۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

دوسالگی دلداده‌گی

بعد از ساعتها گفتگو حول و حوش موضوعات مختلف، از باور به وجود  یا عدم وجود خدا گرفته، تا چه چیز آزارجنسی محسوب می‌شود، از بحث دانشگاهی تا بحث چطور در جامعه میزبان وارد شویم و ... موقع خداحافظی ناگهان بوسه ای بر روی لبانم گذاشت و یک خداحافظ گفت و به سرعت رفت. من سر چهارراه با لبخندی از شوق، لبانم را محکم به هم میماسیدم تا باورم بشود بوسه واقعی بود. لبخند زنان سوار اتوبوس شدم. تا رسیدم خانه پیامی بلند بالا دریافت کردم. نوشته بود کارش زشت بوده و عذرخواهی کرده. نوشته بود می‌فهمد که نخواهم دیگر ببینمش. کلماتش را می‌خواندم و بلند بلند برای خودم می‌خندیدم*. برایش خیلی کوتاه نوشتم اینطور که فکر میکنی نیست. نوشت یعنی میتونم باز ببینمت نوشتم با کمال میل. و اینطور قصه عشق ما آغاز و امروز دوساله شد. هنوز یادآوری این خاطره همان لبخند را برلبم می‌نشاند. 
دوسال گذشته و من به جرات هر روز عاشق‌تر شدم. دوسال عاشقانه دوست داشتم و دوست داشته شدم. بدون بده بستان، بی نیاز به ترفند و نقش بازی کردن، بی نیاز به اینکه فقط باشم برای شکم و زیر شکم مرد! بی نیاز از زنانگی افراطی و سطحی، بی نیاز از تغییر رفتار و گفتار و اندام و صورتم برای نگه داشتن همسر. بی نیاز از گذشتن از خودم و علایقم. رابطه ما در عین یک رابطه عاشقانه و شریک زندگی کاملا استقلال فردی را در خودش دارد. 
دوسال که هر روزش احساس امنیت دارم. امنیت از بودن مردی کنارم که برای پیشرفتم از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کند. دوسال ما خندیدیم، بغض کردیم، دعوا کردیم، خل بازی های مخصوص خودمان را درآوردیم، دلخور شدیم، عذرخواهی کردیم، بخشیدیم، به هم کمک فکری کردیم، پشت هم ایستادیم، دلبری کردیم و در یک کلام زندگی را با هم ساختیم. 
این روزها بیش از هر زمان دیگری بودنش نعمتی است برایم. روزهایی که نهایت تصمیم گرفتم از کاری که دیگر جای پیشرفت نداشت بیایم بیرون و برای مدتی استراحت کنم تا بتوانم یک مسیر درست برای زندگی انتخاب کنم. بدون حمایت او چنین تصمیمی عملی نبود. 

* اینکه من از این کار او ناراحت نشده بودم و خوشحال هم شده بودم دلیل بر این نیست که چنین رفتاری برای همه خوشایند باشد. اولا ما قبل از این بوسه چند بار همدیگر را دیده بودیم و صحبت کرده بودیم. در طی صحبتها به نوعی تمایلم به دیدار بیشتر را نشان داده بودم و مشخص بود چقدر از همصحبتی با او لذت میبرم. یعنی به قول سوئدی ها شیمی ما بهم می‌خورد. تجربه مشابه برعکسی دارم که بعد از یک بار همصحبتی با یک آقایی موقع خداحافظی سعی کرد مرا ببوسد و من پسش زدم. البته او بهش برخورد. اما مسئله این است که ادم هر همصبحتی را دلیلی بر مجوز بوسیدن نداند. اگر در موقعیت مشابهی قرار گرفتید و شک دارید بهتراست پیش از بوسیدن بپرسید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر