۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

تله پاتی

روز پنجم کمی سخت شد، خبری از کسی نداشتم، جمعه بود و .... ولی خب تونستم بر نفس عماره غلبه کنم و اصلا نذاشتم وسوسه شیطانی بر من پیروز بشه! 
از خوبیهای ترک اعتیاد به فیس بوک اینه که شب زود میخوابم و صبح تمرکز بیشتر دارم. هرچند اینترنت رو هنوز استفاده میکنم اما درگیری های ذهنیتیم خیلی خیلی خیلی کم شده!
امروز هیچ خبری رو نخوندم چون وقت نداشتم، حتی اخبار خارجی! کمی درس خوندم، کمی استراحت کردم، کمی حرص خوردم که نمیتونستم آنالیز کنم و مسئله حل کنم! کمی ..کمی ..کمی...!
چهارشنبه بعد از کلاس رفته بودیم کافی شاپ! و من بعد از یک سال سفارش هات چاکلت دادم! فقط به یاد هنگامه و دونات که مثل چی اومده بودن جلو چشمام  و دلم میخواست میرفتیم دوتایی دونات و میگفتیم میخندیدیم و شاید هم سعی میکردیم بخندیم! امروز باهاش صحبت کردم و گفت چهارشنبه استاتوس گذاشته بوده در رابطه با دونات و خنده ها و خاطرات!! چقدر این تله پاتی ها قویه نه؟! 
سر شب زنگ زدم خونه داداش بزرگه نبود. قطع کردم گفتم زنگ بزنم به داداش کوچیکه اما ساعت و نگاه کردم دیدم نزدیک 11 شبه و ممکنه بابا و مامانش استراحت کنن در نتیجه دور از ادب دیدم زنگ بزنم. تقریبا یکی دو ساعت بعد داداش بزرگه خودش زنگ زد و ما را بسی مشعوف نمود(یعنی دلم براش یه ذره شده بود ها) و گفت که اتفاقا در منزل داداش کوچیکه بودن.. این شد دومین بار واسه این تله پاتی! دفعه قبل هم زنگ زدم به داداش کوچیکه که خط راه نداد شبش بهم زنگ زد گفت خونه داداش بزرگه بوده:))

خلاصه ما دلمون پر کشید واسه یه بار دیگه با این داداشها و باقی دوستان دور هم جمع شدن و ..........چشم افسوس

دعا یادتون نره که محتاجم به دعا این روزهاعینک یعنی واقعا اگر تا دو هفته دیگه من نفله نشم بزرگترین اتفاق زندگیم افتاده بعد از سالی که کنکور دادم! کمر همت و این حرفها! 

و امااااا.. از اونجایی که بنده میدونستم مستر کامپلیکیت به چه علت سکوت کرده، در یک حرکت زیرکانه سکوتش رو شکستم که بسی از این حرکت خوشنودم. و فکر کنید ایده اش درست وسط کلاس اومد تو ذهنم.. وسط مسئله حل کردن. خنده خلاصه اینکه صبح کله سحر اس ام اس دریافت کردم و نیشم تا بناگوش باز شد!  خب این یعنی اینکه خوبم دیگه! خوب خوب.. 

میدونی الان چی دلم میخواد؟ یه خواب راحت و آروم. پس شب همگی بخیر

۱ نظر: