۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

پاریس 1

ساعت 9:30 صبح رسیدیم فرودگاه شارل دوگل. نیمساعتی منتظر میزبان که یکی از بستگان دور بود نشستیم. بعد از چاق سلامتی های اولیه با ماشین راهی شهر شدیم و یک دور زیارتی اولیه رو زدیم. انتظار من از پاریس چیزی بود شبیه رم. اما چیزی که میدیدم یک تهران منظم بود. سه چهار خیابانش که رد شدیم که انگار از پسیان میگذریم یا خیابان ولیعصر.
 
ساختمانها کاملا متفاوت از آلمان و ایتالیا و سوئد بودند. با اینکه بسیار قدیمی هستند اما نمای تمیزی داشتند و حس قدیمی بودن مثل سوئد و ایتالیا نمیدادند. خیابانها خیلی منظم بودند برخلاف ایتالیا که درست مثل ایران درهم برهم است.

از بدیهای پاریس چراغ قرمزهای متعدد قدم به قدم بود. یعنی هر 100-200 متر یک چراغ قرمز داشت. برخلاف شهرهای دیگه ای که تاحالا دیده بودم خیابانهای بسیار پهنی داشت. کلا شهر فراخ بود. اما ساختمانهای به یک خط و یک سطح و طراحی بی نظیر شهر چشم نواز بود.
ا بعد از گشت چند ساعته در شهر به منرل رسیدیم و غذا خوردیم و به گفتگو نشستیم. همسر فامیل ما فرانسوی بود البته فارسی رو بلد بود اما چون سالها بود که ایران نیامده بودند خیلی نمیتونست درست صحبت کنه. برای همین انگلیسی حرف میزدیم. زن بسیار مهربان و دقیقی بود و میخواست به ما خیلی کمک بکنه اما یه جاهایی کمکهای بیش از حدش باعث اشتباهات شد! بعد از ناهار و چای با میزبان راهی یک پارک جنگلی در حالی منزلشان شدیم که البته پاریس هم زیر پایمان بود. یک لحظه خورد در ذوقم. انگار بالای بام تهران هستم و ساختمانهای سر به فلک کشیده رو تماشا میکنم. از سقفهای سفالی و شیروانی خبری نبود. همون چا گفتم: فلورانس من یه چیز دیگه است.
پارک بی نهایت بزرگ و زیبا بود اما از شدت سرمایی که انتظار نداشتیم مجبور بودیم درماشین بشینیم و نتوانستیم درست قدم بزنیم.
بعد چند خیابان گردی دیگر کردیم و رفتیم خانه برای استراحت. شب میزبان به افتخار حضور ما یکی از بهترین آّب آنگورهای فرانسه رو آورد که وقتی من به سبک و سیاق خودم تستش کردم خانومش ذوق مرگ شد. فکر نمیکرد بلد باشم و انتهای سفر بهم گفت آخه هیچ ایرانی که ایجا اومده یا ساکن اینجاست بلد نیست. خب بد نیست به شما هم بگم، آب انگور رو نباید مثل ماالشعیر خورد. قتی باز میشه باید اول چوب پنبه رو عطر کرد. بعد یه مقدار خیلی کم در لیوان ریخت، کمی چرخوند. بو کرد.. دوباره چرخوند و کمی مزه کرد. البته رنگش رو هم باید نگاه کرد. مزه کردنش هم اینطوره که باید کمی در دهان نگه داشت. و بعد که تایید شد یک سوم لیوان آب انگور ریخته میشه و نم نمک خورده میشه. اما من هم به شدت اینجا زیاد میبینم که این رو مثل ماءالشعیر یهویی میرن بالا. به هر حال اون شب من که کیف کردم.
روز دوم جزو همان محبتهای زیاد خانم میزبان مامعطل شدیم.اولا صبحانه رو دیر خوردیم بعد میزبان که تلفن گرفته بود برامون متوجه شد تلفن کار نمیکنه و از اونجایی که مسن بود حاضر نبود به حرف من گوش کنه و به جای راهی اپراتور شدن رفتیم سوپرمارکتی که ازش کارت رو خریده بود اونها هم بلد نبودن چه کار کنند. موبایل هم فرانسوی بود و انگلیسی هم میشد نصف دستورالعملش فرانسوی بود. بعد قرار شد بریم من سیم کارت بخرم. هرچی به خانمش میگم همینجا میخرم میگفت نه اصلا! باید بریم فروشگاه اپل چون سیم کارتش متفاوته. خلاصه با اینکه میدونستم اشتباه میکنه اما مهمان خر صاحبخانه است راهی شهر شدیم و فروشگاه اپل و رفتن به دیوار. بعد رفتیم بلیط موزه ها رو خریدیم که از در صف ماندن فرار کنیم. از جلوی ساختمان اپرا رد شدیم. بس که این غربی ها موسیقی و اپرا و تئاتر براشون ارزش داره ساختمان های اپرا در همه شهرهایی که تا امروز دیدم یک کاخ است. خیلی با عظمت و پرتجمل. 
بابا پاهاش درد میکرد اما در رودربایستی بود و نمیگفت در نتیجه مسافت بسیاری رو پیاده رفتیم که در نهایت من مجبور شدم اعلام کنم ایشون بیشتر نمیتونه راه بیاد و اتوبوس گرفتیم به سمت ایفل. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر