۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

ادامه دارد...

همیشه عاشقی هایم "خرکی" بود. از همان وقتی که پسر همسایه زیر گوشم گفت میدونی خیلی دوست دارم و من قرمز شدم و بلافاصله گفتم:منم!
همون وقتی که عشق مقدس برایم نوشت "دوستت دارم هر جا و هر زمان در خاطر منی"! و من انگار منتظر بودم که بلافاصله سه برابر این سه جمله برایش از احساسم بنویسم!
بعد از آن عشق نافرجام  اجساس میکردم نباید منتظر بمانم تا اول یک مرد به من بگوید"دوستت دارم" و خواستم این تصور احمقانه که زن "ناز " است و مرد "نیاز" را بشکنم. و نشان بدهم زن هم "نیاز" دارد و "ناز " مرد میخرد! وشکستم که شکسته بشم! 
عجیب ایمانی به این باور داشتم و دارم و هزار بار نتیجه منفی اش را دیدم، هزار بار فهمیدم هنوز مرد ایرانی نفهمیده که اگر یک زن منتظر نمیماند تا نازش بکشند دلیل از ضعفش نیست از قدرتش هست و شهامت.
اینها را نوشتم که بگویم هنوز همان دخترک 14 ساله هستم که کمی تامل نمیکند، کمی ناز نمیکند و تا ابراز احساسات از کسی که دوستش دارد حتی ساده ترین را میشنود حرفهای دلش میریزد بیرون!
دیشب بعد از مدتها مستر کامپلیکیت آمد که در مورد سفر پیش رو با من صحبت کند، اول کمی منتظرش گذاشتم، بعد با خودم قرارهای گذاشته شده با خودم را مرور کردم که بعد از صحبت اصلی اجازه ندهم مسیر صحبت را عوض کند، اگر این حرف را زد آن حرف را بزنم اگر آن حرف را زد این حرف را بزنم. بعد از صحبت و آرزوی سفر خوشی داشتن کردن برای من منتظر بودم خداحافظی کنیم که بی مقدمه گفت : everyday I think of you!
و من یک نفسی بیرون دادم و نوشتم:I can't beilive about everyday but may be sometimes
و پاسخ داد: if I am busy and can't talk or chat or write it doesn't mean I can't think! I THINK of you everyday
و من دوباره شدم همان دختر 14 ساله و به همین راحتی از پشت چت عاشقیتم  گل کرد! و تمام قرارهای با خودم یادم رفت و ...!  خداحافظی کردیم با امید دیدار در پایان اکتبر! و من ماندم مبهوت از کار خودم!؟ همین چند شب پیش بود که گفته بودم: نقطه آخر خط! اما انگار باید سه نقطه بگذارم بر این رابطه! ادامه دارد.. رابطه نامعلوم، مبهم و ...! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر