۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

درس، فیکا، اعتراف

روز شمار ادامه دارد. 3.... بله سه روز تحمل کردم که وارد فیس بوک نشم. اگر این تحمل به ده روز برسه یعنی من چیره شدم، چیره بر تمام ادعاهای "نتونستن". اگر این اتفاق بیفته میدونم که خیلی راحت به تمام نا ملایمات نه میگم، و کلا راه "نه " گفتن رو راحت پیش میگیرم. نه به خواهشهای آدمها، نه به تمایلات بی منطق خودم، نه به ناتوانیهای ناشی از دلایل مضحک!
امروز روز فشرده ای بود. صبح دیر بیدار شدم و 20 دقیقه دیر به کلاس رسیدم ، با اینکه این درس رو دوست دارم بخاطر نا آشنا بودن با مفاهیم انگلیسیش کمی برای حل تمرین و مدل سازی مشکل داشتم. این بار یک همکلاسی سوئدی کنارم نشسته بود، با حوصله به تمام سوالهای من جواب میداد. به تمام سوالهایی که ریشه از پایه ضعیف من در این رشته بود. هر چی رو نمیفهمیدم میپرسیدم چرا اینطور شد؟ و سعی میکرد به ساده ترین حالت ممکن توضیح بده. بماند که اعتراف باید بکنم حتی در این خالت هم 70 درصد مطلب رو نمیگرفتم اما باز چیزی دستگیرم میشد. از الان غصه ام گرفته که باید ریپورتش رو بنویسیم. عصر کلاس سوئدی داشتم، زود رسیدم و برای همین معلممون از اولین نفری که پرسید هفته پیش چی کار کردی من بودم! با اینکه خوندن  و نوشتن سوئدیم خوبه اما برای صحبت کردم مشکل داشتم درست مثل انگلیسی! و از بس هول کرده بودم که اگر پویا کنار دستم ننشسته بود و اروم ترجمه نمیکرد که معلم چی میپرسه نمیتونستم جواب بدم! یه لحظه تو خودم رفتم و دلم میخواست بزنم زیر گریه. اما خودم و کنترل کردم. بعد از یه مدت گوشم به سوئدی عادت کرد و سعی میکردم هر سوالی دارم به سوئدی بپرسم. ساعت دوم راه افتادم و استرسم کنار گذاشته شد اما خب هنوز ناراحت بودم که اولش نتونستم حرف بزنم. 
بعد از کلاس به دعوت علی رفتیم که فیکا کنیم. توی راه طبق معمول شروع کردم به نق زدن و شاکی بودن از اینکه بیست و چهار ساعت دارم فارسی خرف میزنم و مینویسم و میخونم و اصلا محیطم انگلیسی نیست و برای همین تو درس و ارتباط مشکل دارم که ازم خواست سعی کنم باهاش انگلیسی حرف بزنم. باید بگم که علی انگلیسی اش در حد یک بومی آمریکایی هست. اولش قبول نکردم چون میترسیدم صحبت کنم. بعد ازاینکه یک هات چاکلت خوردیم و صحبتهامون گل انداخت یهو گفتم بذار سعی کنم انگلیسی صحبت کنم! و یک ساعت تمام در مورد مسائل مختلف روز صحبت کردیم و کلی چیز جدید یاد گرفتم. برام جالب بود که اصلا وضعیت اسفناک هر روزه رو در حین صجبت نداشتم لغت یادم میرفت اما صحبتم روون بود و بدون انقطاع.. وقتی تموم شد گفت به نظر من تو نسبتا خوب صحبت میکنی و من تعجب میکنم که میگی نمیتونی بهتره این نمیتونم رو بندازی دور!
شب خیلی خوبی بود، هم صحبتهای خیلی خوبی داشتیم، هم اینکه انگلیسی حرف زدم و دیدم انقدا هم که فکر میکنم بی عرضه نیستم و باید کمی اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و سعی کنم بدون ترس صحبت کنم و هم اینکه کمی استراحت مفید بعد از این روز فشرده لازم بود مخصوصا که فردا و پس فردا روزهای وحشتناکی رو از نظر درسی پیش رو دارم.
4 اکتبر امتحان پایان ترم دارم و  5 اکتبر امتحان سوئدی، در طول این دو هفته هم سه چهار تا تمرین و ریپورت که دائم با محاسبات سرو کار داره، غیر از شنبه و یکشنبه بقیه روزها هر روز از صبح تا عصر سر کلاسیم و این نامردا هم تا میتونن به ما جزوه میدن و هرچقدر هر روز بخونی باز وقت کم میاری .. یعنی فکر کنید با اینکه مهمترین عامل هدر رفتن وقتم رو کنار گذاشتم باز وقت کم میارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر