۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

کار گروهی

دو روز دیگه میشه یک هفته که من تصمیم داشتم جدی روش زندگیم رو عوض کنم و هنوز تغییری نکردم. دیگه روم نمیشه تو روی دوستم نگاه کنم که با اطمینان به من میگفت " تو میتونی" اصلا نمیدونم چه مرگمه.. 
سه هفته دیگه شب فرهنگها است. دو ماه پیش با یکی دو تا از دوستا جمع شدیم و تصمیم گرفتیم امسال از خودمون حرکتی نشون بدیم چون با اینکه ایرانی ها سومین جمعیت مهاجرین ساکن اینجا هستند اما در شب فرهنگهای سالهای گذشته هیچ غرفه ای نداشتند. طبق معمول ایده و برنامه از من بود و بعد از کسانی که میدونستم در این زمینه میتونن کمک کنن دعوت کردم که بیان. خلاصه با هزار بدبختی تونستیم برای نیسماعت اجرای رقص وقت بگیریم. و حالا فکر کنید هماهنگی این رقصها!
امروز دومین جلسه تمرین بود. من با اینکه رقص بلدم اما به خودم اجازه نمیدم به کسی چیزی یاد بدم چون معلم نیستم اما خب اعتماد به نفس بعضی دوستان بسیار بالاست.
متاسفانه به وضوح میشه عدم آمادگی ما ایرانیها رو برای کار گروهی حتی در اینجا مشاهده کرد. همه میخوان لیدر باشن، کسی نمیخواد فرصت به دیگری بده، همه همه چیز بلدن و ... اصلا درک از وضعیت و شرایط و زمان و مکان ندارند. همه میخوان همه رقصها رو برقصند و من که همه رقصها رو بلدم و پیشنهاد دهنده اش بودم وقتی سیل مشتاقان رو میبینم خودم و میکشم کنار که برای بقیه هم فرصت باشه. اما دریغ از رفتاری مشابه.. 
یه رفتارهایی هم ادم میبینه که به خدا اگر خودم پیشنهاد دهنده نبودم و به عنوان لیدر اسمم تو گروه ثبت نشده بود همین امروز این برنامه رو بی خیال می شدم.

ما ایرانیها هیچوقت نمیتونیم کار گروهی انجام بدیم. هیچوقت..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر