۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

آرشیوخوانی و یادآوری خاطرات

میدونم چقدر از بچه‌های وبلاگی هنوز اینجا را می‌خوانند. اصلا نمی‌دونم بچه‌هایی که وبلاگم را در بازه زمانی ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ می‌خواندند اینجا هستند یا نه. ولی کاش باشند ( یک نفر هست❤️) 
امشب در لایوم از وبلاگ و‌روزهای مجردیم‌ گفتم. بعد از لایو رفتم سراغ وبلاگ پرشین بلاگ که از مسدودی درآمده، ولی نام کاربری‌اش مسدود است‌. شروع کردم به خواندن آرشیو. هی خواندم و هی به خودم گفتم: اینا تو بودی؟ 
چقدراز تنهایی می‌نوشتم، چقدر از نداشتن یک رابطه و‌یار... 
بعد پستهای آن زمستان کذایی. بعد تاریخ را نگاه کردم! خدای من پنج سال گذشت. پنج سال که با او دوست شدم. کرش داشتیم یا من فکر می‌کنم اسمش کرش هست چون نوشته های وبلاگم و خاطراتی که برام تداعی شد از آن به شکل «عشق گونه» کوتاه جگرسوز خبر می‌دهد. درست بعد آن شد که دیگر عاشقی به سبک ایرانی تجربه نکردم. پنج سال پیش سوختم و تمام شد و خاکستر شد و مرمر جدیدی متولد شد. 
چه خوشحالم یارامروزم همانی است که می‌خواستم و فراموش کردم تمام آن تنهایی ها و بی‌یار همراهی ها رو. 
همه اتفاقات زندگی حتی تلخ ترینش لازمند، لازمند برای یک روز خوب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر