۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

روز اول درس در دانشگاه

امروز چهارشنبه است و به تاریخ میلادی 1 سپتامبر.. به نوعی اول مهر برای من!
دیروز رسما درس اصلی شروع شد. سیستم درسی اینجا این شکلیه که هر ترم دو دوره داره که در هر دوره یک درس 10 واحدی و 5 واحدی تدریس میشه. حالا وحشت نکنید ها که 10 واحده! این 10 رو باید تقسیم به چهار کنید. میشه تقریبا 2.5 واحد به جساب واحدهای ایران.. 5 هم میشه 1.5 روی هم هر ترم 8 واحد داریم! (همه اینها تقریبیه) 
درس 5 واحدیمون رو که براتون نوشتم. بیشتر حول و حوش اموزش کار تیمی و روانشناسی و فلسفه علم و... این جور چیزهاست. اما درس 10 واحدی که یه یا ابالفضل باید بهش گفت یه چیزیه تو مایه های درس رابطه آب و خاک تو رشته خودمون. یعنی همش فیزیک! نه که منم عاشق این نوع رشته هام، هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چرا زیادی منطقی شدم و اومدم برای مستر! و باید احساسی برخوردمیکردم و میرفتم لیسانس حقوق بشر! اما خب دیگه باز روی منطق ما در روز تصمیم گیری گل کرده بود! دیروز با مریضی شدیدم رفتم سر کلاس نمیشد که روز اول غیبت کرد. استاد اومد و شروع کرددرس دادن. دیدم خب اینها که فرمولهای آشنایی هستن فقط معنای انگلیسیشون رو نمیدونستم. یه کم خوشحال شدم. 45 دقیقه اول با اعتماد به نفس تمام شد و رسید به 45 دقیقه دوم و شروع شدن تب من! و البته نفهمیدن درسی که داده میشد! اونهایی که دردانشگاه با من بودن میدونن که من چقدر اینحور مواقع داغون میشم. نا امید از زندگی. در نتیجه وقتی اومدم خونه به این نتیجه رسیدم بدبختی بیش نیستم که هیچی از درس نمیفهمم! 
امروز ادامه درس دیروز بود 45 دقیقه لکچر داشتیم و بقیش حل تمرین! لکچر داده شد.. قانون دارسی! هیچی ازش یادم نمیومد ولی فرمولهاش که نوشته میشد یه ذره بهتر بود. هی تو ذهنم سعی میکردم درس دوران لیسانس رو یاد بیارم اخه هیچی از انگلیسیش نمیفهمیدم. حرفهای استاد و میفهمدم مفهوم درس و نه! البته خیلی هم خوب نمیگن.. نوبت تمرین شد و یه دو صفحه آ چهار گذاشتن جلومون 6 تا مسئله! منم که فوبیا مسئله دارم. اولی رو نگاه کردم جزوه فیزیک خاک دانشگاه صفحه 8 دفترم اومذ جلو چشمم.. اولین مسئله رو حل کردم البته بعد از کلی کمک گرفتن از دیکشنری! چون معنای کلمات و واخدها رو نمیدونستیم.
دومی رو دیدم نمیدونم چی به چیه. البته بهتره بگم خط اول و خوندم و به روش همیشگی دوران تحصیل در دانشگاه عمل کردم.. مسئله رو دیدی فرار کن مخصوصا اگه کلمه گیاه و ریشه توش باشه، در نتیجه سوال دوم سر خط اول ادامه داده نشد.. دیگه نشستم درو دیوار و تماشا کردم به این امید که اسیستنت بیاد و برامون یکی یکی حل کنه وتوضیح بده.. 45 دقیقه اول تمام شد و دومی هم شروع شد خبری از حل تمرین نبود فقط اسیستنت میرفت سر میزها و بچه ها سوالهاشون رو میکردن. رفتم سراغ میز نوید و همایون که مطمئن بودم همایون همش و بلده و با هاشون شروع کردم حرف زدن که چیزی فهمیدن یا نه؟ و مسئله رو چه جوری حل کردن؟ دیدم بهبه همایون که اصلا از راههایی که درس داده شده نرفته و به قول خودش همه رو از فرمولهای جزوه ایرانش حل کرده تازه اصلا هم استادها چیزی درس ندادن که من بخوام بفهمم و ....!
خلاصه امیدوار شدم و برگشتم سر میز و از اسیستنتم خواستم که دو سه تا مسئله رو برامون حل کنه و انگار حرف دل همه رو زده بودم. 
حلاصه این ها رو گفتم که اعلام کنم: درس خوندن اینجا راحت نیست! مخصوصا اگه در دوران دانشگاه و لیسانس متن انگلیسی  نخونده باشی. من از امروزباید مثل خر! درس بخونم.. وگرنه از خر هم بدتر تو گل میمونم! اینها همه یعنی اینکه برخلاف تصورم که اینجا به دلیل سرعت بالای نت میتونم زمان بیشتری صرف نوشتن و خوندن وبلاگ کنم باید ساعتهایی که کلاس ندارم بشینم و درس بخونم. 


راستی این شهر هنوز نتونسته جذبم کنه. بیشتر شبیه یک روستای بزرگه! حالا در موردش باز هم مینویسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر