۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

سینما و نوستالژی

بلاخره رفتم فیلم جدایی نادر از سیمین یا به قول سوئدیها "نادر اوک سیمین اِن سپراخون!" با اینکه در اطلاعات سایت گفته بود روز تعطیل تخفیف دانشجویی نداره اما داشت و من کلی ذوق کردم. البته این سینما یک سینمای معمولی و قدیمی بود و نسبت به سینماهای درست و حسابیش خوب قاعدتا ارزونتره. اما رنج کلی بلیط سینما اینجا از 95 کرون تا 120 کرون میره و اون اخری برای فیلمهای 3دی هست! قدم به قدم شهر هم یه سینماست. طبق معمول تصور ما اینه که همه سینماها مدرن و عالی هستند و کلی زرق و برق دارند .ولی خب در واقع از این خبرا هم نیست. دو سه تا سینمای اصلی شهر مطمئنا پیشرفته هستند اما بقیه چیزی از سینما مرکزی تهران کم ندارند. یا سینما بلوار! 
من که وارد این سالن شدم هر چه حس نوستالژِی بود به سرم ریخت! وقتی بلیط رو گرفتم و پرسیدم کدوم سالن؟ گفتند سالن بزرگ! و من هم بادی به غبغب انداختم که به به فیلم ایرانی سالن بزرگ نمایش داده میشه و پا گذاشتم به سالن بزرگ و نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم. سالن بزرگ از سالن کوچیکه عصر جدید هم کوچتر بود. با صندلی های خیلی قدیمی البته راحت. تا فیلم شروع بشه خودم و تو سینما عصر جدید و سالن سه حس میکردم. عجیب خیابون وصال اومد جلو چشمم. بعد میدون انقلاب همیشه شلوغ با سینما مرکزی که هرگز پا توش نذاشتم و سینما بهمن که سینمای خوبی بود اما جای رفتن نبود! بعد رسیدم به سینما سپیده ، با کافه سفید و سیاه کنارش! از فلسطین اومدم بالا و رسیدم به محبوبترین خیابونم و سنیماهاش.. قدس، استقلال و آفریقا. تک تک خاطرات جلو چشمم زنده شد، و این فیلم لعنتی خیال شروع شدن نداشت! سالن داشت کم کم پر میشد از سوئدیها. اکثرا مسن. ولی دو سه تا جوون هم اومده بودن. فیلم شروع شد با "به نام خدا"! 
اسمهای آشنا بعد از سالها قهر با سینما! و حس غریبی که بهت دست میده حتی اگه تمام زندگیت هنوز تو محیط ایرانی باشه و با ایرانیها، اما باز حس غریبی میاد سراغت وفتی میدونی تو یه کشور دیگه فیلم ایرانی داری میبینی! 
فیلم میرفت و من هم میرفتم. با دیدن "آقا جون" تمام روزهای بیماری پدر بزرگم به یادم اومد و اشکهام سرازیر شد،بی اختیار! تمامی هم نداشت. هرچند که فرهادی فیلمش خیابانی نبود اما همان اندک دیدن مانتو مقنعه، صدای بوقها، ایستگاه اتوبوس ، بانک، تنش ، تنش ، تنش ، کشمکش و درگیری و ..... به من فهموند که چقدر دلم برای تمام بدیهای ایران تنگ شده! 
فیلم تمام شد من دو سه جای دیگه هم اشک ریخته بودم، یه نگاهی به سینما و صندلیهاش - که هنوز سوئدی ها نشسته بودن و من بتنها کسی بودم که تیتراژ پایانی تمام نشده بلند شده بودم-  کردم و دوباره رفتم چهار راه وصال، سینما عصر جدید و ژست روشنفکری دانشجوها و سالن سه!

۱ نظر: