۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

هی، رفیق!

هوا از اون هواهای مطلوب منه.. کمی سرد، بارون ریز ریز بی وقفه، تاریکی و درختهایی که برگ ندارن و برگهایی که رو زمینند. امروز خیلی خیلی خیلی اتفاقی متوجه شدم جایی که هستم قبلا هم بودم. از اون قبلا بودن دو خاطره دارم که یکیش سیگار کشیدن بود. سیگار کشیدنش بین همه اون چند نفر که سیگار میکشیدن باب میل من بود. اینجا دوستام سیگاری نیستند. حتی مثل من هم نیستند که بعد مشروب سیگار بکشند. همسر یکی از بچه ها سیگار میکشید که چون شوهرش دوست نداره اونم کنار گذاشته . تصور کنید من قحطی چه پایه هایی دارم! هیچکس نمیتونه بفهمه چقدر مهمه که آدم سیگاری نباشه ولی اونوقت که دلش سیگار میخواد یکی باهاش باشه که سیگار بکشه، خوشگل سیگار بکشه. اون، اینطور خوشگل سیگار میکشید. سیگاری نبود، مثل خودم بعد مشروب سیگار میکشید. میدونید یه چیزهایی هست که هر کسی نمیفهمه. اما امیدوارم اون بفهمه. یعنی امید که زیاد دارم و حس میکنم میفهمه. این مرز باریک حسهای من رو باید بفهمه. مثلا الان دلم برش تنگ شده، این دلتنگی دقیقا رفاقتیه.. درست مثل دلتنگیم برای خیلی از دوستام. درست مثل دلتنگیم برای یه پیک زدن با "م" و "س"، یه شبگردی با "ا". حالا دلم یه سیگار کشیدن باهاش رو میخواد. فقط یه سیگار. فقط بنویسم براش هی رفیق دلم واسه سیگار کشیدن باهات تنگ شده! یه موقع هایی هم دلم براش جور دیگه تنگ میشه که خنده ام میگیره پشتش هم گریه! بدبختی اینه نه برای اولین دلتنگی میشه کاری کرد نه برای دومی. خرابش کردم. فکر کنم سه هفته پیش بود که بهش گفتم هنوز دوستش دارم. اره همین سه شنبه شبی بود. چرا خراب کردم؟ آخه همه چی رفاقتی خوب بود ، حتی کنترل ظاهری من خوب بود اما بعدش اذیت میشدم. اینطوری خرابش کردم. همین یه بار.. همین یه بار که باید بیشتر از هربار دیگه مسلط میبودم به تغییر. حالا میترسم بنویسم هی رفیق دلم واسه سیگار کشیدن باهات تنگ شده! و اون نتونه این مرز باریک این دلتنگیها رو تشخیص بده. هرچند با شناختی که ازش دارم به نظرم تشخیص میده. ولی خب شاید هم نده من از کجا بدونم؟
همه اش تقصیر این دوستان ناپایه من هست. یه عالم دوست خوب دارم اما اونطور پایه بعضی چیزهای مخصوص من نیستند. نه که فکر کنید حالا این رفیق پایه اگر مشکلی نبود همیشه در دسترس بود یا بودم! نخیررر. ابدا... کلا فکر کنم شش ماه یکبار میشد دور هم بود ولی خیالت جمع بود یه رفیق پایه هست که یه روزی بالاخره میتونی ببینیش و اونجور شراب بخوری که میخوای، و اونجور سیگار بکشی که میخوای و با هردوش یکی پایه باشه از اونطور که میخوای!
حالا رفتم تنهایی رو بالکن خونه سیگار کشیدم و فکر کردم چه مسخره است که باز باید برای هر چیزی سبک سنگین کنم. البته یه موقع هایی هم سبک سنگین نمیکنم آخه دیگه خیلی تابلو هست. مثلا دیشب خب سوال دکوراسیونی داشتم جوابش پیش اون بود بدون سبک سنگین کردن پیام دادم بهش و اطلاعات گرفتم. اما آخه مگه میشه سبک سنگین نکنم وقتی دلم میخواد بگم هی رفیق دلم واسه سیگار کشیدن باهات تنگ شده!  
این هوای لعنتی، یک اتفاق ساده و سیگار لازم... هی رفیق دلم واسه سیگار کشیدن باهات تنگ شده! 

پ.ن : هر از گاهی رندوم اینجا رو میخونه.. ولی مطمئنم این روزها نیست شاید از این بابت خوب باشه شایدم بد نبود این رو بخونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر