جشنهای ایرانی اینجا بهانهای است برای دور هم جمع شدن با دوستان. دوستانی که کمکم سالهای رفاقتشان با سالهای رفاقتهای ایران برابری میکند. دوستانی که دوست داشتنیاند، مهربانند و در عین متفاوت بودن نکات مشترک بسیاری با هم داریم. هربار مهمان دارم، آن هم از نوع دوستان ایرانی، سرحال هستم. ازصبح، آهنگ ایرانی میگذارم و دلم میخواهد مهمانی به نحو احسنت برگزارشود.
اما در کنار همه این شادیها، ناگهان غمی سنگین روی دلم چنگ میاندازد. گوشهای مینشینم و بغضم میترکد. معمولا این حالت وقتی پیش میآید که آهنگی قدیمی، آهنگی که ازش با آدمهای خاصی خاطره دارم، در حال پخش است. امروز نوبت آهنگ «همه چی آرومه» بود که باعث شد بنشینم و گریه کنم. آهنگی که من را برد به جواهرده و رفقای شفیقم و آن رفاقت مثال زدنی. دوستانی که حالا سالی یک بار پیام صوتی برای هم میگذاریم. دوستانی که نمیدانم اگر همدیگر را ببینیم چه حرف مشترکی داریم؟
اصلا نمیدانم آنقدری که من به دوستان قدیمیام فکر میکنم و خاطره مرور میکنم، آنها هم این کار را میکنند؟ به من فکر میکنند؟ خاطرات را به یاد میآورند و دلتنگی راه نفسشان را میگیرد؟ گریه هم میکنند؟
اصلا نمیدانم منی که حالا بغض میکنم اگر ببینمشان واقعا همان حسهای سابق و خاطرات و رفتارها را تجربه خواهیم کرد؟ بعید میدانم، اما دل است دیگر، میگیرد، میترکد. این داستان همیشگی روزهایی است که مهمان دارم. شادی در غم، غم در شادی😔
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر