۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

درسخون، جایزه و گلدون!

دیروز تمام عصر داشتم فکر میکردم قسمت محاسبه ای که باید انجام بدیم چطوریه؟ به همایون میگفتم فقط گوش کن و بعد میرفتم سر تخته و هی سیستمی که طراحی کرده بودم رو میکشیدم و با هزار بد بختی عمقی که باید لوله اصلی رو کار میذاشتیم پیدا میکردم( یعنی حدس میزدم که باید این طور باشه) اما بعدش میرسیدیم به همون مشکلات ضعیف بودن ریاضیات و هندسه که نمیتونستم بقیه عمق ها رو حساب کنم. چیزی حدود دو ساعت رو این مسئله کار کرده بودم و حسابی وقت داشت میرفت که بلاخره رفتم از همکلاسیهام پرسیدم دیدم هیچکدوم این حرف رو که من میزنم نمیزنن! و شاید هم نمیخوان که به ما بگن چه راهی رو رفتن، همه میگفتن بلد نیستیم، نمیدونیم و یا یه راه خیلی ساده رو میگفتن! خلاصه از اونجایی که ضریب اطمینان به خودم چیزی زیر منفیه احتمال دادم که من دارم اشتباه میکنم و حتما بقیه درست میگن و من هم همون کاری رو کردم که بقیه گفته بودن. از وقتی اساینمنت رو فرستادم تا شب حتی موقع خواب و صبح که بیدار شدم این مسئله ذهنم رو درگیر کرده بود، به استادم ایمیل دادم که من مطمئنم محاسباتی که انجام دادم غلطه اما مطمئن نیستم راه دیگه ای که فکر میکنم درسته یا نه چون باز جواب نمیارم و باید بیام و سوالهام و بپرسم! خلاصه ظهر رفتم و شروع کردم تمام چیزهایی که تو ذهنم بود رو ریختم جلو استاد و رسیدم به اونجا که دیگه جواب نمیاوردم و گفتم تا همین جا بلدمنگران استاد یه نگاهی کرد و گفت این دقیقا همون راه حلیه که شما باید برای این اساینمنت انجام میدادین و من هنوز وقت نکردم ببینم چند نفر این راه رو رفتن! (البته قبلش من گفته بودم که همه یه راه رفتن و من از هر کی پرسیدم یه جواب دیگه ای داد که من ناچار شدم روشم رو عوض کنم) و بعد یه کوچولو توضیح اضافه کرد که البته باز اخرش نفهمیدم چون یه نموره به ریاضیات ربط داشت یا من این طور فکر میکنم ! خلاصه خیلی ناراحت شدم که چرا با همکلاسی ها همفکری کردم و راه حل غلط رو فرستادم در حالیکه میتونستم راه حل درست رو حتی نصفه بفرستم و همچین قیافم رفته بود تو هم که استاد هم فهمید و گفت: اصلا مهم نیست چه جوری حل کردی من هدفم از این اساینمنت این بود که شماها فکر کنید و سعیتون رو بکنید و الان میبینم که تو خیلی دقیق کارت رو کردی و مطمئنم حالا دقیقا فهمیدی چطور باید این کار رو انجام بدی و این هدف ما از تدریسه نه این که شما نمره بالا بگیرید!
خلاصه منم ذوق کردم و کمی خود شیرینی هم کردم که استثنا این کورس کورسیه که دوست دارم و اگه میشه به من سایت و کتاب مرتبط معرفی کنید شاید بخوام برای تزم رو این مبحث کار کنم و ....عینک و ازش خواستم بعد از امتحان اساینمنت رو بهم برگردونه تا بتونم جواب درست رو پیدا کنم و .... خلاصه خوشحال و شاد و خندان از دانشگاه اومدم بیرون و برای تشویق خودم رفتم یه نموره پاستیل خریدم یه ساعتی با نوشی نشستیم تو بیمارستان صحبت کردیم(بیمارستان چون نوشی پی اچ دی میخونه و محل کارش بیمارستانه، منم چپ راست امروز بهش میگفتم وای اینجا خیلی خانوم دکتریه و کفرش رو در میاوردم- با اینکه پزشکه ولی اصلا از این اداها نداره که حتما بگی دکتر و ....- ) بعدش رفتم دستم رو به دوست دیگم که ارتوپده اما برای من مثل بابا جکم همه چی رو داره و پزشک مورد اعتماد بنده است و البته دوستان من هم بی بهره نیستند نشون دادم و خیالم جمع شد که گوشت اصافه نیست و مشکلی نداره فقط باید مراقبش باشم. بعد هم اومدم خونه قهوه دبش گذاشتم با یه مافین کوچولو خوردم-اینا همه قسمتهای جایزه است ها- و بعد دیگه رفتم سراغ درس! 
دعا کنید این کورس با همین خوبی پیش بره و هفته بعد نتیجه امتحانم هم خوب بشه! 
یه خبر دیگه بدم که بدون رژیم خاصی فقط با کمی مراعات کردن- تازه همه چی هم خوردم یعنی روزی یه مافین خوردم، پاستیل و شکلات هم خوردم، غذای خامه دار هم خوردم و ...) اما یک کیلو کم کردم! امتحان ها رو بدم برنامه ورزشیم رو مرتب تر میکنم که بیشتر وزن کم کنم! 
(با اینکه میدونم نباید همه  برنامه هایی که تو ذهنم رو دارم بیرون بدم چون بارها دیدم وقتی نقشه کشیدم و برنامه ریزی کردم و بعد عنوان کردم همه چی برعکس شد اما دلم طاقت نمیاره که نگم! قلب)
سه هفته پیش یکی از دوستان خاص اینجا(همون که قبلا گفتم مصداق بارز " کم گوی و گزیده گوی چون در" هست) برام یه گلدون هدیه آورده بود. گلدون؟ من؟! منی که یه بار نصف گلدونهای خونمون رو سوزوندم از بس بهشون آب نداده بودم و مامانم هم نبود وقتی برگشت دچار شوک شد! یعنی مونده بودم چی کار کنم ؟ از بس هم این دوست برام ارزش داره که دلم نمیومد بی خیال هدیه اش بشم! در نتیجه گلدون رو گذاشتم تو اتاقم و از دوستم هم خواستم برام نحوه نگهداریش رو بگه تا بتونم نگهش دارم.. نشون به اون نشون این گلدون شده دوست من! البته کماکان من بلد نیستم نگهداری کنم و دو سه باری بهش شوک وارد کردم چون یادم رفته آب بدم یا آب زیاد دادم! و دو سه تا از گلهاش خشک شدن و خراب شدن و کندمشون.. اما با همه اینها الان کلی گل داده و بازم غنچه زده و کم کم فکر کنم باید گلدونش رو عوض کنم، البته امروز قیافه گلبرگها یه جوری شده بود و نمیدونستم چشونه انقده ناراحت شدم، زنگ زدم به دوستم و تند تند براش گفتم و گفت شاید نور بیشتری بخواد و من دیدم به اصلا خونه ما نور نداره، اتاق من که سایه مطلقه اونور هم خیلی نورگیر نیست! یعنی افتاب به پشت پنجره نمیزنه! خلاصه نمیدونم چی کار کنم؟! (البته اصلا نپرسید که من عمرا بدونم اسم گل چیه!)
 راستی اینجا روزهای پاییزش رسیده و سال گذشته نشد عکس خوب بگیرم امیدوارم امسال بشه فعلا برای دست گرمی این سه عکس رو محض نمونه داشته باشید تا بعد:

 
خب وراجی های من تموم شد، الان شما با یک کفشدوزک شاد و خندون رو برو هستید! یه کفشدوزک امیدوار شده! یه کفشدوزک گلدون دار! 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر