۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

کار و بار

صبح امروز مثل همه شنبه های چند ماه اخیر رفتم و تبلیغ پخش کردم. از اونجایی که اینجا هر کس کار کنه حالا هرچقدر کوچک همه ادمها بهش احترام میذارن صبحهای شنبه ام رو یه جور دیگه ای دوست دارم. فکر کنید تو مسیر هر کس میبینتت که یک ترولی دستته و داری میکشونی با یه عالم اگهی تبلیغاتی نیشش تا بناگوش باز میشه و یک "هی هی " میگه که کلی به دلت میشینه، بسته به آدمش حرف اضافه تر هم زده میشه که معمولا میگم سوئدی نمیدونم! ولی اون چیزهایی که بفهمم رو جواب میدم. من دو تا منظقه نزدیک خونه ام رو دارم. یکیش کاملا خانوادگیه، یعنی مشخصه که سیستم منظقه خانواده نشینه(نه مجرد نشین) و البته مشخصه که متراز خونه ها به نسبت بالاست. منطقه دوم اما جالبتره. اینجا معمولا منظقه ها به چند باغ تقسیم میشن. (البته باغ ترجمه لغت گورد میشه اما واقعا منظورش باغ نیست ) یعنی چند تا ساختمون دور هم قرار میگیرن و وسطشون یه محوطه پارک مانند. منطقه دومی که من میرم اولش منظقه خانواده نشین با یه عالم بچه های دو سه ساله است که دم ظهر بهش میرسم اینها همه تو باغهاشون هستند و دارن بازی میکنن و کلی بامزه هستند. انتهای این خیابون اما خانه سالمندان، آسایشگاه و ... هست! بدون هیچ مرز بندی! وقتی به اون آخر میرسم این پیرمرد پیرزنها رو میبینم همیشه یاد سریال "این خانه دور است" میفتم. چقدر ذهنیت پدرها و مادرهای ما نسبت به آسایشگاه و خانه سالمندان بده و چقدر این قضیه منفوره در ایران و اینجا چقدر متفاوت. من که وارد اون باغ میشم کلی حال میکنم این پیرزن پیرمردها نشستن دارن میگن میخندن همشون هم تا من و میبینن یه لبخند تحویل میدن و حتما یه جمله ای اضافه بر سلام دارن که بگن.
بعد از کار اومدم و قرمه سبزی که هفته پیش پخته بودم اما چون سرما داشتم نمیتونستم بخورم  و کلا قورمه سبزی جریان داری بود رو خوردم ، خیلی هم خوشمزه شده بود. بعد از یک سال قرمه سبزی خونگی خوردم. یعنی اینجا خورده بودم اما یا کنسروی بود یا کسایی که درست میکردن طعمش رو خوب در نمیاوردن اما این سبزیهاش از ایران اومده بود و حسابی چسبید! بعداز ناهار وقت لباسشویی داشتم و از بس خسته بودم حواسم نبود که نگاه کنم کدوم لباس ها باید با چه درجه ای شسته بشه همه رو ریختم و بعد که رفتم بندازم تو خشک کن دیدم شال محبوبم به همه چی شبیه الا شال! انگار رفته بود تو حاروبرقی و خاکروبه اش در اومده بود. تنها چیز سالمش مارکش بود که دیدم بعله روش زده بوده با دست شسته شود!!! انقده بغضم گرفت خیلی دوستش داشتم، خیلی تک بودناراحت
الان میخوام برم بیرون. امشب بلاخره من و نوشی تنهایی میریم بیرون همه رو پیجوندیم میخوایم ببینی عرضه داریم به دوست پسر سوئدی پیدا کنیم یا همون بی عرضه های همیشگی هستیم؟خنده ولی از شوخی گذشته قرار بود اول دسته جمعی بریم بعد دیدیم خیلی ها نمیتونن بیان گفتم نوشی بیا دو نفری بریم یه بار جدید کشف کنیم. البته بین دیسکو و بار مونده بودیم که دو تایی نظرمون رو بار بود. دیسکوهای اینجا حال نمیده فقط اهنگ ایرونی و مهمونی ایرونیخندهخنده فکر کنم در مورد بارهای اینجا هم باید براتون بعدا بنویسم. فعلا برم تا دیر نشده!
پی نوشت: تو فکرم مطالبم رو بهتر بنویسم. یعنی برم رو سبک وسیاق سابق. اما الان ذهنم آمادگی نداره فعلا به روزمره های من عادت کنید تا بیفتم رو روال طبیعی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر