۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

از دست ایرانی ها


کارد بزنند خونم در نمی‌آید. امروز سه ساعت پیشِ تنها مشتری ایرانی‌ای که دارم، بودم. صبح پیام داد که خونه نیست! منم خوشحال که بی سرخر کارم را با دقت انجام میدم و هر وقت هم لازم باشه استراحت میکنم بدون اینکه استرس بگیرم! خلاصه رفتم و همون اول یک لیست برای خودم تهیه کردم که چه کارهایی برایش انجام بدهم که وقتی آمد خانه خوشحال شود و ... که شد لباس شستن، تمیز کردن خانه و ظرف شستن. البته بگم که برای ایرانی ها غیر از این هم کاری نیست. اینها از کل کار دستیاری، فقط خانه تمیز کردن را میخواهند! برخلاف سوئدی‌ها که آدم در همه کارهای روزمره کمکشان می‌کند. خلاصه آنچنان با دقت همه خونه را تمیز کردم و حواسم بود چیزهایی که قبلا گیر داده را درست انجام بدهم، اخرش مطمئن بودم وقتی بیاید خانه  کلی خوشحال می‌شود. 
شب زنگ زده و سلام کرده نکرده گفت:«تراس روجارو نزدی که!» منم گفتم: «وقت نشد!» بعد گفت:«آره اخه آدم میاد خونه میبینه انگار نه انگار نمیز شده!؟!!! صندلیها بهم ریخته!!!!! بالشها همونجور که گذاشته بودم هست!!!» 
که من همینطور حیرت زده سر آخری گفتم:« خانم کجا بالشها همونجور که بود هست؟ من حتی تمام رو اندازها که مچاله شده اینور اونور بود تاکردم گذاشتم رو دسته. صندلی ها همه پشت میز»
بعد خودش خندید گفت : «الان تو دلت میگی گیر چه کسایی افتادم! ولی خب اینجوری نمیشه و ...! »

تلفن و که قطع کرد خیلی خودم و کنترل کردم گریه نکنم. آرزوم شده، واقعا ارزوم شده یک بار این خانوم بعد از این همه کار کردن تو خونه به جای اینکه بگرده یه چیزی پیدا کنه که بگه انجام ندادی بگه مرسی چقدر فلان چیز رو خوب تمیز کردی! ( امروز سه بار سینکش رو شستم چون هی هردفعه میگه من نمیدونم خانمی که خونه خواهرم میاد چی کار میکنه همش سینکش برق میزنه؟!!!!!) 
عوضش سوئد ها، دیروز همکارم رفته خونه یکی از مریضها جارو زده. جارو زدنش به درد خودش می‌خورد، تمام زیر تخت خاک بود! بعد از مریضم میپرسم :« دیروز کار چطور پیش رفت؟ راضی بودی؟» میگه: «عالی بود بهتر از این نمیشد ببین چقدر خونه تمیز شده!»

همه سوئدی هایی که کار کردم اینطوری‎اند. حتی وسواسی هایشان هم اگر بخواهند ایراد بگیرند اول از قسمت خوب کارت میگن بعد ایراد میگیرند. اما این ایرانی‌ها... اگر میتونستم حتما به صاحب کارم میگفتم من و پیش ایرانی ها نفرست! اما نمیشه. 

الان به شدت غصه دارم و جایی رو نداشتم که این غصه رو خالی کنم.اینجور مواقع به خودم لعنت میفرستم که چرا عادت ندادم خودم و به دانشگاه و برای دکترا اقدام نکردم که حالا وضعیتم بشه این! اگر مریضهای سوئدیم با شعور نبودن من تو این کار دووم نمیاوردم. 


۲ نظر:

  1. اصلا خودت رو ناراحت نکن، اینجور آدما ارزشش رو ندارن.

    پاسخحذف
  2. هم ناراحت شدم هم زورم گرفت...واقعن اینجور ادما لیاقت این رو ندارن که شادشون کنی یا کاری کنی که خوشحال بشن. شاد بودن و خوشحال کردن رو یاد نگرفتن...

    پاسخحذف