۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

پاریس 4- لور

جهارشنبه روز چهارم سفر رو اختصاص دادیم به لور. صبح طوری برامه ریزی کردم که راس ساعت 10 اونجا باشیم. از قبل هم به مامان و بابا گفته بودم که تا جایی که توان داشته باشند همه اش رو میبینیم. قبلا اکثریت دوستان گفته بودن فقط مستقیم برو چند جای معروفش و بخش ایران! اما من قصدم این بود که بخش ایران رو آخر سر ببینیم. راستش یک گارد شدیدی داشتم بس که خسته شدم از شنیدن اینکه آی ما تاریخ فلان داریم و ... یکی دیگه از دوستان هم گفته بودید برید ببینید این بی شرفها چه دزدی کردن! 
به هر حال اینبار نقشه مترو به دست راهی شدیم و امان از پله های مترو که پدر هممون رو درآورد. ورودی لور از همان هرم شیشیه ای معروف است( پیرامید) از اوجا وارد میشی و به سمت زیر زمین میری. ساختمان لور یک کاخ قدیمی هست . به شکل U که هر بخش این ساختمان سه طبقه داشت. زیر زمین طبقه اول و دوم و هر بخش یک بال محسوب میشد. بالها به  کاردینال (Richeleue (و اسقف (Sully) و هنرمندی فرانسوی (Denon)  هستند . هر بال در کنار مجموعه های نفیس هنری از سراسر دنیا چند اثر بینظیر رو داره وبرای همین گذر از تمام لور اجتناب ناپذیر هست. ما از بخش Denon که مونالیزا هست شروع کردیم. اول از سرسراهای متعددی گذشتیم که شامل آثار مجسمه و نقاشی هنرمندان ایتالیایی از قرن 15 به بعد بود. قطعا وقت اینکه دونه دونه وایسیم و تماشا کنیم نبود و البته این هم کار افراد متخصص هست که مثلا بشینن به نوع رنگ استفاده شده وسبک نقاشی و ...توجه کنند و البته عملا چنین کاری هم به صورت عادی و در روزهای عادی که مملو از جمعیته امکان پذیر نیست. این بخش به قول بابا مثل سعی صفا و مروه بود. کرور کرور آدم تند تند راه میرفتن و همه با هم. نیازی به نقشه نبود چون کافی بود جمعیت رو دنبال کنی. جمعیت میگم یه چیزی میشنوید! همه میخواستن زودتر برسند به مونالیزا! راستش من تو موزه های ایتالیا هم نمیفهمیدم چرا برای همه یک اثری مهم میشه. برای اینکه به نظرم اون اثر روباید فهمید. مثلا برای من در موزه یوفیتزی که دوبار هم رفتم بار اول اصلا نقاشی معروف تولد ونوس رو ندیده بودم! و دفعه دم هم باز نزدیک بود نبینم و وقتی متوجه شدم اونم از شدت جمعیتی که جلوش بود و هی وایسادم نگاهش کردم ببینم فرقش با نقاشی های دیگه که مهجور باقی ماندند چی هست نفهمیدم! این مسئله درمورد موالیزا بدتربود. اولا کسی نگاه نمیکرد همه موبایل و آیپد به دست فقط داشتن عکس میگرفتن. صحنه شبیه ضریح امام رضا بود که همه میخوان یه راهی پیدا کنند به ضریح برسند و برای این مهم از هر ترفندی شامل مشت و لگد و فشار دادن وهل دادن استفاده میکنند. به هر حال به خواست بابا ما هم این مشت و لگدها رو نوش جان کردیم و رسیدیم جلوش و خب بابا میخواست حتما عکس داشته باشه منم غر میزدم ولی دلش رو نمیشه شکوند! به هر حال عکس و گرفتیم و من تازه میخواستم بمونم یه نگاه به مونالیزا بندازم ببینم خب این الان با اون همه نقاشی های بی نظیری که ما رد کردیم چه فرقی داره  که گارد مهترم نوار رو باز کرد و مارو به بیرون از بخش تماشا مشایعت نموند. یعنی رسما فقط باید عکس بندازی بری!  بعد از زیارت مونالیزا که دوزار هم نمیارزید- با عر ض معذرت از اهالی فن و هنر که به ارزش هنریش واقفند ولی واقعا برای ما بی سوادان چیزی نبود و به اون همه له و لورده شدن نمیارزید- راهی دیدار ونوس شدیم. مونالیزا رو بابا میخواست ونوس رو مامان. من از اونجایی که کلا مجسمه رو بیشتر دوست دارم و اون حسی که نسبت به آثار معروف نقاشی نمیگیرم برعکس در مجسمه مبهوت میشم مثل داوود میکل آنژ، این مجسمه هم برام ارزش داشت دیدنش. و البته اصلا به شلوغی مونالیزا نبود. میشد یه چند دقیقه هم وایساد و به ظرافت کار نگاه کرد. نیازی هم با دانش هنری نداره میتونی با چشمت ببینی که چطور تراشیده شده! 
بعد راهی طبقات زیرزمین شدیم که بخش آفریقا، امریکای لاتین و مکزیک بود. خاص بودند و البته خلوت و خالی! انگار که حتی در هنر و موزه هم باید این کشورها نادیده گرفته بشند. از بال دنون راهی بال سولی شدیم. که هم اثار اسپانیا بود و طبقه زیر زمینش هم مصر و قسمتهای دیگه ای از افریقا و به قول معروف کشورهای باستانی. یعنی در بخش مصر میدیدی دیگه چیزی نبوده از زمان فراعنه که در لور نباشد. به قول یکی از دوستان فکر نکم تابوتی مونده باشه چون قدم به قدم تابوتها بودند. از همونها که تو تن تن و میلو دیده بودیمJ  به شدت دیدنی بود. از زیور آلات تا ادوات موسیقی که خیلی شبیه ادوات موسیقی ایران بود. اگر شما فکر میکنید من اسمها رو یادم مونده و میتونم اسم چیزهای معروف بخش مصر رو بگم سخت در اشتباهید ولی یه مجسمه معروف هست که خب معروفه دیگه! لور رو سرچ کنید میاد. ما از اون هم دیدن کردیم. نقشهای مصری جالب بودند برخلاف نقشهای ایرانی که همیشه ایستاده هستند نقوش مصری حالت نشسته داشتند. یکی از مجسمه ها هم بود که مرد و زن رو دقیقا با پوشش نقابی که رو زن بود میشد فهمید. بابا اونجا به شوخی گفت اونجا هم طالبان داشتند! از مومیایی هم دیدن نمودیم. حس خاصی بود تصور اینکه این جسد مال هزاران سال پیش هست آدم رو به تحیر وامیداشت. بعد از مصر از تونلهای زمان دیگری رد شدیم که فهمیدیم بله بله  لبنان و مصر و سوریه و .. اثار باستانی ارزشمندی دارند. قسمت مصر نسبتا شلوغ بود- نه به اندازه بخشهای اروپایی ولی خوب بود- تا قسمت مصر صدای هیچ ایرانی شنیده نشده بود اما اونجا که بودیم کم کم قیافه های آشنا و به تبعش صداهای آشنا تر شنیده میشد. دلیل هم این بود که بخش ایران بعد از مصر قرار داشت وراهی نبود چز گذر از مصر! 
وقتی به بخش ایران رسیدیم با اینکه مبهوت این بودم که چقدر از مصر آثار باستانی انتقال دادن به لور و به گمانم حالا یه سر ستون تخت جمشید و دوتا تخته سنگ ایران انقدر سرو صدا نداره اما کوپ کردم. نمیدونم خون ایرانی به جوش آمده ود یا جو خاک وطن گرفتن بود یا حیرت از ترو تازگی بدون ذره ای خش و شکستگی آثار! اومدم عکس بگیرم دستام به لرزش افتاد. تمام آثاری که تا الان رد کرده بودیم شکستگی های زیادی داشتند. اما قسمت دیوار با نقش های باستانی که مال ایران بود اصلا مثل هلو بود. یعنی انگار اومده بودن بی دردسر یک قسمت دیوار رو قاچ کرده بودم زمین و هوا و اب و باد هم تاثیری نذاشته بود و صحیح و سالم چسبوند رو یه دیوار دیگه تو یه قاره دیگه! حالا که سگها ونقوش با رنگ مورد علاقه من بود- بدلیل نوع سنگ- اما عظمت عجیبی داشت. خداییش من این حس رو ه صرف ایرانی بودن که واقعنی بهم دست داد. عظمت داشت. اتاق بعدی که رسیدم سکته کردم! سرستون تخت جمشید! صحیح و سالم! عکس گرفتم اما نمیشد لبخند رو لب داشته باشم. اما حرص خوردم تقریبا جز 5 تا ایرانی هیچ بازدید کننده ای ندیدم! دلم میخواست یه لحظه برم تو بخش مونالیزا داد بزنم "الاغها بیایید ببینید مصر و ایران چه سنگ های تراشیدن خیلی خیلی خیلی سال قبلتر از هنرمندان اروپاییتون" یعنی من عمرا چنین جوی بگیرتم ولی اونجا میگیره.. یه سکوت خاصی بود. دلت برای اون خاک میسوخت. بی اختیار با هممیهنانت اونجا حرف میزدی. و فقط یه چیز ردو بدل میشد آه و جمله اینکه: خوبه اینجا هستند وگرنه تا الان نابود شده بودند. و البته لعنت به بعضی ها! بی برو برگرد مکالمات شامل همین بود. 
بعد از قسمت ایران باستان راهی بخشی شدیم که مال ببین النهرین و اسوریها و ... بود که خب ما اونها رو هم میذاریم به حساب ایرانJ اونجا هم همونقدر نفس گیر بود که سرستون تخت جمشید. بعد از ایران وارد محوطه ای شدیم که پر از مجسمه های سنگ مرر از هنرمندان مختلف بود و در چهره مامان و بابا خستگی هویدا بود و البته پادرد. در نتیجه من اونها رو اونجا گذاشتم و خودم راهی بخش فرانسه شدم که شامل برخی اتاقهای کاخ در زمان ناپلئون بود و بعد سرسراهایی که مملو از فرشهای فرانسوی بود. این فرانسوی ها انگار ید طولایی در بافتن داشتن و نقشهاشون هم اگر انسان نبود خرس بود یا حیووناتی شبیه کارتون رابین هود! این فرشها همه دیواری هستند در واقع تابلوهای فرش هستند. بسیار دیدنی و قابل اعتنا.. بعد از تمام شدن موزه بیرون رفتیم. که هم هوایی تازه کنیم و هم ابی بخوریم و میوه ای! همینطور نشته بودیم سه تایی درباره بخشهای مختلفی که دیدیم صحبت میکردیم. مامان من قطعا بخش نقاشی ها رو دوست داشت. من چون قبلا مجسمه زیاد دیده بودم در فلورانس اولویتم از مجسمه راهی نقاشی ها شد. یابا کل موزه رو دوست داشت. و صد البته بخش مصر و ایران. تنها چیزی که بعد از دیدن این موزه به آدم دست میده اینه که همه جای دنیا هنر و تاریخ اصالت دارد. 

بعد از استراحت با همشهری نازنینمان تماس گرفتیم که قرار بود ببینیمش. ادرسی هم دادن و ما راهی مترو شدیم. بعد من به شدت گرسنه بودم و به شدت دلم کی اف سی میخواست چون در مملکت سوئد کی اف سی نداریم  و من اخرین باری که مرغ سوخاری فست فودی خوردم سه سال پیش در ترانزیتم بین سوئد و ایتالیا در فرانگفورت بود. و داشتم له له میزدم!- باور کنید اصلا دلم غذای فرانسوی نمیخواست اما این کی اف سی رو میخواست- به هر حال پرسان پرسان راهی قسمتی از اون منطقه شدیم که در نوع خودش جای زیبایی بود و کی اف سی به بدن زدیم. چیزی که در پاریس بعد از توریست نظرت رو جلب میکنه سیاه پوست ها هستند. یعنی تقریبا گاهی فکر میکنی دقیقا فرانسوی ها سیاه هستند نه سفید. البته خب وقتی میرفتن لشگر کشی واستعمار نتیجش هم میشه همین. برای همین با اینکه در اتحادیه اروپا فرانسوی ها به طرز اعچاب انگیزی رای بالایی به حزب ضد مهاجر و نژادپرست دادند اما باید اعتراف کنم قدرت تعامل و مدارای بی نظیری دارند. شما از هر رنگ و نقش ونگاری در این شهر میبینید. بعد از ناهار همشهری هم به ما ملحق شد و مارو برد به یک ساختمان یا محل نمایشگاهی به اسم ژرژ پمپیدو. همراه تعریف میکرد که این ساختمان چون بر اساس معیارهای معماری پاریس نبود و مثلا مرن بود اعتراضات زیادی داشت به طوری که معترضین میامدن و به لوله های این ساختمان خودشون رو قفل میکردن. دلیل این عدم تناسب انگار این بود که این ساختمان تمام با لوله درست شده. و خب از معماری کلاسیک خبری نیست. در ساختمان کتابفروشی بود و نمایشگاهی و رستوران و فروشگاهی که همگی اثار هنری اما مدرن و پست مدرن میفروختن. اینجا هم دیدنی بود. بعد رفتیم در کافه ای نشستیم ونوشیدنی نوشیدیم و بعد رفتیم باغ لوگزامبورگ. البته فرصت چرخیدن داخلش نبود وارد شدیم و در قسمت مرکزی نیمساعتی نشستیم که دیدیم صدای سوت میاد. همراه گفت باغ رو تا نیمساعت دیگه میبنند و مسئولین حفاظت با سوت اعلام میکنند که بای د از باغ خارج بشیم. بعد خیابانی سر بالایی را رد کردیم و رسیدیم به پانتئون که متاسفانه چون دیروقت بود تعطیل بود و سوربون رو هم از بیرون دیدیم. البته دانشکده حقوقش رو. وقتی رسیدیم خونه هر سه از درد پا دادمون هوا بود و از بدبختی این که روز بعد هم باید ورسای میرفتیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر