روی واقعیش رو نشون بده، اونوقته که حسادتش، غیرتش، حس مالکیتش برات شیرین میشه. بدون اینکه رگ فمینیستیت بزنه بالا! 


پی نوشت:
1. سالگرد پدربزرگمه! نمیدونم چه حسی باید داشت! دائم تو ذهنم بود یادت نره این روز و هی تاریخ رو نگاه میکردم که یادم نره ، اما امروز اومد و خب چون هی به خودم یاد اوری میکردم باید ادای دین میکردم انگار! و یه جورایی احساس کردم که خب که چی؟! اما من اون روزی رو دوست داشتم که وسط خاطره تعریف کردن ، و در آغوش یار بودن یهو نگاه پدربزرگم اومد جلو چشمم و پخی زدم زیر گریه و گفتم "خیلی دلم تنگ شده براش!" و دارم فکر میکنم چقدر ما همیشه خودمونو وصل کردیم به تاریخ و روز! در حالیکه مهم این نیست چه روزی سالگرد یه عزیزه که بغض کنیم به یادش و یا بریم سر خاکش یه روضه خونی بیاد و انقدر بناله که ما گریه کنیم، مهم اینه که یهو وسط شادیت یادت بیاد که ای وای سالهاست یه عزیز رو ندیدی! سالهاست صداشو نشنیدی، سالهاست بغلش نکردی، نبوسیدیش، سر به سرش نذاشتی و گاهی اذیتش نکردی، سالهاست ظهر ها نرفتی دنبالش و سالهاست ...... 
 2. در ارتباطات عاطفیم ایراد خیلی خیلی بزرگی دارم. و اون پیله کردن بیش از حد یه یه قضیه است. انقدر پیله میکنم که اگه اولش حق با من بود اخرش میشه حق با طرف! خودم پشیمان میشم از این همه پیله کردن و بزرگ و بزرگتر کردن یک مسئله، اولین بار که فهمیده بودم این مرض رو دارم فکر کردم شاید قصدم جلب توجه کردنه یا به قولی ناز کردن، اما الان میبینم حتی وقتی نیازی به این جلب توجه ندارم این بیماری همراهمه! 

* بنده بالکل در این زمینه استثنائات رو نادیده میگیرم و از کل جامعه صحبت میکنم. وگرنه خودم میدونم هستند مردهای زیادی در ایران که کاملا به حقوق برابر باور دارند و براش زحمت میکشند و در زندگی اجرا میکنن، حتی میدونم بسیاری هستند که میخوان در زندگی اجرا کنن و این همسرانشون هستند که از سر نا اگاهی علیه خودشان قدم برمیدارند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر