۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

مدل سازی و تراواشات ذهنی


خسته از یک روز سنگین در زمان باقیمانده تا رسیدن اتوبوس تصمیم میگیری که بعد از چند روز سری به رادیو فردا بزنی و خبرها رو نگاهی تیتر وار بیندازی اما وارد متن میشی!و نتیجه اش میشه یه پست طولانی در اینجا!
 از اون پستهایی که خودم دوستش دارم. مستر کامپلیکیت هر وقت سرش وحشتناک شلوغه و به قول خودش وقتی میرسه خونه مثل جنازه است بهترین شعرهاش رو میگه، و امروز من درست مثل جنازه رسیدم خونه و پست مذبور رو نوشتم ! باید شعار درست کنم: هر چه خسته تر ترواشات ذهنی بهتر!

امروز روز عجیبی بود! بعد از گریه های دیشب خیلی زود خوابم برد. 11:30 شب. سوئدی هم نخوندم، نه اصلا با اون روحیه داغون مگه میشد. از 6.30 صبح بیدار شدم و تا صبحانه بخورم، لباس بپوشم، غذامو جمع و جور کنم شد هشت.. 40 دقیقه مسیر تا دانشگاه رو پیاده رفتم و هوا بسی روحیه بخش بود. مخصوصا که تو مسیر اهنگهای محبوبت رو هم گوش بدی و وقتی به انتهای راه برسی با دنس می تو د اند آو لاو تموم بشه! باید میرفتم از استادم نرم افزار برنامه ای که باید اساینمنتش رو تحویل بدیم میگرفتم. رفتم دم در اتاقش داشت با تلفن حرف میزد ده دقیقه موندم اصلا انگار نه انگار. اومدم سر جام بهش ایمیل دادم من الان اونجا بودم کی وقت داری بیام نرم افزار روبگیرم؟ جواب داد بعد از ناهار!!!!! حالا ساعت 10 صبح! خلاصه تو اون سه ساعت سماق مکیدم رسما! البته با جزوه ها سرو کله زدم اما اصل کارم راه نمیفتاد. بلاخره ساعت قرار رسید و رفتم سوالهامو پرسیدم نرم افزار رو هم گرفتم با همایون نشستیم به طراحی سیستم زهکشی. البته این کاررو هفته پیش مثلا کرده بودیم اما چون من بغل دستیم این کار رو کرده بود و کلا تو مدلسازی تا خودم باهاش سرو کله نزنم حالیم نمیشه نفهمیده بودم چی به چیه، و از اونجایی که دیر رسیده بودم سر کلاس نرم افزار رو نداشتم در نتیجه تمام این روزها معطل بودم! خلاصه از ساعت 1 تا ساعت 4 یک سیستم معرکه طراحی کردم و مونده بود دیتاها رو بنویسیم و بریم سراغ محاسبات که قسمت بدبختی منه! دیدم یکی از لوله ها ارتفاعش جور در نمیاد تغییرش دادم سیو هم کردم اما نگو برنامه اش این مدلی بود که سیو اولیه یه چیزی بود سیو دومی یه چیز دیگه برای همین ده دقیقه بعد که یه جایی رو اشتباه کرده و میخواستم برگردم به حالت اول وقتی ازم پرسید سیو زدم نه و به طرفه العینی تمام زحمات چهار ساعت دود شد رفت هوا! یعنی کارد میزدی خونم در نمیامد.. گفتم گور بابای نمره این اساینمنت اصلا نمیخوام تحویلش بدم به درک و رفتم ایمیل بدم به استاده که من نمیتونم این رو بفرستم که همایون سعی کرد آرومم کنه و بلاخره تصمیم گرفتیم دوباره شروع کنیم. البته همایون فقط کنارم نشسته بود عملا هیچ کاری نمیکرد و بلد هم نبود حوصله هم نداشت چون از این کورس بدش میاد. یعنی ما قرار داریم هر چی اون دوست داره من بدم میاد هر چی من دوست دارم اون بدش میاد. همایون رفت ومن موندم و دوباره از اول.. خلاصه دوباره تمام اون راهها رو رفتم و بلاخره ساعت 7 طرح تموم شد.. حالا فردا در عرض سه ساعت باید محاسباتش رو انجام بدیم که من واقعا نمیدونم میتونم یا نه! ولی طرح اخری از همه بهتر شد.. یعنی فکر کنم از همه بهتره.. یعنی اگه این طراحی درست باشه من کلی ذوق مرگ میشم! همایون هم از اون ساعت که رفته هی به من اس ام اس میده بابا کار درست، طراح، مهندس و ...
البته این طراحی یه نتیجه های بدی هم داشت و اون خوردن دو عدد شیرکاکائو داغ، یک عدد هات چاکلت، یک عدد کافی، دو عدد چایی بود که حالم داره بهم میخوره...
بدی دیگه اش هم این بود که قرار بود برم دکتر دستم رو که زدم سوزوندم و از بس انگولکش کردم که اختمالا داره گوشت اصافه میزنه نشون بدم که وقت نکردم و فردا هم نمیتونم برم .فقط اگر گوشت اضافه بزنه من خودم و میکشم!

هوای امروز اینجا عجیب عالی بود، برگها هم بد جور دلبر شدن فقط دلم میخواد زودتر 5 اکتبر تموم بشه و من یه روز برم بیرون و هی عکس بگیرم از این پاییز دل انگیز!

و مثل همیشه خستگی هام یادم میره.. گفتم که مثل یه بچه ام با یه چیز کوچیک دلم خوش میشه و یادم میره. حالا کیه که دوباره یادم بیاد. خیلی دیر نیست چون این هفته هفته امتحانه و همه میدونید که من و شبهای امتحانم چه شکلی هستیم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر