۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

پاریس- پیش درآمد

روز قبل از سفر با حیال جمع زنگ زدم به دستمون که شرکت تاکسیرانی داره. پرواز شش و نیم صبح بود و ما باید حداکثر یکساعت قبل پرواز فرودگاه می بودیم. سفارش تاکسی دادم برای یک ربع به پنج. چند دقیقه بعد دوستم اس ام اس داد: 05:45 ؟ منم سه بار نگاه کردم و نوشتم : آره.
ساعت چهار صبح بیدار شدیم با آرامش آماده شدیم و رفتیم دم در، ساعت شد ده دقیقه به شش و تاکسی نیامد. زنگ زدم به دفترشون چون سر صبح به دوستم نمیتونستم زنگ بزنم. مسئول دفتر گفت: تو راهه. ساعت شد شش! دوباره زنگ زدم  باز گفت تو راهه. ساعت شد شش و سه دقیقه و نیامد، با عصبانیت سرشون داد زدم که یعنی چی و ...؟ دوستم شش و پنج دقیقه زنگ زد و گفت : خودت گفتی 05:45 درسته! 
همون لحظه پیام آمد جلو چشمم  و دیدم ای وای بر من! آب یخی بود رو سرم.. کمتر از یک ساعت گیت بسته میشد و ما هنوز دم در خونه بودیم. راه میرفتم و میزدم تو سرم و گریه میکردم! از دفتر تاکسیرانی به من زنگ زدن و من اول کلی عذر خواهی کردم و بعد گفتند که یکی داره میاد. ماشین که آمد دیدم خود دوستم آمده. نمیدونم چطور رانندگی کرد ولی ما سر ساعت رسیدیم هیچ که جزو اولینهایی بودیم که سوار هواپیما شدیم. البته تو ماشین بهم گفت سریع انلاین چک این کنم و واقعا خیلی پیشنهاد خوبی بد- من کلا بخاطر کیج زدنم سعی میکنم خیلی کارها رو انلاین انجام ندم برای همین چک اینهام همیشه حضوری بوده- به هر حال الان که این رو مینویسم کنار بابا رو صندلی هواپیما بالای ابرهای سفید پفکی هستیم. داریم میریمشهری که پدر عاشقشه و آرزوش بود ببینه و هنوز هم باور نمیکنه به آرزوش رسیده....

17 اگوست ،26 مرداد 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر