۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

نامه ای برای نامه های دلتنگی

دوباره نوشتن استاپ شده بود. دوباره هر لحظه میرفتم بنویسم اما نمینوشتم.. باز میشد استاتوس. میگفتم تو بنویس وقتی کسی نمیخونه برای چی بنویسی؟ وقتی دیگه وبلاگ حس سابق رو نداره برای چی بنویسی؟
امروز از روزهایی بود که دلم عجیب نوشتن میخواست. میتونستم به اندازه چندین و چند روز بنویسم در تمامی حوزه ها.. سیاسی،احتماعی، عاشقانه، فرهنگی.. اما بی خیال شدم. دلم برای نامه های دلتنگی و هر روز نوشتنهاش تنگ شده بود، مخصوصا که چند هفته اخیر مدام به نوشته های قدیمی سر میزدم و با حیرت میگفتم تو خودت این و نوشتی؟!
شب دلم میخواست بیام و غر غر کنم اما باز جلوی خودم رو گرفتم تا اینکه دوست عزیزی نوشت:
"اون همه کتاب و مطالبی که می خوندم و اون همه نخونده ای که نخوندنش مشکلی می شد برای نشست ها و برنامه هایی که چند ماه تدارکش رو می دیدیم، سر جای خود. گاهی سهم جزوه ها و روزنامه ها حتی یه مرور ساده نمی شد. اما چه حوصله و اشتیاقی بود برای خوندن "نامه ها" وب نوشته هایی همیشه دوست داشتنی..."
 نمیدونین چه حسی شدم.. باید دوباره مینوشتم..باید دوباره شروع کنم به نوشتن، به شرط حمایتهای شما، قرار ما این که هر بار مطلب مهمتری نوشتم در فیس بوک هم بذارم که همه بخونن اما این وبلاگ با حفظ خصوصی بودنش آدرسش شیر نشه.. فقط شماهایی که خواننده همیشه ام بودید.. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر