۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

ما و مادلین (2)

صبح امروز سر میز صبحانه کمی با مادلین صحبت کردیم و مامان و بابا با سر و دست تکون دادن، فهموندن که میفهمند. مادِلین اصرار داره همه چی ترجمه بشه! و من بدبخت باید در لحظه به دو یا سه زبان صحبت کنم. شب سرکار بودم قبلش مادِلین زنگ زده بود و ایستگاه اتوبوس رو پرسیده بود. بعد که فهمید تا ٩ سر کارم گفت: چه بد. آدم یه جوریه که تنها باشه خونه! ولی گفتی مامان و بایات دارن میان خونه؟ گفتم : آره اونا تو راهن! ساعت ٩ رسیدم دیدم بابا با لپ تاپ کار میکنه و مامان و مادلین خنده به لب با هم حرف میزنند، به چه زبانی خدا میداند! معلوم شد در اون دو ساعت مادلین کتاب آشپزی ایرانی که به سوئدی نوشته شده رو برده و یکی یکی از مامان پرسیده. مامان هم اونایی که بلد بود به انگلیسی، بقیه رو با نقاشی و دست و پا و چشم و ابرو حالیش کرده. با هم قرار آشپزی گذاشتن و ... بعد که بابا فهمید مادلین فرانسوی هم صحبت میکنه خواسته از قافله عقب نمونه هرچی شعار و شعر فرانسوی از دوران دبیرستانش بلد بود- یعنی ۵۵ سال پیش- به مادلین میگفت و البته اون خوب متوجه نمیشد و اخرش گفت: پدر تو فرانسه در سطح بالا و لیترالی بلده! هرچه این دو کِیف کردن من دلم میخواست به روش سوئدی از دست این دوست سوئدی فرار کنم اما راه نداشت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر