۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

پی ام اس

هیچ چیزم شبیه زنها نیست حتی زنانه ترین چیز! از داستانهای احمقانه اولین پریود شدن ها بگذریم که یاداوریشم حالم رو بد میکنه، مشکل اساسی نود درصد خانمها افسردگی این دوران هست که من ندارم. به عوضش دردهای مرگ اور دارم که به واسطه اون دردها بود که از پدر و بردار و شوهر خواهر تا همسایه ها میفهمیدن من پریودم! باور کنید راست میگم چون از درد زمین رو به معنای واقعی کلمه چنگ میزدم و انقدر جیع میکشیدم و گریه میکردم که خب همه میفهمیدن. حالا اینکه اصلا همه بفهمند یا نفهمند هیچوقت برام مهم نبود که اگه بود اینجا هم نمینوشتم. هیچوقت هم نفهمیدم چرا بد میدونستن کسی بفهمه! خب مثلا که چی؟ حالا بفهمند مگه چه اتفاقی میفته!؟! بگذریم از این سوالهای فلسفی!! بله دردهای من بدتر از بقیه آدمها بود اما از اون بدتر اینه که اکثرا درد در کمر دارند و من در زانو! یعنی کلا هرچی درد هست زیر شکم هست و زانوی سمت راست. از اونور اینکه از اونجایی که سی و دوسالم شده و نمیدونم چند ساله ولی قاعدتا باید حدود 15-16 سال باشه که این زنانه ترین اتفاق زندگی رو دارم تجربه میکنم هنوز نتونستم پذیراش باشم. یعنی هنوز نمیتونم بهش عادت کنم. اصلا کارهایی که دیگران میکنند رو من نمیکنم. مثلا میدونم  بیشتر زنها تاریخ دقیق رو میدونن و هنوز که هنوزه هر ماه مینویسن. یا دقیقا چقدر طول میکشه، یا حتی از اون دقیقتر اصلا کی شروع میشه حتی جدود ساعت! من؟ وقتی دکتر هم میرم ازم میپرسه اخرین بار کی بود یادم نمیاد! یعنی دقیق یادم نمیاد همیشه یه خاطره ای دارم که اون میشه نقطه حساب.. مثلا یه سفر، یه مهمانی و خب این تو اون مدت بود تازه شروع شده بود یا تازه تمام شده بود. هیچوقت نمیدونم دقیقا کی پریود میشم و برای همین هم همیشه به قول دوستان سورپرایز میشم. تنها چیزی که میدونم اینه که مدت زمانش بیست و هشت روز نیست و همیشه خیلی خیلی طولانی تره. ولی دقیق نمیدونم. حالا در ماههای اخیر کمی سورپرایز میشم که زمانش داره به بیست و هشت روز نزدیک میشه و این انگار دلیلش همخونه های دخترم هستند. اینکه هم از نظر علمی نمیدونم چه تاثیری میذارن ولی  میدونم دوستها، زنهای یک خانواده و همخونه ها پریودهای همزمان دارن بعد از مدتی. اصلا هم برام مهم نیست که برم سراغش. یعنی من در این حد از این زنانه ترین زنانگی بدم میاد. به هر حال در سورپرایز این دفعه با اینکه میدونم درد زانو نفسم رو میبره دیشب از تنبلی قرص نخوردم و چمشتون روز بد نبینه از ساعت 3 صبح من دور خودم چرخیدم و دلم میخواست پام رو از زانو قطع کنم! و باز از تنبلی یا شایدم شدت خواب حاضر نبودم بلند بشم قرص بخورم. تا بالاخره درد امانم رو برید و ساعت 5 صبح رفتم دو تابروفن 400 خوردم. همچین خواب عمیق بودم که باید بیدار میشدم میرفتم برای ماساژ. از ماساژ که برگشتم دیگه بدنم هم کمی ریلیز شده بود بروفنها هم اثر کرده بود خوابم میامد که نگو. خوابیدم اما نه طولانی چون باید امروز دیگه این تز کوفتی رو جمع و جور میکردم نمیدونم این سوپروایزرها چرا من رو انقدر اذیت میکنند حتی بعد از دفاع!!! برای پراندن خواب یه قهوه سنگین خوردم و 5 ساعت دارم تو سرو کله اش میزنم اما بدبختی ماجرا اینه که فردا ساعت 5 صبح باید بیدار بشم و آماده بشم برای رفتن به استکهلم برای یک کورس مرتبط با کارمون. کورس 8.30 شروع میشه و رییسم گفته حداکثر 8 باید اونجا باشم. یک ساعت و نیم هم راهه یعنی من باید 6 به بعد بزنم بیرون و خب الان خوابم نمیاد هیچ از بس نشستم پشت میز بی حرکت و حرص خوردم کمر درد گرفتم  که تواین دوران دردش بیشتر هم میشه یعنی حساس ترم. دوباره درد زانو هم شروع شده، دوش هم باید بگیرم چون سر صبح وقت نمیشه! نه واقعا چرا ما زنها انقدر باید عذاب بکشیم؟! آهان از دیگر بدیهای این دوران تمایل صد برابر به هله و هوله است. ویار میگیرم بدون بارداری! 
چند وقت پیش یکی از دخترها میگفت میخواد بره و یه روشی هست که دیگه پریود نمیشه آدم- اسمشم نمیدونم-  امتحان کنه و من دعواش کردم گفتم طبیعتت رو بهم نزن . اما امروز به این نتیجه رسیدم وقتی انقدر بدم میاد، انقدر مزخرفه چرا هر ماه حرص بخورم؟ برم منم دنبال اون روش و خلاص!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر