۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

ونیز

کسی نیست که آوازه اعجاب انگیزی ونیز به گوشش نرسیده باشد. شهری که خیابان ندارد و رفت و امد و حمل و نقل از طریق آب صورت میگیرد. شهری  با ساختمانهای دیدنی. البته آوازه دیگر ونیز هم پل ارتباطی اروپا با شرق و غرب و شروع کشفیات اروپایی ها و جهانگردیها هست . البته مارکو پولو هم که معرف حضور همه هست ساکن این شهر بوده واز همینجا سفرهایش را شروع کرده بود. 
ورود به ونیز همراه بود با خنده های من! چپ راست میگفتم: ه ه چه با مزه! برای من این شهر بیشتر "با مزه " بود تا فوق العاده! شاید دلیل اصلیش همین پر آوازه بودنش بود و انقدر ازش عکس دیده بودم و شنیده بودم که خیلی برام عجیب نبود. ولی این چیزی از زیبایی و ارزش این شهر کم نمیکند. شهر به طرز وحشتناکی شلوغ بود و توریست مثل مورو  ملخ در این شهر ریخته بود. کوچه پس کوچه ها رو رد میشدیم و در خیابان اصلی شهر،همان کانالهای آبی، قایقهای متعدد در حال رفت و امد هستند. از گوندالو که قایق تاریخی و توریسیتی است تا مثلا قایقهایی که حکم وانت باری را داشتند و حتی قایقهایی که مثل کامیون بودند!


وانت باری ونیزی!


در میدان اصلی شهر هم مثل باقی جاهای دیگر ایتالیا در کنار ساختمانهای قدیمی ، رستورانها و فروشگاههای معروف ،یک کلیسای بزرگ و قصر خانواده ای که جاکم بر ونیز بودن وجود داشت . میدان بزرگ شهر چسبیده به دریا بود. وقتی کنار دریا رسیدیم و قرار شد عکس بگیرم ، با اینکه استکهلم هم دریا دارد و کلا این یک سال دریا ندیده نبودم اما یک هو موجی زد و خورد به سنگهای کنار ساحل و من برای چند ثانیه مکث کردم .. تفاوت اینجا با استکهلم در همین صدا بود، صدایی که ناخوداگاه من را  به رامسر برد، به همان سنگهای ساحل و صدای آبی که آرامم میکرد. بی اختیار گفتم : "مدتها بود این صدا رو نشنیده بودم"! حس دلچسبی بود ولی برا جلوگیری از افتادن در نوستالژی سریع برگشتم به ونیز.
در کنار ساحل سوار بر قایقی شدیم که به چند شهر اونور تر بریم. "مورانو" که به واسطه کارهای رنگینه اش( یا همون ویترو) معروف است. حقیقتا من از آنجا بیشتر خوشم امد، شاید چون عاشق کارهای شیشه هستم و در تمام فروشگاهها بلاخره چیز جدیدی میدیدی و ظرافت کارش را تحسین میکردی. و شاید به خاطر بافت قدیمی و کوچک شهر!





بعد از ناهاری که در رستورانی بر روی آب و زیر آقتاب داغ صرف شد، به ونیز برگشتیم و سوار بر گوندالو شدیم.


و اینجا خنده های من صد برابر شد! تصور کنید در خیابان دارید میرونید و بعد به جای بوق زدن باید با یه صوت خاصی مثلا بگید " ییووههیوهههه" یه چیزی تو این مایه ها! و این یعنی بوق ! و یا ترمز ماشین هم به جای پدال دیوار خونه ها باشه، و بعد ببینی که کنار هر خونه یه قایق پارک شده !


تازه این وسط تاکسی هم میبینی که داره دنده عقب میگیره و البته یه قایق که سه تا جوون توش نشستن و دارن دور دور میکنن! 
شهر دوربین کنترل ترافیک هم داشت:


در حین دور زدن با گوندالو، از روبروی خانه مارکوپولو هم رد شدیم، خانه ای چهار طبقه که نمیدونم اون موقع هم همین چهار طبقه بود یا نه ولی چون معمولا به اصالت ساختمان تغییری وارد نمیکنند احتمال خیلی زیاد به همین شکل بود. از اونجا یاد کارتونش افتادم واینکه من تا سالها فکر میکردم افسانه است!! 




پی نوشت: احتمالا در پست های بعدی عکس ندارم، چون دوربین میزبان بود و بیشتر من خودم هم در عکسها هستم. و عکس تک از ساختمانها و جاهای دیدنی ندارم یا کم دارم. 

۱ نظر: