۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

روی ابرها قدم بزن

در برنامه امشب آپارات دو فیلم "روی ابرها قدم بزن" و 11 سپتامبر" پخش شد که وادارم کرد به نوشتن از چیزی غیر از روزنگاری!
بخصوص فیلم اول که واقعا عاشقانه ای زیبا بود. عاشقانه ای که در آن امید، تلاش و صبوری به نمایش گذاشته شد.
موضوع فیلم در مورد زندگی زوجی معلول بود. راوی شیرین، زن خانواده بود کسی که در دو سالگی بخاطر عدم امکانات آن زمان دچار تب و فلج اطفال شد. همسرش حسین هم در یکسالگی تب و مننژیت کرده و دچار آسیب بیشتری می‌شود به طوریکه پاهایش را از دست میدهد. شیرین دف میزد و حسین میخواند،عارفانه و عاشقانه .. و بیننده عشق را حتی از این همراهی موسیقیایی دریافت میکرد.شیرین چنان با عشق از حسین، زندگی، و امید حرف میزد که مخاطب متحیر میماند و حسرت میخورد که چرا با اینکه در سلامت کامل است اما یک هزارم این دو نفر امید ندارد. و همیشه ناراضی و ناشکر است.. فیلم در عین زیبایی اش دردناک  هم بود. هرچند که واقعا این دو نفر مانند دهها آسیب مند با اراده ای که در برابر نارسایی که خدا نصیبشان کرد تسلیم نشدند و نقطه قوت و قدرتشان را طور دیگری به رخ کشیدند و استعدادشان را در مسیر درستی پیدا کردند برای آدم تحسین برانگیز هستند.
بگذارید یک اعتراف کنم ،اولین باری که یکی از دوستان قبل از دیدار خودش را به من معرفی کرد و گفت که معلول است برایم قابل باور نبود چون من چیزی در وجود آن شخص میدیدم که هزاران انسان بی نقص ندارند. و آنجا بود که فهمیدم اراده و خواست آدمی بالاتر از هر چیز دیگری موثر است. و از آن بالاتر اینکه من در شخصیت این دوست عزیز و نازننیم چیزی دیدم که در کمتر انسانی میشود دید و آن همان قلب صاف و پاک و خالص بود.. و هنر و استعدادهایی که هر کس ندارد، هنرانسانی زیستن ، درست اندیشیدن و محبتی که هر کس نمیتواند بروز دهد. امشب هم در این فیلم شیرین در جایی در مورد حسین میگوید: "درسته خدا توانایی جسمانی رو ازش گرفته اما قلب پاکی بهش داده واسه همین هرچی از خدا بخواد چون با خلوصه خدا جوابش رو میده.."(نقل به مضمون نیست)
و من فقط بخاطر تجریه ای که از دوستی با چنین انسانی دارم این حرف را با تمام وجود تایید میکنم. 
تنها جایی که شیرین در نهایت اشک میریزد و آن همه دلبری و شیرین بیانی و قدرت و قوت و توانایی ناگهان تبدیل به اشکهایی میشود نه از سر ناتوانی ،بلکه از شکرگذاری به درگاه خدا و کمی گله مندی زیبا ، اشکهای بیننده هم همراهش سرازیر میشود و در نهایت نامه ای به خالق و هر انچه که نه برای خود بلکه برای حسین اش میخواد. با زیباترین جملات و ادبیات.. حتی هر چه برای فرزندش میخواست بخاطر ارامش حسین بود! و من کمتر این عشق را در انسانها دیدم!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر