۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

چرا نه به انتخابات ؟ (1)


نه به خاتمی و نه به انتخابات دقیقا دو علت جدا گانه برای من دارند. از روزی که به یاد دارم با خودم عهد کرده بودم که در سیاست کشورم مشارکت داشته باشم و اولین مشارکت به عنوان یک فرد و شهروند جامعه ، شرکت در انتخابات و رای دادن بود. اعتقاد داشتم تنها راه پیش رفت و تغییر در کشور اصلاحات است و اصلاحات ممکن نیست مگر با مشارکت و حمایت مردم. پس، در اولین انتخاباتی که میتوانستم رای بدهم شرکت کردم و رای دادم به " سید محمد خاتمی" . در دوران اصلاحات در تمامی انتخابات  شرکت کردم، حتی انتخابت شوراهای دوم که تقریبا بیشتر مردم شرکت نکرده بودند و اولین پشت کردن مردم به کم کاریهای دولت منتخبشان بود. ولی من از دست مردم عصبانی بودم و میگفتم عجولند هنوز باید از این دولت حمایت کرد. انتخابات هشتاد و چهار که شد و قهر مردم از انتخابات بدلیل ضعفهای غیر قابل انکار رییس جمهور و همراهانش از یک سو، نداشتن یک کاندیدای موجه و قابل قبول از سمت اصلاح طلبان از سویی دیگر و از همه مهمتر رفتار پوپولیستی آدم یک لا قبایی چون احمدی نژاد و دامن زدن به داستان تکراری فاصله طبقاتی باعث رای چشم گیر قشر متوسط به پایین جامعه به او شد که حساب کار دست روشنفکران و طبقه بالاتر بیاید که اگر میدان را خالی کنند در چاله بزرگی میفتند. اما اصلاح طلبان و روشنفکران از این فاجعه درس نگرفته بودند، برخلاف اصول گراها که از روز دو خرداد به فکر پرورش مهره جدیدی برای جذب رای مردم طبقه پایینتر که هنوز درصد بالایی از کشور را تشکیل میدهند در پیش گرفته بودند و در هر انتخاباتی در کنار مهره های قدیمی و ثابت مهره جدیدی داشتند، اصلاح طلبها از انتخابات هفتاد و شش تا امروز تنها گزینه هایش دو نفر بود: موسوی ، خاتمی! سال هفتاد و شش قرار بود موسوی را کاندیدا کنند که قبول نکرده بود و ناگهان نام خاتمی بر زبانها افتاد، انتخابات 84 باز موسوی را انتخاب کرده بودند که قبول نکرد و چون امکان سه باره کاندیدا شدن خاتمی نداشت در بی یاری دست و پا میزدند و به معین ، مهره صد در صد ناکارآمد، روی آوردند.  بعد از 84 اصلاح طلبان هنوز در پی این بودند که خاتمی بیاید یا موسوی؟! بدون اندکی تلاش برای تریبیت نیرویی جدید و داشتن مهره ای تازه نفس با قابلیتی متفاوت. به همین دلیل راه بر منتقدین تنگ میشد، چون باید باتوجیهات متفاوتی ضعفهای خاتمی و حتی موسوی را نادیده میگرفتند که این تنها شانس اصلاح طلبان گرفته نشود. سال 88، نیروهای قهر کننده دور قبل نخواستند اشتباه قبل را بکنند و همه با هم تلاش در به میدان کشیدن مردم را داشتند. به اعتفاد من، اگر فعالین سیاسی و اجتماعی نباشند عموم جامعه خودش رای نمیدهد و شرکت نمیکند چون دل خوشی از هیچ مسئولی ندارد، چون تا امروز تمام مسئولین و نمایندگان چه در دوران شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی، از نام آنها استفاده کردند و به نان خود رسیدند واین را مردم کوچه و بازار از همه روشنفکران بهتر دریافت می کنند، اما در نهایت این فعالین سیاسی و اجتماعی هستند که مردم را راضی به شرکت در انتخابات میکنند. آن سال هم این اتفاق افتاد، خیلی خب یادم هست که در روزهایی که در ستاد موسوی فعال بودم وقتی خیلی از روستایی ها یا مردم قشر پایین تر چامعه میامدند و میگفتند "سرو ته یک کرباسند، چرا باید رای بدیم؟" با دلایل و شواهد و قراین بهشون قول میدادیم که این بار فرق دارد، شق القمر نمی شود ولی وضع از اینی که هست بهتر می شود. لازم نیست من از شهر کوچکم بنویسم که چه شرایطی داشت، بسیاری از شما در تهران بودید و فضای آن روزها را امیدوارم به یادتان باشد. من هم مثل بسیاری دیگر از مردم ایران امید بزرگی به این انتخابات بسته بودم، مطمئن بودم این انتخابات مهمتر از دوم خرداد است، دو خرداد خاتمی میامد پشت سر رفسنجانی که با تمام جنایتهایش مرد بزرگی در تاریخ سیاست ایران بود و هست. مردی که اقتصاد را دوباره سرپا کرده بود و اگر خودش  و یارانش چیزی در جیب میگذاشتند چیزی هم میساختند. درست است که در زمان رفسنجانی فضای سیاسی بسته بود و سانسور فراوان بود و حلقه های آدم کشی برای از بین بردن روشنفکران تشکیل شده بود اما دوران پر رونق سینمای ایران بعد از انقلاب هم در همان دوران بود و همینطور کتابهایی در آن دوران چاپ شده بود که دشمنی های جناح راست را علیه وزیر وقت فرهنگ یعنی شخص خاتمی زیاد کرده بود تا جایی که او تاب نیاورد و استعفا داد. اما انتخابات هشتاد و هشت قرار بود بعد از دوره ای باشد که اقتصاد با تمام درامد نفتی هنگفت در وضع بدی به سر میبرد، خفقان سیاسی بیداد میکرد، فرهنگ لمپنی به جای فرهنگ متشخصانه و سیاسی در بین مسئولین و مقامات بالا همه گیر شده بود، فساد مالی مسئولین روز به روز بیشتر می شد، فشار بر جوانان و زنان روز به روز بیشتر می شد و همه اینها بعد از دوره هشت ساله ای بود که به زحمت ساخته شده بود و کمی همه چیز بهبود پیدا کرده بود  و درواقع دوران چهار ساله احمدی نژاد تمام پنبه های خاتمی را رشته کرده بود. اکثریت مردم دل به این انتخابات بسته بودند، همین که احمدی  نژاد میرفت یک نور امیدی بود برای بهبود اوضاع. موسوی هم با تمام نا واضح بودن پرونده سیاسی اش و سوالات بی جواب، حداقل چهره موجهی داشت بخصوص در مدیریت اوضاع بحرانی. از تکرار هزار باره روایت نتیجه انتخابات و تمام فجایع بعدش پرهیز میکنم و به اصل مطلب میرسم. بعد از 29 خرداد و تیر خلاص رهبری، درست مثل روزی که تصمیم گرفته بودم در هر صورت در تمام انتخابات کشور مشارکت کنم تا سهم اندکی در فراخ تر کردن راه تغییر و اصلاح داشته باشم ، تصمیم گرفتم دیگر در انتخابات شرکت نکنم مگر شرایط بحرانی در مقابل خواست مردم تسلیم شود. هر روز میگذشت امیدی داشتم، هر اتفاقی میفتاد، هر راهپیمایی، هر بیانیه ای ، میگفتم این بار دیگر نیزه و تفنگ کوتاه میاید، اما برخلاف نظرم نه تنها نیزه و تفنگ سر پایین نمیاوردند که تیز تر و پر بار تر حمله ور می شدند. عاشورا که اتفاق افتاد میگفتم اخر کار است، این ها با این وضعیت نمیتوانند ادامه بدهند ودر نهایت مظلوم بر ظالم پیروزاست. اما دیدم نتیجه دقیقا برعکس بود، با شدت و حدت بیشتری به افزایش فشار بر فعالین پرداختند و شرایط را برای مردم هم سخت و سخت تر کردند. امیدم این بود که تا وقتی موسوی و کروبی قادر به بیانیه دادن هستند می شود کاری کرد اما وقتی انها هم در حصر شدند فهمیدم این حاکمیت سر سازش ندارد و امکان ندارد از یک سوراخ دوبار گزیده شود. وقتی اخبار قانونهای جدید، فشار بر زنان، تغییر کتب درسی، تغییر در مهدکودک ها، برنامه های تلوزیونی، سینمایی و ... را میخوانم مطمئن تر می شوم که درست مثل 76 که وقتی جناح مخالف شکست خورده بود با تمام قوا به تقویت نیرو و تربیت مهره های جدید پرداخته بود در حالیکه اصلاح طلبها غرق در پیروزی در همان روز خود مانده بودند و تلاشی برای پیشرفت و تقویت نمیکردند، این بار هم نیروی انحصار طلب دگم اندیش، وقتی دید چطور نسل پرورش یافته بعد از انقلاب مخالف انها شده، فهمید راه را باید طور دیگری رفت و باید همه چیز را محدود کرد که مبادا نسل بعدی شبیه اینها شود. آن روز فهمیدم دیگر امکان ندارد شرایطی مهیا شود برای اصلاح چرا که هر روز دستی برای سازش دراز می شد و ان سو دست را قطع میکرد. 
از بازداشت موسوی و کروبی تا امروز نه تنها قدرت حاکم در ایران ذره ای در برابر خواسته مردم طرفدار اصلاحات و سران اصلاح طلبی کوتاه نیامده که روز به روز بر فشار افزوده و این تنها یک چیز را در ذهن من پررنگ میکند، آزموده را آزمودن خطاست. اقتدارگرایان به خوبی میدانند چه میخواهند و چطور باید به دستش بیاورند، هرچند در نهایت تاریخ ثابت کرده هیچ اقتدار گری مادام العمر نمیتواند ادامه بدهد ، اما تا این لحظه و تا چندین سال آتی این اقتدارگرایان هستند که با همان ماشین ترمز بریده جاده را طی میکنند تا ببینیم کی به پرتگاهی میرسند و سقوط میکنند. حال سوال این است "آیا بیاییم و ماشین خود را به آنها بکوبیم و اسیب ببینیم تا سرعتش کم شود اما  مدت رسیدن به آن پرتگاه را هم طولانی تر کنیم، یا بگذاریم تخته گاز برد تا زودتر به پرتگاه برسد و به ماشین خودمان هم آسیبی نرسانیم؟" در حال حاضر من نظرم با مورد دوم است.چرا که سر سوزن گشایشی در این چهار سال ندیدم و مطمئنم هیچ کاندیدایی نمیتواند از سمت اصلاح طلبها تایید صلاحیت شود و رای بیاورد و اصلاحاتی صورت بگیرد. در واقع تنها باید امیدوار بود که بعد از سالها یکی از همین اقتدارگرایان کمی روی بهتری نشان دهد، درست مثل اتفاقی که در دوم خرداد افتاد، یکی از مخالفان جمهوری اسلامی یا روشنفکران سرشناس وارد میدان نشده بود بلکه یکی از متن و بطن خودشان وارد شده بود. کسانی که امروز برای ما مظهر آزادیخواهی هستند بدون استثنا دستشان به گناههای بسیاری آلوده است، اقای نوری که وزیر کشور محبوب ما بود خودش منتظری را حصر کرده بود، یا در همان دوران بود که ویدئو ها را مردم در ملافه میپیچیدند و مثل جنس قاچاق حمل میکردند، در زمان آقای رفنسجانی بود که قتلهای زنجیره ای شکل گرفت و گشت عفاف راه افتاد، و هزاران هزار مورد دیگر که بارها شنیدیم و خواندیم و حالا با فرض بر امکان تغییر آدمها سعی در نادیده گرفتنش میکنیم.

ادامه دارد...


۳ نظر:

  1. منتظر ادامه مطلب میمونم.

    پاسخحذف
  2. احساسات شخصیت رو خوب گفتی این احساسات مشترک هست بین همه اونهایی که از انتخابات 88 به بعد پنچر شدند . یعنی همش برای من هم که دنبال سیاست نیستم تکراری بود رها جان . اما یه چیز یادمون نره ما از ایران حرف میزنیم . ایرانی که اساسن نمایش مضحکی از جمهوریت و متعاقبش انتخابات داره . ما بعنوان مردمانی که همیشه خدا تحت تاثیر جوّ جاری باید تصمیم بگیریم که کاسه چه کنم چه کنم مان رو با ماست کی پر کنیم رای میدیم . ما ثبت نام نمی کنیم برای رای دادن . برای همین رای های خریداری شده میتونه نتیجه چند حوزه رو عوض کنه تازه در صورتی که درست شمرده بشه . حرفای منم تکراریه میدونم ... اما به گمانم نکته همین جاست . ما نقطه ی مختصات ایران و ایرانی رو باید پیدا کنیم بعد احساسات شخصی مون رو درگیر سیاست کنیم . رهای عزیز دردی که میکشی از این همه دروغ قابل درکه . رنجی که میبری از این همه بازیچه شدن هم غریب و آشناست . عزیز دل مای ایرانی که به لطف دین و عرفان و البته غرب زدگی مسلط بر اندیشه های قشر وسیعی از جامعه ، خردورزی رو بوسیدیدم و گذاشتیم روی طاقچه ، در واقع خردمند رو بوسیدیم و انداختیمش توی زندان یا گور ، اگر جوّ گیر هم نشیم گمان میکنی حکومت دینی از طالبان شدن چقدر فاصله میگیره ؟ فکر میکنی حکومت امروز ایران چقدر مشتاق این نیست که همه مثل تو کنار بکشند ؟ واقعن گمون میکنی اینها که گفتی رو اونهایی که میخوان رای بدن بی خبرند ازش ؟ یا هر بار تحت جوّی نو قرار گرفتن بهشون حال میده ؟ ... نه عزیزم اینطور نیست ! اونها از همین می ترسند که اگر همین بازی مضحک هم نبود اوضاع ما مثل شهرها ی عقب مونده مالزی و عربستان سعودی و افغنانستان میشد . با این تفاوت که مالزی چهارتا شهر برای دگر اندیشان داره اما پایخت ایران میشد قم ! رها جان ! کشته شدن جنین به دلیل پارازیت در شکم مادر ، مرگ بیمار بدلیل نبود داروی بیهوشی استاندارد برای جراحی ، آنتی بیوتکهای چینی ، اینها چیزی نیست که اجازه بده من بشینم و دردهای حسی خودم رو بشمرم . من با همه خستگی م از این همه سیاستی که ازش متنفرم ، برای درجازدن ونه قدم به جلو گذاشتن هم که شده رای میدم . حتا به عروسک خوشکلی مثل خاتمی ... یا مارمولکی مثل رفسنجانی ...

    پاسخحذف
  3. با نگاهت موافقم.
    عملا دیدیم که این 4 سال چقدر کشور رو به قهقرا رفت، از هر لحاظ که فکرش رو بکنی.
    نمی‌خوام چیزی بگم که فیلتر شی:)

    پاسخحذف