۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

دو آدم منفور

دیروز جای همتون خالی با کشتی چرخی در دریای بالتیک زدیم. دختر دریا رو نباید از دریا دور کرد و وقتی دور میشه قاطی میکنه. دیروز دلی از عزا در آوردم. دو ساعتی رو عرشه کشتی خیره بی کران آبی دریا چشم دوختم و طبق معمول تو اوج لذت مازوخیستم زد بالا که چرا؟ چرا همه اینها نباید تو کشور خودمون باشه و تجربه بشه؟! 
اما ته سفر تلخ شد. کنار دوستم نشسته بودم که درباره یک فردی صحبت کرد من هم که به اسم این بشر آلرژی دارم شروع کردم حقیقت گویی! البته چون این دوست برام مهم بود وگرنه برای خودم نمیذاشتم. بعدش رسیدیم به آن همخانه بی شرف. آن جانماز آب کشی که برای به دست آوردن چهار تا پسر زار و زندگی من رو با شش تا تفسیر خاله زنکی به حراج میذاشت. درسته جواب بدیش رو گرفت ولی وقتی میشنوم ازش حالم بد میشه و فکر میکنم آخه چرا من سکوت کردم و به روی خودم نیاوردم و حالا اینطور هر بار حرص میخورم حتی با اینکه میدونم چوبش رو خورده.
حتی اون آقای نامحترم هم تقریبا یه بلاهایی سرش آمده ولی سر اون هم ناراحتم که بخاطر سیما و رفیق نرفتم یکی بکوبم تو دهنش!
خلاصه یه روز خوبم با شنیدن حرفهای تکراری بهم ریخت و هی سعی کردم فراموش کنم اما تمام امروز با من بود. به این نتیجه رسیدم که سنم که بالا رفته دیگه نمیتونم بخشنده باشم. یعنی بخشندگی باید ارزش داشته باشه این افراد ارزش نداشتن ومن فقط با سکوتم خودم و کوچیک کردم. 
میدونید داشتم به چی فکر میکردم؟ به این که چطور زنان هم سن و سال خودم میتونن انقدر راحت برای دیگران تفسیر کنند؟ چطور هنوز با اینکه همشون با مردها میخوابن، خوابیدن با یک مرد براشون مسئله عجیبیه! یعنی در واقع برای خودشون خوبه اما برای دیگری فاحشگی است. مثلا دیروز دوستم میگفت من که تو رو نمیشناختم، وقتی برام تعریف کرد درباره رابطه‌ات با یه مرد میانسال خب جا خوردم و گفتم آخه یه دختر باید واسه چی این کار رو بکنه؟ اما بعد که دیدم خودش چه کارهایی رو میکنه  به بقیه نسبت میده فهمیدم حرفهاش درمورد تو اشتباهه. و تازه اصلا به ما چه کی واسه چی با یکی هست؟
آره این دققا چیزیه که تو فرهنگ ما نیست. اصلا به کی چه؟ من دوستان خارجیم هم از رابطه ام با آموروزو خبر داشتن. هیچکدوم عکس العملشون شبیه ایرانی ها نبود. هیچکدوم نگفتن اشتباه میکنی، هیچکدوم حتی یک دهم درصد برداشت نکردن یه دختر جوون بخاطر مادیات با یه مرد میانسال رابطه برقرار میکنه. چون چشم داشتن و میدیدن که من دارم مث سگ کار میکنم. چون هر روز من و میدیدن و میشناختن و میدونستن باری به هرجهت مردی رو برای زندگی انتخاب نمیکنم. تازه همشون هم میگفتن خوبه که رابطت بازه تو باید زندگیت رو بکنی و اون هم. اما بودنش برات خوبه.

میدونید اصلا راحت نیست که تو کشور آزاد اسیر و درگیر حرفهای خاله زنکی بشی. و هی بخوای خودت و ثابت کنی. هرچند که حتی دلم نمیخواد این کار رو بکنم. تقصیر خودمه که حرف زیاد میزنم. میدونم این حرفهام براتون تکراریه ولی دلم پره دیگه! کاریش نمیشه کرد. کی از شما بهتر برای درد دل! 
درباره کروز و باقی این روزها بیشتر خواهم نوشت. پرشین بلاگ از دیروز تا الان باز نمیشد برای نوشتن منم تو اینستا دربارش گفتم از ذهنم خالی شد!
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر