۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

آلزایمر


یکی از مشتریان، پیرزن هشتاد و سه ساله ای هست که از سپتامبر اول با پاسهای بیست دقیقه ای کار رو پیشش شروع کردم و حالا عمده ساعت ها دست منه. آلزایمر شدید داره و البته تنها زندگی میکنه. روزی۴-۵ بار بهش سر میزنیم. کار با آلزایمری ها شرایط خاص خودش رو داره، هرکدوم یک ادا و اصولی دارن.این یکی نمیشد تا مدتها بهش نزدیک شد، میترسه و چون تمام عمرش تنها زندگی کرده کلا نمیتونه راحت ارتباط برقرار کنه. به هر حال بعد از ۹ ماه هر روز کار کردن، دیگه این مسئله حل شده. اما چیزی که من رو اذیت میکنه وقتی هست که ساعتهاش رو قاطی میکنه، یا وقتی که بهانه گیر میشه. مثلا شلواری که هر روز میپوشه رو یه مرتبه میگه تنگه و دیگه نمیتونی هیچ جوری تنش کنی
دیروز از اون روزها بود که بغضم گرفته بود و دلم براش سوخته بود. هر روز باید لباس زیر تمیز براش بذاریم که بپوشه- خودش لباسهاشو میپوشه و کارهاش رو میکنه- ولی دو روز شده بود که وقتی رفتم بیدار شده بود و لباس پوشیده. اگر لباس زیرش رو عوض نکرده باشه عفونت میگیره و عفونت باعث میشه که رفتارهای عجیب غریب از خودش نشون بده. در نتیجه باید با یک راهی وادارش میکردم به دراوردن لباسش. اما مشکل این بود که در ذهنش وقتی لباس در میاره یعنی شب هست و وقته خواب. به هر حال بعد از تعویض لباس زیر نمیتونستم حالیش کنم که باید لباس رو بپوشه و الان وقت صبحانه است نه شام. بعد خودش متوجه میشه که یه جای کار از سمت اون مشکله و دچار ناراحتی میشه. و همش میگه: «نمیفهمم! نمیدونم! خیلی عجیبه!» بعد هم اشک تو چشماش جمع میشه چون فکر میکنه با این نفهمیدن و ندونستن باعث آزار کسی میشه یا مثلا وقت من رو داره میگیره و ... ! 
از یه ور هم وقتی بهش کاری رو میگی بکنه مثل اینکه لباس بپوش یا لباس در بیار دیگه یهو میبینی شده عین یه بچه دو ساله که نمیدونه باید چی کار کنه! مثلا شلوار رو میدی دستش میگه: این رو باید بپوشم؟ میگم آره، بعد میپرسه چطوری؟! - حالا هر روز خودش میپوشه و خوب هم میدونه چطوری- یا مثلا میاد میپرسه آیا باید برم توالت؟ آیا باید دستم رو بشورم؟ 
اون موقع که اینطور میشه، ساعت ها رو قاطی میکنه و شبیه بچه میشه دلم میگیره، یه زنی که تا سه سال پیش مستقل بوده، میرفته میامده، اهل کارهای داوطلبانه بوده، چند تا زبان بلد بوده و ....حالا اینطور شبیه بچه هاست



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر