۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

آزار خیابانی

اینکه میگویم آزار جنسی، کلامی، خیابانی و... فرهنگ رایج جامعه ایران هست دلیل دارم. 
وقتی تمام سالهایی که به عنوان یک انسان بالغ قصد بیرون رفتن از خانه را داشتم خودم را آماده شنیدن متلک ها میکردم و حتی بعد از سالیانِ متمادی، دیگر مثل شنیدن سلام علیک بود. وقتی یاد گرفته بودم چطور باید با ماشینهایی که زیر پا می ایستند برخورد کنم؟ یاد گرفته بودم چطور برای خودم در وسایل نقلیه عمومی حریم امن درست کنم، فقط وفقط از شدت تکرار این اتفاقات بود. یعنی هر روز میدانستم با بیرون رفتن از خانه متلک های وقیحانه، بی حرمتی های متعدد، در انتظارم هست! 
اما بیشتر وقتی به این رایج بودن پی بردم که کوچ کردم. تا همین یکی دو سال پیش با کوچکترین صدای پایی در پشت سرم قلبم تند تند میزد و قدمهایم تند تر میشد، نفسم را میگرفتم و دعا دعا میکردم سایه پشت سر زودتر رد شود! یا برسم به مکان امن! چرا؟ چون هنوز ترامای قدمهای پشت سر در ایران با من بود! 
اوایل وقتی به بار و کلاب میرفتم شش دانگ حواسم را جمع میکردم مبادا مردی به من نزدیک شود. تقریبا شب برایم با این ترس ناخواسته زهر میشد.. 
نمیگویم در شهر کنونی ام امنیت هست، که نا امنی شهر برای زنان موضوع داغ این روزهای رسانه های سوئدی هم شده. اما وجدان اگر داشته باشم، باید بگویم در این 5 سال، 5 سالی که شبهای بسیاری تک و تنها از دل جنگل رد شده ام، شبهای تعطیلی بوده که پیاده در ساعات بعد از نیمه شب در خیابانهای خلوت به سمت خانه آمده ام، با لباس تابستانی و حتی سری گرم! دو سال تمام، در زمستان استخوان سوز و تاریکِ مثلِ گور،شب ها کار کرده ام و ساعت 11 شب پیاده از کوچه های خلوت گذشته ام، در راه خدا حتی یک بار فکر نکرده ام چه تدابیری برای جلوگیری از آزار خیابانی در نظر بگیرم! و یک بار در راه خدا با هیچ کدام از رفتارهای زننده رایج در ایران روبه رو نشده ام. 

زیباترین خاطره ام یک شب در دیسکو بود، آن شب جشن بزرگی در شهر برپا بود که تمام شهر از صبح مشروب خورده بودند و مست و لایعقل بودند. دیسکو بی نهایت شلوغ بود و جا برای نفس کشیدن هم نبود. تماس بدنها اجتناب ناپذیر بود، اما هیچ کس به قصد کسی را لمس نمیکرد! یک لحظه به گوشه سالن پناه بردم و مردی به من از پشت برخورد کرد. همزمان سرم را چرخانده بودم که ببینم دوستم کجاست، سر برگرداندنِ من همان و عذرخواهی مرد همان. بهش گفتم :مهم نیست. اما آن مرد سه یا چهار بار تاکید کرد که منظوری نداشته و عذر خواهی کرد. در نهایت کلافه شدم و گفتم: من اصلا اهمیت نمیدم که منظوری داشتی یا نه! گفتم مهم نیست. 


شبی دیگر در جایی ناگهان مردی مست ( وقتی میگویم مست یعنی حتی برای ایستادن مشکل دارند) دست روی شانه ام گذاشت، مست بود حالیش نبود اما انقدر میفهمید که وقتی دستش رو انداختم و گفتم: بله؟!! شروع به عذر خواهی کند! 


این روزها امنیت زنان در سوئد هم کم شده است، اتفاقا دلیل خوبی است برای اثبات اینکه هنوز به فمینیسم احتیاج است حتی در کشوری که بیشترین پیشرفت ها را در زمینه برابری داشته. اما این نا امنی رایج نیست! هیچ روزنامه نگاری از آن دفاع نمیکند، هیچ کس نمینویسد زنهای سوئدی دارند سیاه نمایی میکنند، فمینیستها زیادش کرده اند!

هیچ کس هم نمیگوید جایی مطرح نشود! اتفاقا برعکس به شدت تقبیح میشود، به شدت رسانه ای میشود و به بحثهای متعدد کشیده میشود. 
اما این آزارها رایج نیست. اگر بود من نوعی و میلیونها زن دیگر از سرزمینهای مختلف احساس امنیت نمیکردیم. اینطور سرخوش و با فراغ بال با هر پوشش و آرایش و پیرایش، در هر ساعتی از شبانه روز، با هر وسیله نقلیه بیرون نمیرفتیم. حداقل اگر اینجا هم رایج بود من هر روز باید با این فکر بیرون میرفتم که چقدر قرار است متلک بشنوم، چه خطراتی تهدیدم میکند و ... اما دقیقا برعکس است، حتی با اینکه این روزها خبرهای بد زیاد درباره ناامنی میخوانم اما هنوز با خیال جمع بیرون میروم! 

دلیل این امنیت فرهنگ سازی است، دلیل این امنیت روزنامه نگاران مسئول هست، کنشگران مصمم، دموکراسی و قوانین حمایتگر از زنان! 


حالا ما داریم قدمهای اول را برمیداریم، با شکستن سکوت، با کنار گذاشتن چرندیاتی به اسم آبرو! ما هم روزنامه نگاران مسئول زیاد داریم اما نامسئول هم کم نداریم! امیدوارم با همین خاطره نویسی ها این نامسئولان هم دست از پنهان کاری، انکار و "ماست مالی" بردارند! 


۳ نظر: