۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

خودشیفتگی

امشب دچار خودشیفتگی فراوان شدم.
برای این جشنمون تقریبا مدیریت بیشتر چیزها دست من بود. بعد کم کم حس کردم بچه ها فکر میکنن من نمیخوام بهشون کاری بدم تقسیم کردم اما نتیجه نهایی این شد که باز بیشتر کارها رو من هماهنگ کردم. ولی خب به نسبت، کار گروهی خوبی رو پیش بردیم.
اولش یه کم ناهماهنگ بود و هر کسی میخاست اعمال نظر شخصی بکنه اما کم کم کنار اومدیم. البته وجود یکی از دوستان این وسط بیتاثیر نبود. یه جور تلطیف کننده اوضاع بود و هروقت من قاطی میکردم آرومم میکرد

حالا چرا دچار خودشیفتگی شدم؟ چون یه طرحی تو ذهنم نشست به بقیه ارائه کردم و هر کسی بهش یه چیزی اضافه و کم کرد اما در نهایت کار شد همون طرح اولیه خودم! احساس کردم که معلومه طرحم درست و جسابی بوده که در نهایت اکثریت به این نتیجه رسیدن که اون ایده باشه.. خب دچار خودشیفتگی شدم دیگه حق دارم! 

البته اینا دلیل نمیشه من استرس نداشته باشم. تا فردا عصر بشه و ما رقص رو اجرا کنیم و تموم  بشه من میمیرم وزنده میشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر