۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

فرهنگ نداشته

يكشنبه ها اتاق لباسشويي نيازي به رزرو ندارد. ميايي و هر ماشيني كه خالي هست استفاده ميكني. از هفت صبح بيدار شدم كه زودتر لباسهايم را بشورم و به اصطلاح از ساعات مرده استفاده كنم. 
اما خبري فيس بوكي به شدت درگيرم كرد و دو ساعتي در حال بحث در مدياهاي مختلف بودم. ساعت ٩:١٥ راهي لباسشويي شدم و مطمئن بودم حداقل يكي دو ماشين خالي هست! 
اما با صحنه وحشتناكي رو برو شدم يك زن و مرد قبل من رسيده بودند و چهار ماشين از هشت ماشين را پر كرده بودند و هنوز ١٠ بسته پر از لباس در نوبت داشتند! 
برگشتم خانه كتاب برداشتم كه حداقل وقتي در انتظار نوبتم وقتم به بطالت نگذرد .اما وقتي دوباره به اتاق لباسشويي رفتم ديدم افراد ديگر هم ميايند و حيرت زده بدون سوال و جوابي ترجيح ميدهند بروند و چند ساعت بعد برگردند! 
براي اينكه ٨ ماشين لباسشويي هست و چهار ماشين خشك كن. وقتي اين خانواده هشت ماشين را پر ميكنند حداقل يكساعت براي هر سري از ماشين خشك كن بايد استفاده كنند كه ميشود دوساعت براي هشت ماشين! يعني به خودي خود زودتر از سه ساعت اتاق لباسشويي خالي نميشود. و اين وسط باز افرادي اضافه ميشوند. 
اوج عصبانيتم تكميل شد و نميفهميدم به چه زباني صحبت ميكنند و از طرفي نميدونستم انگليسي يا سوئدي متوجه ميشوند. 
همينطور عصباني كتاب را باز كردم به خواندن و در فكر اين بودم چطور تذكر بدم چون اطمينان داشتم ساكن اين مجتمع نيستند و دانشجو هم نيستند و اصلا آن همه لباس براي يك خانواده نيست و قطعا مال تمام فاميل را جمع كرده اند! 

همينطور كه حرص ميخوردم و به خودم براي وقت كشي سر صبح لعنت ميفرستادم زن از كنارم رد شد و يهو با لهجه ناآشنا اما زبان آشنا پرسيد: ايراني هستي؟ 
آب جوش بيشتري بر سرم بود وقتي فهميدم ايراني هستند. مهم نيست لهجه كدام منطقه ايران هست همين ايراني بودن كافي بود. 
سعي كردم آرامشم را حفظ كنم و گفتم : بله
بلافاصله پرسيدم: ساكن اينجاييد؟ گفت: نه، .... زندگي ميكنم!  دخترم اينجاست! 
دقايقي بعد يك دانشجو آمد و مثل بقيه شوكه شد. كمي با هم صحبت كرديم كه چه ساعتي ممكنه خالي بشن؟ و رفت! 
منم رفتم سراغ خانم هموطن و گفتم: شما ميدونيد اينجا مال ساكنين هست؟ اكثرا دانشجو زندگي ميكنند؟ ميدونيد يكشنبه ها تنها روزيه كه خيلي ها ميتونن لباس بشورن و براي همين رزرو كردني نيست؟ و ميدونيد كه قرار نيست لباس كل خانواده رو اينجا شست؟ 
شما ساكن اينجا نيستيد، اگر ايراني نبوديد من قصد داشتم به كمپاني خونه زنگ بزنم. 
شما در نهايت ٤-٥ ماشين رو در تمام روز استفاده كنيد و حداقل دو سه ماشين را براي ديگران خالي بذاريد. 
خانم به تت پته افتاد و گفت: دخترم تازه از كوچ برگشته( نفهميدم منظورش راه سفر به عنوان پناهنده است يا كوچ به معناي سفر، به نظر پناهندگي نميامد) 
نگاهي به آن همه لباس و انواع و اقسام پتو و ملافه و ... انداختم و گفتم: به هرحال بايد به قولنين اينجا هم احترام گذاشت بقيه هم حق دارند. دختر شما ميتونست امروز وسايل ضروري را بشورد و در طول هفته بقيه را. 

وسايلم را برداشتم چون هرجور حساب ميكردم تا سه ساعت وقتم ميرفت. آمدم كه بيام گفت: من آشنا نيستم شكايت نكنيد توروخدا! بيا اصلا چهار تا ماشين بعدي كه خالي ميشه شما استفاده كن! 
گفتم: مسئله من نيستم! الان كلي افراد ديگر هم آمدند و رفتند. بهتون گفتم شكايت نميكنم! اميدوارم ياد بگيريد و دفعه بعد اين كار رو نكنيد. 


رسيدم خونه، همخونه برزيلي ام كه خودش هم با اون صحنه مواجه شده بود پرسيد: مال اينجا بودن؟ گفتم: نه! 
پرسيد: انگليسي حرف زدي؟ 
گفتم: نه، هموطن خودم بودن! 
همخانه ساكت شد! 

۴ نظر:

  1. وای خیلی حس بدی به آدم دست ميده :(

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره كتاسفانه!
      من نميتونم تو وبلاگت كامنت بذارم. همش ميگه اشكال در عمليات درخواستي

      حذف
    2. توی اینستاگرام بهم پیام بده، بلاگفا خیلی داغونه

      حذف
  2. چیزی به اسم ملاحظه در وجود بعضی ادم ها نیست
    یاسمن

    پاسخحذف