بعد از ٥ سال به يكي گفتم "حاج آقا"!
بي احتيار بود! نميدونم شايد طرف هم خوشش نمي آمد، اما ناخودآگاه زدم روي شانه پيرمردي كه جلويم ايستاده بود و جوابش را از راننده متوجه نميشد، و بي اختيار زد بيرون: حاج آقا! من فارسي صحبت ميكنم، اتوبوس ده اون يكي ايستگاهه"
روز مهاجرتم فكر ميكردم حتما مثل تمام روايتهاي ديگران از مهاجرت ، دلم هر لحظه براي زبان فارسي تنگ شود و آرزوي فارسي صحبت كردن داشته باشم، اما واقعيت چيز ديگري بود، من به همان اندازه كه در ايران فارسي حرف ميزدم اينجا هم حرف ميزنم و ميشنوم، در خيابان، در اتوبوس، فروشگاه، رستوران، كافه، در و همسايه!
اما برخي واژگان رايج در ايران اينجا كم است، حداقل براي من ! نمونه اش حاج آقا!
يك حس گنگي است، حس لحظه اي بيرون زدن كلمات، اينكه ناخودآگاه وقتي پيرمرد شيك پوش با كلاه شاپو ميبيني بگويي "حاج آقا"؟!؟!
تا حالا تو خیابون با کسی درگیریِ فیزیکی نداشتم. شاید به خاطر اینکه تا حالا کسی نزده رو شونم و نگفته حاج آقا! D:
پاسخحذفآره اصلا نميدونم چرا از دهنم پريد! واسه همين حس گنگ دارم! تو ايران هم كمتر پيش ميمود بگم به كسي چون اطرافيان من كه خوششون نميامد
حذفسلام. :)
پاسخحذفحال شما؟
راستش مدت زیااادی بود نمی تونستم پرشین بلاگ رو بازکنم و ازطرفی پستات زیاد شد یهو از دستم دررفتن گذاشتم برای یه روز خلوت که همه شو یه جا بخونم به صورت کنتراتی! :)))
کامنت گذاشتن اینجا کمی مشکله. :/
ميدونم ولي هنوز نرخصي ندارم كه بشينم وقت بذارم براي درست كردن سايت مجزا و در نظر گرفتن كامنت گذاري
حذفپست «پرنده های مهاجر» ت عالی بود. اشکمو درآورد.
پاسخحذفگفتم شاید اونجا زیر پست بنویسم نتونی بخونی، همینجا نوشتم.
مرسي
حذفآره اینجا فارسی زبان خیلی زیاد دیده میشه، منم فکر میکردم دل تنگ شم برای زبان فارسی
پاسخحذفشما هم سوئدي؟
حذفآره عزیزم، همشهری هستیم ؛)
حذفاز وبلاگ قبلی میخوندمت، البته اون موقع ایران بودم.
همشهري در اوپسالا؟! با همشهري ايران؟
پاسخحذفلطف داري، زودتر معرفي ميكردي خب خواننده خاموش؛)
همشهری در اوپسالا :)
پاسخحذفتازه چند روزه که پيدات کردم بعد از مدتها
بهم ايميل بزن اگر دوست داشتي، ميتونم راهنمايي هاي اختصاصي كنم؛)
حذف