۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

چرک نویس

- سالی یک بار حداقل میفتم به کامپیوتر تکونی و البته این اتفاق تاثیر خاصی نداره چون انقدر بهم ریختگیش زیاده که فقط مثلا فولدرها دو تا یکی میشن تا بعدا یه روزی سر فرصت مرتب تر بشن و اون روز کی میاد معلوم نیست. البته دو سال پیش یه تکون اساسی داده بودم و همه چیز رو مرتب کرده بودم ولی بعدش دیگه این کار رو نکردم و  میدونم که از بعضی فولدرها یه هفت هشت تایی کپی دارم . لابلای همین تکاندن یه فولدر پیدا کردم که مربوط به نوشته های ناتمام هستند.  چیزی حدود ده دوازده پست جان دار داشتم که در حد نصف صفحه نوشتم و خیلی خوب پیش رفته و واقعا نمیدونم جطور نصفه ول کردم؟ احتمالا یا قصد بیرون رفتن داشتم، یا تو فیس بوک در گیر یک بحث بودم یا داشتم اسکایپ میکردم که مجبور شدم نصفه ول کنم و بعدش اصلا یادم نبود که چنین چیزی نوشتم، اما یک احتمال خیلی قوی تری وجود داره که دچار خود سانسوری شدم، برای اجتناب از بحث، فیلتر شدن، نظر مخالف، بدفهمی و ... ترجیح دادم اون یادداشت رو بیخیال بشم. موضوعات بعضی هاش جالب بودند بعضی هاش هم تاریخ مصرفشون گذشته، حالا یه روزی باید کاملشون کنم اگر یادم نره که چنین چیزی دارم. 
- اوایل که وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودم هنوز به کیبورد عادت نداشتم، در نتیجه یه دفتر همراهم داشتم هرچا که فرصت میشد یه چیزی میامد تو ذهنم مینوشتم تو دفترم و بعد شب پاکنویسش میکردم و میذاشتم تو وبلاگ، اونموقع بیشتر نوشته هام عاشقانه بود ، چندین بار رو کاعذ میخوندم و ادیت میکردم ، این روند رو تا سالها داشتم اما حالا فقط میتونم تو صفحه وبلاگ بنویسم. بگم خندتون میگیره من معمولا اول تو صفحه وبلاگ مینویسم بعد کپی میکنم میبرم تو ورد میریزم- این هم یک در میلیون اتفاق میفته- یعنی به جای اینکه تو ورد بنویسم و بعد بیارم اینجا کار برعکس میکنم. نمیدونم دلیلش چیه هر چی هست یه چیز روانیه، من نوشتنم وقتی میاد که در فضای وبلاگ فارسی بنویسم. وقتی هم دسترسی به کیبورد و این فضا همیشه نیست بسیاری نوشته ها میاد و میرن و نمینویسی و بعد یهو میبینی یه چیزی داره تو فیس بوک مثل نقل و نبات پخش میشه و میخونی میبینی ای بابا یکی از همون صد تا مطلب آمده در ذهن ننوشته شده بر کاغذت رو یکی بلاخره نوشته. هرچند عمرا اگر تو نوشته بودی اینطور تکثیر می شد ولی خب از دست خودت یه خورده دلخور میشی که چرا ننوشتی؟ و بعد میگی جالا چه فرقی میکنه تو یا یکی دیگه بلاخره نوشته شده و حرف دل توست! مثل خیلی موقعها که خواننده هات میان و میگن حرف دل ما رو زدی!

دقت کردین من چقدر این موضوع داره رو روانم راه میره که مطلب میاد و نمینویسم؟ فعلا باید تحمل کنید تا این دوره احمقانه روان پریشی تمام بشه، من باید در مورد نویسندگی هم خودم رو دوباره پیدا کنم و تا اون روز برسه شما هزار بار دیگه این موضوع تکراری رو خواهید خوند. 

۱ نظر: