۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

براي آيلان ها!


بعد از وقايع ٨٨ تحمل ديدن هيچ تصوير دردناكي را ندارم، و نگاه هم نميكنم اما در هفته اخير هربار فيس بوك را باز كردم تصوير جنگ زده هايي بود كه جان باخته بودند. من هم مثل بسياري با تصوير آيلان سوختم! با اينكه چند روز قبل تر تصوير سه كودك غرق شده ديگر هم دست به دست شده بود اما نميدانم اين تصوير چه داشت كه اينطور همه را سوزاند! شايد لباسهاي شيكش، يا كفشهايش بودند! شايد نوع خوابيدنش، شايد سنش!
امروز سر كار مرغ سركنده بودم،هرلحظه يك 
نوتيفيكيشن خبري ميامد روي موبايل و از وضعيت اسفناك ايستگاه قطار در بوداپست ميگفت. تصاوير مردمي كه براي نجات جان بر سرو كله هم ميزدن، از هر راهي وارد قطار ميشدند و حتي نميدانستند مقصد كجاست! هيچكس نميدانست حتي خبرنگار! 
يك جوري تداعي اين شعر بود: به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم! 

چهار قاچاقچي انسان، اين سوداگران جان آدمي بازداشت شدند، انگار اينها همان هايي بودند كه بي نكات ايمني سوري هايي كه در دفتر سازمان ملل تركيه ثبت نميشدند با قايق هاي نامناسب به ظاهر راهي اروپا و در باطن راهي مرگ ميكردند! 
يكي از صدها قاتل آيلان! 

تمام امروز خودم رو كنترل كردم. براي اولين بار آرزو كردم كاش ساكن اروپاي مركزي بودم و ميتوانستم مثل خيلي از دوستان و آشنايان در آلمان و وين كمك رساني كنم. به سرم زد درخواست مرخصي مجدد بدم و راهي آلمان بشم. 
سوئد دوره و با اينكه پناهنده پذير هست اما تحت تاةير شرايطفعلي نيست. براي همين مكان هاي كمك هاي مردمي فقط معطوف به لباس و خوراك ميشود. 
از ساعتي كه كارم تمام شد هرچه خبر بود درباره نحوه كمك رساني خواندم. با شرايط زندگي تنها راه كمك مالي بود. 
با دو دلي يك گروه در وايبر درست كردم و از دوستان اينجا هم خواستم كه كمك كنند. كار كوچكي بود، حداقل ترين كار. هموز ارضا نشده ام، هنوز به اين فكر ميكنم شايد بايد رفت و از نزديك كمك كرد. اما همينقدر هم كمي آرامم كرد. همين كه يك كاري شده! 

بعد از ارسال مسيج اشكهاي كنترل شده ام بيرون زد. 
براي تمام آيلان ها،
براي همه كودكاني كه حقشان شنيدن لالايي است نه صداي تير و تفنگ
براي اينكه چرا دستم از كمك بيشتر كوتاه است. چرا انقدر پول ندارم كه همينطور به همه سازمانهاي كمك رساني كمك كنم؟ 
دلم گرفته از اين روزهاي سياه! 
به اميد جهاني بدون جنگ


بعد نوشت: در كل متن ميخواستم يك چيزي بنويسم كه وضعيت امروزم را به وضوح بيان كند اما لغتهاي درستي يادم نميامد براي همين به همين مان اكتفا كردم. شب استاتوس مهرداد درويش پور را خواندم، حسم دقيقا شبيه حس او بود! من دو كلمه " استيصال" و " درماندگي" را به ياد نمي آوردم!! 
بله امروز من حس استيصال و درماندگي داشتم! 

۴ نظر:

  1. دريا هم با كورد ها نا مهربان بوود....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ربطي به نژاد نداره! مگه با بقيه مهربان بود؟!!

      حذف
    2. مطمئن بودم پاسخ شما اين جمله است
      ولي منم جواب دارم به اندازه يك دنيا
      كه اينجا جايش نيست

      حذف
  2. استيصال و درماندگى حس همواره ى ما در اين ديار خفقان گرفته ست! لعنت به ديكتاتورها و واى بر ديكتاتورپرورها

    پاسخحذف