۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

نیش عقرب

عاشق کامنتهای سعید هستم. یعنی معرکه هستند! این رو پیش در امد نوشته امشب باید مینوشتم و از سعید تشکر ویژه میکردماز خود راضی

روز چهارم خیلی راحت تر گذشت. خب ترک اعتیاد به نظر اونقدا هم سخت نیست. البته بماند امروز از صبح توی کلاس بودیم تا خود ساعت 6 و فقط موقع ناهار یه کوچولو ایمیل چک کردم و یکی هم ساعت 6.و به خودی خود هم نمیشد به فیس بوگ گردی گذروند اما خب اراده ام هم فعلا خوب جواب داده.عینک 
یکی از ایمیلهای امروز خبر داده بود که دیشب نامزدی یکی دیگه از عزیزانم بود که ملقب به داداش بزرگه بوده! فقط نمیدونم این داداش بزرگه چرا انقدر بی معرفت بود که حتی به من نگفته بود تاریخ جشن نامزدیش کیه! اون از اوندفعه که عقد کرد و من فردای عقدش خبر دار شدم! این از این دفعه که جشن گرفت و من فرداش خبر دار شدم اونم بخاطر محبت دوستان که معلومه حسابی جای من و دیشب خالی کردن! خلاصه داداشمونه دیگه کاریش نمیشه کرد هنوز صبحانه های جمعه های آخر هر ماه یادم نرفته که داداش بودنش یادم بره! ولی انگار ازدواج بد جور آدمها رو فراموشکار میکنه. 

- هی میخوام چشم ببندم رو بدی ادمها و خوبیهاشون رو بولد کنم، هی میخوام فراموش کنم، هی میخوام ببخشم اما انگار آدمها درست نمیشن که نمیشن. امروز داشتم با نوشی صحبت میکردم بعد وسط صحبت گفت:" باز که تو همه چیت و به همخونه میگی! "گفتم :"خب همخونه است چی کار کنم نمیتونم سکرت بازی در بیارم." گفت:" بابا این میره همه چی رو به دکی میگه! "
خلاصه باز ما فهمیدیم که نه یک بار نه دوبار که تقریبا ر، ز زندگی ما رو گذاشته کف دست دکی قبلا (شاید هم هنوز) البته من چیز پنهانی ازش نداشتم. فقط یک سفر رو که برای دیدن یار بود گفتم دوستانم مهمانی دارن و من رو دعوت کردن- و خب هر آدم عاقلی بود به این حرف من میخندید، مهمانی دارن یه کشور دیگه، اونم وسط هفته! بنده هم انقده مهمم که بلیط هم برام ارسال میکنند که برای یک روز پاشم برم :)))))))))))  ) ولی خب دلیل نداشت من به دکی بگم برای چی میرم. اونم از دستم در رفت فهمید دارم میرم سفر مریضی بی موقع بود که نیازمند دارو درمان بودم وگرنه عمرا میگفتم. هرچند همخونه راحتمون کرد همچین من رفتم فرداش نشست و گفت: بیا تا برات بگم فلانی رفته ..............(بیا تا برات بگم رو با لهجه جنوبی بخونید)! و اینطور شد که دکی که تا اون روز چپ راست میرفته میومده میگفته ما که پسندیدیمت و منتظر بود منم بگم بله... یهو رفتارش عوض میشه !
البته این رو همه میدونن که دکی علاقه خاصی به من داره و من هم علاقه خاصی بهش دارم و خیلی برام عزیزه حتی با اینکه اخلاقش و نوع تفکرش موازیه منه! و همیشه از من تعریف میکنه و این تعریف معلومه به دل خیلیها خوش نمیشینه! مثلا یه بار من یه عکس گذاشتیم که با شلوارک و تاپ بود دکی جان هم اومد زیرش نوشت به به:)) همخونه جلوی مامانم بلافاصله تا دید این کامنت گذاشته شده زنگ زد به دکی و گفت چیه به به میکنی؟ اگه به این میگی به به عکسهای من و ببینی چی میگی؟!!! 
خلاصه ما هی داریم سعی میکنیم آتشفشانمون رو خاموش کنیم و به روی مبارک نیاریم. اما خداییش سوختن داره! ااا من نمیفهمم این موضوع جذابتر نداره بخواد برای این و اون تعریف کنه؟! البته الان خاموشم ولی خب دیگه منتظر فرصتم.. یه فرصت که بزنم تو برجکش و تمام! البته فقط سر این یه مورده که شاکیم ازش وگرنه بسیار بسیار دوست خوبی است! یعنی دوستش دارم، مهربونه، واین کارش هم از قصد و غرض نیز ذاتشه کاری نمیشه کرد. چند وقت پیش بود یه استاتوس براش نوشتم باور کنید به اون جمله ام باور دارم. بی ریا هست فقط مثل بسیاری زنها در مورد مرد جماعت ضعف داره و مثل بسیاری جنوبیها لاف خوبی میاد! به قول گفتنی: نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است. (شوور کنه خوب میشه!)
ایییی! دقت کردید چه خاله زنکی شد این پست؟! ببخشید دیگه منم و ورژنهای متعدد نویسندگی! تخمه هاتون اگه تموم شد برم سر یه مطلب دیگه!

یعنی من روز به روز بیشتر از این آمریکا بدم میادا!!!  نمیدونم چرا نمیذاره فلسطین به رسمیت شناخته بشه. خوشش بیاد اینا بزنن همدیگر رو بکشن! خلاصه شانس اوردم فیس بوک بسته است وگرنه امشب یه کار دست خودم میدادم!
امروز اصلا اخبار ایران رو نخوندم برای همین هیچ نظری براش ندارم. با این پستم هم حال نکردم.. ولی خب به قول سعید دوباره برگشتم به روال پستهای طولانی..خب فکر کنید یه ادمی روزی 50 تا استاتوس میذاشته حالا همه جمع میشه میاد تو یه پست:)))))

راستی عجیب امروز خوشم! دلیل هم نداره، ولی خوشم!

شب بخیر

۱ نظر: