۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

نوستالژیهای دروغین

چند وقتیه تصمیم گرفتم موسیقی گوش کردن رو شروع کنم و ادامه بدم. بارها نوشتم که در بیشتر موارد چیزهایی باید برام مهیا باشه یا در معرض دیدم باشه که دنبال کنم و یکیش هم موزیک بود. ایران  بودم به لطف پی ام سی و جم تی وی و ... با موزیک پاپ و هیپ هاپ و رپ و ... چه ایرانی چه خارجی آشنا بودم و تقریبا به روز. هرچی هم میخواستم میرفتم فروشگاه سی دی و موسیقی و ازشون میخواستم مثلا آلبومهای جدید 2008 رو برام بزنن یا 1387!  تو ماشین هر کس مینشستی در نهایت یه صدایی پخش می شد که اگه خوشت بیاد بپرسی کی هست؟! معمولا تا جایی که پولم میرسید آثار خواننده های وطنی رو هم میخریدم. عصار، رضا یزدانی و محمد اصفهانی ، آریان، مانی رهنما و ... میدونم اینها که میگم مال عهد بوق هست. فقط میخوام در جریان روند تغییر و تحولات باشید. اینجا آمدم تقریبا چون در معرض موسیقی به طور مستمر قرار نداشتم و اهل رادیو گوش کردن هم نبودم از دنیای موسیقی به اندازه سالیان سال نوری فاصله گرفتم. تصور کنید من که عاشق سیاوش قمیشی بودم دو آلبوم آخرش رو گوش ندادم یعنی تگ اهنگ شنیدم اونم چون تو ف.ب گذاشته میشد. یا ابی، یا داریوش که اهنگهای جدیدش رو اصلا نمیدونم چی هست. در کنار اینها از دنیای موسیقی غربی هم فاصله داشتم. فقط یه سری تِرَکهای خارجی رو اونم چون اینجا هر فروشگاهی بری داره پخش میکنه باهاش اشنا بودم بدون اینکه بدونم خواننده اش کی هست. مثلا اینکه یه اهنگی رو دوست داشتم و دوسال بعد فهمیدم خواننده اش لاله خواننده سوئدی – ایرانی هست و ....
به هر حال در یک دوره کوتاه من هر روز به رادیو جوان گوش دادم و مثلا  ته هنرم این شد – اون هم با معرفی- که چارتار گوش بدم و علی عظیمی. بعد بخاطر حال بدی که بهم دست میداد موسیقی ایرانی رو گذاشتم کنار. حوصله جفنگیات تکراری رادیوی سوئدی رو هم نداشتم. شبها برای یکی از مامان بزرگها موسیقی های قدیمی ، کلاسیک و یا گروه کر سوئدی رو میذاشتم و خب بسیار لذت میبردم. اما حوصله پیگیری نداشتم. تا اینکه بعد از رفتن مامان اینا به این نتیجه رسیدم باید دوباره موسیقی گوش بدم. موسیقی "حالم رو خوب میکنه". اسپاتیفای رو راه انداختم و مسلما اول رفتم سراغ موسیقی های غربی و بعد چون سالهاست دیگه روزی یک ساعت رقص نمیکنم- چون گلچین ندارم- از اسپاتیفای برای این منظور هم استفاده کردم. همون دو سه بار اول انقدر به صورت رندوم آهنگهای خارجی خاطره انگیز پخش شد که گفتم ای بابا واسه همین بود اصلا سراغ این چیزها نمیرفتم. با رفیق صاحب نظر درموسیقی در میون گذاشتم و پیشنهاد داد که باید موسیقی های بیشتری گوش بدم که دیگه با یه اهنگ دچار شوک نشم. منم کمر همت بستم به گوش دادن موسیقی بیشتر. اول از البوم لئونارد کوهن عزیزم شروع کردم. دوستش داشتم هرچند خیلی موسیقیایی نبود، بعد تک اهنگهای خارجی. امروز در حین اتو زدن گفتم بیام ایرانی گوش بدم. زدم مرجان فرساد که چند تا تک اهنگ ازش شنیده بودم و گفتم باید آلبوم کامل رو گوش بدم و ببینم چی داره انقدر دوستان ما تعریفش رو میکنند. نهایت کار من داشتم گریه میکردم و به تنهایی خودم میخندیدم! بعد زدم رو یه رادیو که نمیدونم چی بود. هرچی بود ترانه های عاشقانه خواننده های مرد خارجی بود. غمگین بود اما اشکم رو در نمیاورد. نمیدونم مسئله زبان هست یا حسهای متفاوتی داره. به هرحال من میخوام ار مرجان فرساد بنویسم. آلبومی سرشار از نوستالژی های دروغین! خانه ما پر از دروغه.. خونه ما هیچوقت این شکلی نبود.من این رو اولین بار هم که این اهنگ هی پخش شد تو ف.ب نوشتم. یه تصویر دروغین زیبا برای خودمون ساختیم و فکر میکنیم خونه این بوده و هست و ماییم که ازش دور شدیم. یه روزهایی که دلتنگ میشم میگم یه بار باید برگردی تا بفهمی هیچی از دست ندادی. در اینکه مهاجرت یعنی فریز شدن خاطرات و یادها شکی نیست. من هنوز لاهیجان رو به شکلی که اخرین بار دیدم میشناسم برای همین وقتی اس ام اسها از ایران میاد در وصف شبهای لاهیجان و هشتاد تا اسم کافی شاپ داره که من نمیدونم چی هستن و کجا هستند وبرای چی معروفند دچار حس این میشم که آی دیدی چه چیزها از دست دادم؟! یا هنوز تهران برای من یعنی خیابان ولیعصر پر چنار، سنگفرشهای چهار پر گلبه ای و کرم. میدان ولیعصر و سینما قدس. کردستان با ساختمانهای آ اس پ. فرمانیه و دو برجش! الهیه و برج ژاپنی. نیاوران با نارون! شهرک غرب و میلاد نور. برفراز کوی فراز و پاسداران همیشه دوست داشتنی. اما شک ندارم هیچ چی شبیه قبل نیست. همونطور که حتی الان تو این شهری که هستم در عرض چهار سال  دهها تغییری کرده که دلت میگیره مثلا فلان ساختمونی که نمادی بوده برای خودش حالا داره تغییر نما میده و میخواد بشه یه چیزی صد در صد متفاوت. یا خیابونهایی که تغییر کردند و همیشه هم فکر میکنی قبلا بهتر بود. ما فکر میکنیم آدمهای نازنینی رو گذاشتیم و آمدیم اما واقعیت اینه که میبینی این روزها آدم نازنین ابدیت نداره.
خداییش چند ساله البالو های درخت حیاط نداریم؟ یا حوض آبی؟ من فکر میکنم خیلی سال.. خونه ما یه حیاط بزرگ داشت ولی این برای دوازده سال پیشه. الان خونه ما حیاط هم نداره. خونه شما داره؟! خونه مادربزرگم هم که برای 48 سال پیش بود حوض نداشت. اخرین خونه حوض داری که دیدم برای عمه ام بود. دوستش داشتم ولی اخرین بار وقتی ده دوازه ساله بودم دیدمش. خونه مامان بزرگهای شما هنوز حوض داره؟
من نمیدونم مرجان فرساد این همه نوستالژی رو چطور با هم تو ترانه هاش میاره. نه که بگم بد باشه اتفاقا دوست داشتم، ولی این نه فقط برای مرجان فرساد که برای تمام ماهاست. ماهایی که کودکی رو با جنگ و اثراتش سپری کردیم و کلا در فضایی سیاه زندگی میکنیم و فکر میکنیم از سیاهیش خبر داریم اما تا تو یه سفیدی قرار نگیریم متوجه عمق فاجعه نمیشیم. همه این ها باعث میشه هرچه غم هست بریزیم تو ترانه. تو شعر، تو ادبیات. هرچی سوزناکتر بهتر. هرچه دروغ تر بهتر فقط حتما با چاشنی نوستالژی های نداشته .
 من این رو بارها گفتم و باز هم میگم چرا من از غمگین ترین اهنگ غربی انقدر متاثر نمیشم که از ترانه های این روزهای ایرانی؟ چرا من به جای اینکه همراه با بقیه دوستان بگم " آه خونه ما" و دلتنگ بشم عصبانی میشم هربار این ترانه رو میشنوم؟ چرا هنوز وقتی صدای داریوش میپیچه " دوباره میسازمت وطن" تمام موهای تنم سیخ میشه.هنوز با " ای ایران" سرم و بالا میگیرم و یه بغض خاصی میگیره و ول نمیکنه. هنوز "روزهای روشن" من و یاد خداحافظی با روزهای تاریک میندازه که فکر میکردیم روشنه! از ترانه های نسل جدید حتی این حسها نمیاد، حس ترانه های جدید اصلا خوب نیست، موندگار هم نیستند، کدوم خواننده جدیدی که گل کرده هنوز بعد چهار سال یا پنج سال بهش گوش میدیدم؟ شاید فقط نامجو باشه. یادمه یه زمانی خال پانک خیلی خوب بود اما یادم نمیاد این روزها کسی بیاد ترانه هاشون رو گوش بده. اخه تاریخ مصرف دارند، آخه شعراشون پر از دروغه و پر از چیزهای ساختگی. یادمه اونموقع ها که ایران بودم، فیلم کنسرتها میامد و دلخوشی ما این بود کنسرت ابی رو داریم میبینیم یا داریوش و معین و .... وقتی ترانه ای که حتما در همه کنسرتها بود و مربوط به ایران بود خونده میشد و وقتی حس متفاوت رو در اجرا و هیجان جمعیت میدیدم دلم میگرفت برای اونها که نیستن. که دور از وطنند. هیچوقت فکر نمیکردم یک روزی خودم هم جای اونها قرار بگیرم. اما حالا که هستم جای اونها ، با اینکه با بعضی ترانه ها که نوشتم بغض هم میکنم اما یهو یادم میفته اینها یک خاطرات فریز شده هست. من در چهارسال پیش ماندم و هر سال هم بیشتر میشه همونطور که عمویم در چهل سال پیش مانده و خاله ام در بیست سال پیش. هیچوقت اون خونه خونه ما نبوده که اگه بود دل نمیکندیم ازش حتی بالاجبار. هیچوقت خونه ما انقدر قشنگ نبوده و اینها فقط خواب و خیال و رویا سازی برای دلخوش کردن خودمون و دل نبستن به کشور میزبانه. هیجوقت ایران، ایرانِ ما، نسل ما، نبوده.
حتی فکر میکنم روزی که رفتیم دیگه ادعای " اگر چه با خشت جان خویش" مخدوشه. چرا باید جان رو فدای چیزی کنی که مال تو نیست و تو مال اون نیستی؟ نمیدونم شاید باید یک بار بیام و بفهمم همه چی تغییر کرده و از نوستالژی های من چیزی باقی نمونده اونوقت همین مقدار کم بغض هم دیگه نمیامد که بمونه و نره.. من هیچوقت نمیتونم به دخترم نشون بدم کدوم مدرسه رفتم چون وجود ندارند، کدوم خونه بزرگ شدم چون وجود ندارد، کدوم خیابون و کوچه دل دادگی کردم چون وجود ندارد. نوستالژی های من نابود شده اند و فقط موندن تو خاطره. خاطره های محو و مبهم که فقط وقتی به در ودیوار میکوبند که اینجا کم میاری!
پیشنهاد دوستم خوب نبود، چون من حالم خیلی بدتر میشه با شنیدن آهنگهای جدید!! باید بذارم دامنه ترانه های ذهنم محدود باشند چون حتی خاطراتی که هجوم میارند لبخند میاره رو لبم با یه بغض شیرین اما ترانه های جدید غم سنگین! و من از غم بیزارم! بیزارم بیزارم بیزار!

۱ نظر: